اشعار فاطمه
باد
باد برگهای زندگی را
با خود برد
ومن تنها در سایه دیوار
با قی ماندم
۲۰۰۸،۰۲،۰۵
پنجره
میخواهم پنجره ی باز کنم
اما
پیش از باز کردن پنجره
دستم می شکند
۷ فیبروری
دفترچه
اگر دفترچه ات را
ورق زدی
این بار اشنا تر از گذشته
صدایم کن و
برگی از دفترت را
به یاد گار بگذار
×××
تورا مرور میکنم
در سرخی غروب
یادم رفت بگویم
سرخی غروب را دوست دارم
۲۰۰۸،۰۲،۰۸فاطمه
مهربانی
ای مهربانی تورا در چه پیدا کنیم؟
درچه بیاموزیم؟
درنگاه کودکی که تبسم ندیده
ویا
در اغوش مادری که کودکش را
برای درمانی میفروشد
ویا
بردرختی خشک بیابانی
که اب ندیده
چی میشود؟اگر توبا ما هم نفس بودی
نه اشک درگوشه چشم مادری بود
ونه خالی اغوش مادر
ونه خشکیده درختی دربیابان
ای مردم بیا مهربانی بیاموزیم
بیا عاشق مهربانی باشیم
بیا طلوع خوشبختی بپا کنیم
بیا زندگی را باهم در اغوش بگیریم
به کودکی رحم کنیم به مادری طفلش بدهیم
بیا روی خشونت خط بکشیم
مهربانی را جایگزین کنیم
بیا تن مانرا پاکیزه کنیم با باران
وچهره مهربانی را
با هم بگیریم ودر اغوش هم مهربانی پرورش دهیم.
فاطمه ۰۲،۰۸،۲۰۰۸