روز اول اوت هرسال استقلال کشور سوئیس جشن گرفته میشود . دیروز برای این جشن از طرف دوستانی دعوت شدم و رفتم . همه چیز خوب بود مثل همیشه . اما ذهن من آرام نبود . فشفشه های انفجاری تزئینی زیبا بود اما با هر صدائی میرفتم به خاورمیانه و انفجارهای مرگ آور موشک و بمب...میدانستم جنگ فلسطین و لیبی و عراق و....درهمان زمان ادامه دارد . میدانستم که آن مثلا آتش بس 72 ساعته کدائی دوام نیاورد . اسم آتش بس را آوردند و ماشین کشتار سرعت گرفت . آمار تلفات در فلسطین از مرز 1500 نفر گذشت . زخمی ها و کشتگان و آواره ها جلوی چشمم رژه میرفتند . در روز استقلال کشور سوئیس ، همه چیز درشهر ژنو آروم بود اما ذهن من نه ، از جشن خوشم میاد،از شادی مردم خوشحال میشم . ولی خودم راضی نبودم ، خوشحال نبودم ....با این همه مجموعا خوب تموم شد !
فشرده ای از تاریخ کشور سوئیس : سلتها اولین ساکنان سوئیس بودند. تیره ای از این قوم که هلوتیا (Helvetia) نام دارند پیش از تسلط رومیان بر سوئیس، در کوهستانهای ژورا و آلپ ساکن شدند و آنجا را هلوتیا نامیدند. هلوتیا در سال ۵۸پیش از میلاد به تصرف ژولیوس سزار امپراتور روم درآمد . در قرن پنجم میلادی ژرمنها به این سرزمین وارد و در ساحل غربی رود آر ساکن شدند. ژرمنها و اقوام بورگون (Burgun) و فرانک جامعهای مستقل تشکیل دادند . آنها در سال ۶۳۹میلادی دولتی را بنیان گذاشتند که بعدها فرانسه نامیده شد. در سدهٔ نهم بین سوابیا (Swabia) و بورگوندی ها (Burgundians) تقسیم و در سال ۱۰۳۳تحت نظارت امپراتوری مقدس روم وحدت پیدا کردند. حکومت منطقه در قرن سیزدهم بین کنتها و خاندان هابسبورگ) و حکمرانان محلی تقسیم شد. در سال ۱۲۹۱سه منطقهٔ اوری (سرزمین فعلی سوئیس)و شوایتس (Schweiz) و اولتروالدن (Ulterwalden) اتحادیهای تشکیل دادند که اساس کنفدراسیون سوئیس قرار گرفت.
ما له خدایه بھارغوښتو ، بھارنه شو
وران ګلبڼ می ګلزارغوښتو،ګلزارنه شو
د وطن بڼ ته می زوړ مالیار په کاروو
خو مالیار د بڼ خدمت ته تیارنه شو
سرویس با سرعت یکنواخت در سرک ناهموار میرفت و مسافرین خسته و مانده در میان گرد و خاک که از کلکین های شکسته به درون میامد به زحمت نفس میکشیدند و در انتظار رسیدن به مقصد دقیقه شماری میکردند.
در صندلی های عقب سرویس ولی احمد با زن و چهار طفل اش جای گرفته بود که از همه خسته تر و غمگین تر بود. گاهی به فکر آینده ای نامعلوم بود و گاهی هم گذشته های وحشتناکش را به یاد میاورد، صحنه های دلخراش چپاول خانه اش به دست تفنگداران بی رحم، راکت خوردن خانه های مرادم، فریاد کودکان و زخمی ها به گوش اش طنین می انداخت.
یکی از مسافرین از او پرسیده بود کجا میرود؟... او جواب داده بود به جایکه نام مسلمان برده نشود... به قبرستان و... مسافر گفته بود ... برادر چه گپی میزنی و.... و او خجالت کشیده بود و چند بار با خودش توبه ـ توبه گفته و عفو تقصیرات خواسته بود .
دختر کوچک اش با گریه میگفت: پدر گرسنه ام...
زنش آه میکشید و زیر لب چیز های میگفت که او نمی فهمید؛ درست مثل دیوانه ها و گاهی هم از سر دردی شکایه میکرد
صدای چند نفر از چوکی های پهلو میامد که از وضع سرک شکایه میکرد:
در جغرافیای خون و خشنوت خدای ما
یک بار سبز کن گل مریم برای ما
اینجا فغان بلبلی گلشن ز حد گذشت
که اینگونه حجم هر قفسی است جای ما
فریاد میکشند همه از درد و ماتمی
از عرش هم گذشته غریو صدای ما
مقالات دیگر...
- نامه سرگشاده گروه هماهنگی عدالت انتقالی پیرامون افزایش آمار تلفات غیرنظامیان در خشونت های اخیر و آزادی بدون محاکمه زندانیان طالب
- سرور عید به هموطنان مبارک باد
- ارزش یک خرس بالاتراز ارزش تمام مهاجران افغانستان درخارج است
- د کوچنی اختر د مبارکۍ پیغام
- اژدهای کین و تعصب
- از اوکراین تا فلسطین، از عراق تا افغانستان...!
- کلبۀ خراب
- بعد از تئوری توطئه !؟
- ( ترانۀ دل) و ( خواب سنگین ) از رسول پویان
- در فقر بینش و دانش؛ جوانان نیروی ویرانگری اند تا سازندگی!