رسول پویان
رسـید مژده که جـوش بهار می آید
گل از دریچۀ خلوت به بـار می آید
شکوفه هم نفس باد صبح خواهد شد
به دشت و دامن دل مهر یار می آید
بگوش دخت رزان گوشوارمروارید
پر از شـراب و عسـل آبـدار می آید
نوای باد خنگ پر ز بـوی نوروزی
ز طرف باغ و بـر جـویبار می آید
سرود سرخوش حافظ و نغمۀ جامی
بـه گوش دل ز نـوای هـزار می آید
شمیم خاک وعلف تاهنوز می شنوم
هـوای خاطـره از کـشـتزار می آید
نـرفـته از سر مـن نغـمۀ هـریـرودم
بضرب تنبک وصوت دوتارمی آید
همیشـه یـاد کنم خاطـرات کابـل را
بـویـژه بـوی گلی زان دیـار می آید
هزار جان ودلم نذر چشم مخمورت
که مـستی ابـدی زان خـمـار می آید
پـیام وحـدت دلـهای مـا مبارک بـاد
که زان ترانۀ وصل و قرار می آید
به بـوسـتان دل خسـته سـرو آزادم
چو پادشاه به چمن تاجـدار می آید
پسند بر آتش و درره گلاب افشانید
که بـا نـسـیـم محـبـت نگارمی آیـد