محمد عالم افتخار
درین اواخر تقریباً به طور همزمان؛ زلمی خلیلزاد؛ توسط برنامه ساز سیاسی ـ دینی: شفیع عیار؛ متهم به «خیانت»؛ شده و توسط امین فروتن که از ایشان بیشتر میدیای ایرانی؛ منحیث یکی از "رهبرای جهادی افغانستان" شناخت به دست میدهند؛ متهم به «پدر خوانده مافیا و طـــراح "اجـــمـــاع مــــلی!" یا فورمولی برای اشباع غریزه ء قدرت...»گردیده است.
اینکه کمینه شخصاً با جناب خلیلزاد حب و بغضی داشته باشم؛ کم از کم درینجا پشیزی ارزش ندارد؛ و وای اگر در لحظات مشخص و معین زمانی و مکانی ی کنونی یا به عبارت سیاسی تر: جیوپولتیک و جیواستراتیژیک آنی؛ مسایل؛ اینچنین شخصی و یا به انگیزه ها و محرکه های غیر از منافع و مصالح بالفعل و پراگماتیک ملی و میهنی؛ عرضه گردد!
با ناخوشایندی کافی؛ باید به عرض عزیزان برسانم که تا لحظات نگارش این سطور؛ فرمایشات جناب محمد امین فروتن (یکی از رهبران جهادی؛... و به لحاظ قلم و دانش و اطلاعات و قدرت تحلیل؛ برتر از همه آنها) در زمینه؛ روی ویبسایت های آریایی(1)، گفتمان وغیره هنوز ادامه دارد و نمیتوان پیشبینی کرد که بالاخره ایشان؛ قرار است؛ چه نسخه ای برای ما و مردم بدبخت و فلاکت زدهء افغانستان و منطقه و جهان بپیچند؛ تا بالوسیله؛ اگر خدا خواست ؛به خیر و فلاحی؛ امید و آرمان؛ ببندیم؛ ولی چنانکه درین ویدیو می بینید و می شنوید؛ جناب شفیع عیار؛ حرف و حدیث لازمه را با تمهیدات و پیش زمینه ها و تحلیلات کافی و خیلی ها روشن و صریح؛ تمام و کمال آورده اند:
تا کی به شب و نام سیاهی شوم صبور؟!
با این صدای وحشت و اینگونه شر و شور
تاریکی مُــداوم از این خـــانه دل نکند
گویی اسیـــر گشته در آن خوشه های نور
در کـــــوچه های غمــزدۀ ما کسی نماند
غیر از دو تا پرنده ای معیوب کر و کور
آن یک خفاش و آن دیگرش شبپرک بود
با روز و آفــتاب ندارند ســـر ســرور
پیرزن پس از صبح بخبر گفتن مرا به درون خانه اش دعوت کرد. خانه ای تقریبا پاک و قشنگی بود. بعد از آنکه روبرویم نشست در حالیکه گلویش را عقده گرفته بود آرام گفت:
ـ شما خوش آمدید. من بلاخره بهتر دانستم وصیت پسرم را در آخر عمرم بجا کنم. هرچند خیلی غم انگیز است اما چاره ای ندارم باید ویلون های پسرم (توماس) را به شما بسپارم تا مثل پسرم آنانیکه میخواهند ویلون نواز شوند از آنها استفاده کنند. و با دست به گوشه ای خانه اشاره کرد جایکه چهار عدد ویلون به دیوار تکیه داده شده بود. پس از کمی خاموشی دوباره گفت:
ـ میدانید سیزده سال ام بود که من با پدر برادر و مادرم دو سال در مکتب موسیقی زندگی کردم و بعد با کشیدن آهی دستش را روی پیشانی اش گذاشته و برای جلوگیری از ریختن اشکهایش به زمین چشم دوخته ادامه داد:
سال دوم جنگ جهانی، اتریش را المان اشغال کرده بود و نمیدانم از منطقه ای در شمال شهر چرا ما را از خانه های ما به زور کشیدند و آنجا یعنی مکتب موزیک آوردند. کار ام این بود هر روز ده بار به کلیسا داخل شوم و دعا کنم تا دیگر جنگی نباشد و ما باز به خانه خود برگردیم...
به قلم الهه افتخار
پیش از همه به دوستان عزیز و قدر دانم نوروز و سال نو و بهاران زیبا را تبریک عرض می نمایم .
بشر باپیشینه اختلافات فرهنگی در مسیرتاریخش مواجه بوده است تا آنجا که اکنون اکثریت مطلق مردم توانایی تصور نمودن (وحدت فرهنگی) نی که توانایی تصور کردن تحمل اختلافات فرهنگی و به خاطر این اختلافات نجنگیدن با همدیگر را ندارند.
در نتیجه همین است که بسیاری ازانسان ها دردوره زندگی 50 ـ 60 یا 100 ساله به پختگی کامل نمیرسند، جایی که خود را انسان و همه نوع خود را مثل خود انسان برابر به حساب آورند و به همین علت اکثریت عظیم فاقدانضباط فکری وتحلیلی بوده طرز بینش آنها خلاف شرایط محیط و دنیایی که در آن زندگی میکنند؛ بار میاید.
آیا عدم آزادی؛ مانع به کمال رسیدن انسانها و یا توسعه لازم و ضرور جو فکری وعقلانی آنها است و یا عامل سرنوشت و تقدیر؟
آیا اختیار و آزادی؛ ماده است و یا ذهن ؟
راستی بازدارنده انسانها از رشد و کمال چیست ؟
در باب این سوال ها به چند مورد میپردازم امید که درست اشاره کرده باشم .
مولانا کبیر (فرخاری) ونکوور کانادا
زحــرف دل چــو بـگـشایم دهن را به پــرواز آورم مــرغ سخـن را
به گوش گل برم گوشواره از شعر ز شــادی وا کــند درز یخـن را
غــزل را چـون گـهرمی بخشم آیین گــزنـید شـیوه ی طـرز کهن را
مقالات دیگر...
- قسمت دهم ـــ کذابیت وپلیدی های بیشتر
- پیام سال نو 1392 شمسی
- دوطن دترقۍ ملي ګوند له خوا دمباركۍ پيغام
- داسپرلۍ دئ؟
- ميراتې مېلې
- بخش دوم و سوم قسمت نهم ـــ تراوش های مغز بیمارو واقعیت های انکار ناپذیر
- غزل
- به حکم قرآن؛ نادان؛ مسلمان نیست!
- پاسخی برای شورای علمای پاکستان!
- فیصله های شورای وزیران و یا رها کردن باد در هوا
