نبشتۀ س. راوش
در سبزستان بی پهنای قله نشینان اندیشه و ادبیات مهین ما، بسیار آمده اند سواران و پیادگانی از چهار سوی دشت های تاریخ، که مگر بر ستاوند ستیغ خرد فرازینه شوند، تا چونان دگر نیایشگران معبد عقل در تاریخ، بوسه بر رکاب رخشینه سوار آفتاب زنند، و جاویدانه کارگاه اندیشۀ خویش را در پهنۀ تاریخ با فریاد ناقوس مزامیر واژه های سپهرنشینان قلۀ نور طرح اندازند، ودر صدای این ناقوس، خود نیز تا انسوی مرز های آیندۀ تاریخ، چون صدا، همیشه در شفقِ یاد ها پاینده مانده و فیروزه های درخششِ مزامیر کلام شان چون گلخوشه های پروین، ضلالت شبروان شب زده یی تاریخ را، شرق نمای وادی صبح باشند.
ولی چه سوگمندانه که، ازاین سواران وپیادگان، بسیار کسانی، بی آنکه دربلندای آبی مقصود، درخشیده باشند، طلوع ناکرده، خاموش شدند و در میانهء ابر پاره های دودی شامگاه زندگی، غروب نموده و همانگونه که آمده بودند، برفتند. چنانکه این آمد و رفت را در شعری از شاعری معاصری میخوانیم که میگوید
«که خم خم رفتن صیادبرقتل مرغان است»
دموکراسی نوع دیگری از
روش شیطان است
که ملت بی دفاع زیرگلوله باران است
ناتودرخواندن یارم به دالان است
مرمی هاجای هاون میده باران است
امریکا درنقش شیطان است
ملت بی دفاع حیران است
گفتن گر
شاید سال 1350 ه.ش بود. در دانشگاه کابل اعتصاب سراسری جریان داشت. از صبح وقت دانشجویان در سالون غذاخوری لیلیه دانشگاه جمع شده و هر از گاهی کسی روی میز بزرگی بلند شده و بعد از تحویل دادن چند مقوله و چند شعار توجه همه را بخود جلب میکرد. اینها معمولن نماینده های احزاب آن روز ها بودند.
خواست همه ؛ از کمونیست ها گرفته تا دیموکرات ها و برادران مسلمان یک چیز بود:
ــ برداشتن قوانین تازه ایکه تعلیم و تربیه را مختص به یک قشری از جامعه میساخت... درست بیادم نیست شاید هم قدرت نمایی و تبلیغات به نفع این حریانات سیاسی بود.
گاهی میشد اساتید دانشگاه هم به جمع دانشجویان میپیوستند و مرده باد زنده باد را گوش میکردند.
دّکان
...
...نکردی کاوش هرگز کان مارا
ندیدی مایهای دکّان مارا
نسنجیدی به میزان دل خود
صدای خستهای ایمان مارا
…
خنده بازار
کجا در فکرِ آزارِشماییم
مسیر خنده بازارِ شماییم
قسم بر برگ برگِ رأی فردا
همان درمانده ای زارِ شماییم
مولانا کبیر (فرخاری)
ونکوور کانادا
بگیـرم یک نفس رطـل گران را تــوان بخــشم روان نا تـوان را
شفــق را ارغــوان پیرایه بخـشد ز چتر ابــر گیرد سـایه بان را
ز دل بیرون دهــم آهی که سوزد ستیغ ســر بلــند کهـــکشان را
کسی در میهنم صاحب وقاراست به سر منزل رسـاند کـاروان را
مقالات دیگر...
- صلح خیالی و صلح واقعی در افغانستان
- مبانی حقیر و فلاکتبار ایدئولوژیهای منم گویان افغانستان
- اعلامیه حزب ملی ترقی وطن
- دوبیتی های سرگردان
- خاطرهً يک دوست از رازق فانی
- روزنامه هشت صبح در رابطه به وحبدالله شهرانی وزیر معادن
- متهمی به «خیانت»، به «پدر مافیا» و به «اشباع غریزه ء قدرت»! ( تبصره و نقد سیاسی)
- تاریکی مُداوم
- ویلون شکسته ( داستان کوتاه)
- مردم افغانستان به سر در گریبان خود کردن ضرورت دارند!