بی عشـق زندگی شب ظلمت سرا شود
خـالی ز مهـر و عـاطـفۀ پـر صفا شود
گر درّ و گوهر از دل دریا برون کشید
چـون بـرکۀ ســتـاده دیگـر بی بهـا شود
در پـای خـُم اگـر نکـشی بـاده دم بـه دم
شــوق خمـار و لــذّت مـسـتی فـنـا شـود
گـر اژدهـای کین و تعصب گـزد تـو را
دل پرز زهر وحشتِ بغض و وغا شود
عشق ظریف وشوق طرب گررود زدل
کار تو نوحه وغـم و سوگ و عزا شود
زاهـد بـه فکـر سجده و واعظ به گفتگو
خاخام در ستیزه که دین بی عصا شود
داعـش بـه قتل و کین بـود شهرۀ جهـان
طالب بـه جـان مـرد مـا چـون وبا شود
در غـور نوعروس جوان با همه کسان
قـربـانی خشـونـت و جـنگ و بـلا شود
در غـزه و مداین و سـودان و اوکراین
هر لحظه این جنایت و این ماجرا شود
نـوری دیگـر ز کعـبۀ دل هـا نشـد بلـند
در تـیـره دودِ گلخـنِ تـن چـشـم وا شود
رخت سـیاه بر تـن و ابـر سـیه بـه سـر
یارب چه سَیل مضحکِ خونین بپا شود
جنگ عـقـیده کـرد بـشر را ز هـم جـدا
هرکس به زور وپیسه خود رهنما شود
سرمایه هست و بـود زمین را کند تباه
غـافــل از آن که فـانی رمـز بقـا شـود
عشـق و صفا و شوق ز دل ها گرفتند
زانـرو بهشـت، دوزخِ قهـرِ خـدا شـود
26/7/2014
رسول پویان