زمـیـن مهــمان بـزم آسـمان بود
اگرمه لحظه یی از دل نهان بود
شـراب سرخ افـشـانـیـد بـر مـاه
خراب ومست خورشیدجهان بود
چــو آبـی و بـنـفـش نـور بلـعـیـد
ازین رو ماه کامل لاله سان بود
نـه دیـو آمـد نـه ببر و اژدها یی
اگرچه صورت مه خونفشان بود
ز جـور خـونچـکان تیـغ انـسـان
زچـشم ماه بحر خـون روان بود
بـيا در مکـتـب دل دانـش آمــوز
نمـاز ات آيـتی بی ارمغــان بود
چه ميکوبی بپشت ظرف ميسی
خـرد بـام فلک را نـردبـان بود
مــزن آتــش درون خــانــۀ دل
اگر خاکسـتری مهتاب مان بود
زآن سوی زمین انوار خورشيد
پرسـتو گـونه سوخته آشيان بود
مگـر داغ دل هجــران کـش ما
ز فـریـاد کبودی هـا عـیـان بود
مريخ از ديدگان گرخون فشانید
ز آدم قصـۀ خـون در میـان بود
بمستی زهره سازچنگ برداشت
زپروین خوشه باران آستان بود
ز حـل قـرص طلایی کرد تقدیم
به گوش آسمان شـعر زمان بود
طلايـيـن حلـقــۀ وصـل دل مـن
به کلک نوعـروس دلبران بود
بجــو اســرار قلـب آسـمان هـا
زامواجی که دوروبیکران بود
رسول پویان
28/7/2018