رسول پویان
نوروز کابل
(سال 1384 خورشیدی)
صبحگاهان نوروز قطرات زندگیبخش باران شهر کابل را تر و تازه کرده بود. گرد و خاک فراوان پایتخت برای کوتاه زمانی آدم را آزار نمیداد. براستی که آمیزش گرد و غبار با دود وسایط نقلیه چونان هوای این شهر بزرگ و پرنفوس را آلوده ساخته که
سلامتی باشندگان آن را به خطر جدی انداخته است. بیاد دارم که پیش از جنگ هوای کابل بسی پاک و صفا بود. در دورۀ تحصیلاتم هماره از پیاده روی در سرک های کابل لذت می بردم و کیف دیگرگاهان پنجشنبه ها و جمعه های شهر نو را هرگز فراموش نمی کنم. شمال خنک شبانگاهان، آب گوارای پغمان و مناظر دلکش شمالی و سالنگ در دفتر خاطراتم جایگاه ویژه یی دارند؛ اما دیگر آن صفای طبیعی و صمیمیت های دل ها را فقط باید در باغ رویاها به تماشا نشست.
چه بگویم از ترافیک سنگین کابل. گاهی اوقات آدم در ترافیک سنگین شهر چنان گیر می کند که پیاده گردی را صد بار ترجیح می دهد. از اصول و قوانین ترافیکی خبری نیست. سرکها و جاده های معدود شهر ظرفیت این همه موتر و وسایط نقلیه را ندارند. موتروانها بمانند صحنۀ بزکشی از همدیگر سبقت می گیرند؛ راه را بردیگران می بندند؛ با مهارت و خیره سری راه خود را می گشایند.
ساعت 9.30 صبح از شهر نو کابل به قدم زدن آغاز کردم. از برکت باران بهاری هوا پاک و صاف شده بود. از مسیر ولایت کابل، وزارت معارف، ریاست بلدیه، هتل پلازا، پل خشتی، چوک سپاهی گمنام وارد شهر کهنۀ کابل و یا شوربازار شدم. در شهر کهنه تاکنون گذرها و محلات پارینه مشخص است. به طور مثال؛ گذر سنگتراشی، گذر دیوان بیگی، گذر حضرتها، گذر هندویان، گذر درخت شینگ، گذر وزیر، گذر سه دوکان، کوچۀ خرابات، عاشقان و عارفان وغیره.
رسول پویان
بیا بـه دامـن صحـرا بهـار آمده است
شقایق و گل سوری به بار آمده است
ز چشـم نرگـس مستی گرفته ام الهام
که بیـت بیـت دلــم آبــدار آمده اسـت
ز جـام لاله بنـوشـم شــراب آشـتناک
از آن تنور بـه دلها شرار آمده است
سیدموسی عثمان هستی
تیغ بی جوهر این ملت خفته به خون
کی بُرد تیز دیگر گردن دشمن دون
لازم است تا بسازیم از پولاد جنون
تا که آن تیغ کند پاره دشمنان زبون
شاعربی وزن وبی قافیه
من دوستان و دشمنان فاشیست زبانی، منطقوی، دینی ومذهبی، خلاصه یعنی با انسان مخالف همنوع خود که در پای تعصب اش موج جنون وعقب ماندگی دارد، سر و کار داشتم و دارم وهمیشه آرزویم این بوده که درساحل بمانم تا در بین دریایی این مفکوره هاغرق نشوم.
ما انسان هستیم، درجنگل انسانیت هر درختی به شرایط زمان خود قد کشیده بزرگ می شود و بعد ازسرسبزی خشک شده و طعم مرگ می چشد، ما و شما که جزء همان جنگل انسانی هستیم، نمی توانیم خلاف طبعیت همان جنگل شاخ و برگ بخصوصی بکشیم، ناگزیرهستیم در بین همان جنگل که خوش باشیم یا نباشیم، زندگی کنیم، ولی باهوشیاری می توانیم که ازجنگلی که به امراض مختلف دچار است فاصله بگیریم و شاخ و برگ خود را بطرف خورشید دراز کنیم و میوۀ شرین و مزه دار به بار بیاوریم.
محمد عالم افتخار
(ادامهِ)...«بچه خر! افغانستان؛ هیچوقت در قرن سیزده نبود!»...
گلاب به رویِ خواننده گان گرامی؛
این تیتر برگرفته شده از دُرفشانی های یک مدعی رهبری و زعامت افغانستان خطاب به جمع هواداران و پشتیبانانش میباشد؛ و درست به همین علت؛ سرنامه یک نوشتار از بنیاد گوهر اصیل آدمی؛ که لزوماً مؤسسهِ "سیاسی روزمره گی" نیست؛ قرار گرفته است.
ایشان جناب دکتور(محمد)اشرف غنی احمدزی کاندیدای مطرح برای انتخابات کنونی ریاست جمهوری؛ میباشند که در محضر هزار ها تن از هموطنان مرکز و بخش های شمالی کشور به زبان فارسی دری چنین فرموده اند:
«مه میفامم. انتقال موجب چیست؟ انتقال از یک طرف خطر است، از یک طرف یک فرصت.
خطر ده چیست؟
خطر ده ایست که هرکس مثل "رولیستی ورد" واری میگه «افغانستانه بانین که ده قرن سیزده بره». بچهِ خر! افغانستان هیچوقت ده قرن سیزده نبود.»
محمد عالم افتخار
(ادامهِ)...«بچه خر! افغانستان؛ هیچوقت در قرن سیزده نبود!»...
گلاب به رویِ خواننده گان گرامی؛
این تیتر برگرفته شده از دُرفشانی های یک مدعی رهبری و زعامت افغانستان خطاب به جمع هواداران و پشتیبانانش میباشد؛ و درست به همین علت؛ سرنامه یک نوشتار از بنیاد گوهر اصیل آدمی؛ که لزوماً مؤسسهِ "سیاسی روزمره گی" نیست؛ قرار گرفته است.
ایشان جناب دکتور(محمد)اشرف غنی احمدزی کاندیدای مطرح برای انتخابات کنونی ریاست جمهوری؛ میباشند که در محضر هزار ها تن از هموطنان مرکز و بخش های شمالی کشور به زبان فارسی دری چنین فرموده اند:
«مه میفامم. انتقال موجب چیست؟ انتقال از یک طرف خطر است، از یک طرف یک فرصت.
خطر ده چیست؟
خطر ده ایست که هرکس مثل "رولیستی ورد" واری میگه «افغانستانه بانین که ده قرن سیزده بره». بچهِ خر! افغانستان هیچوقت ده قرن سیزده نبود.»