افغانستان، سوگمندانه، درعصر نانوتکنولوژی، دیجیتال و ربات های هوشمند انسان نما، در عصر قابلیت های یادگیری و ادراک پیشرفته، عصر بمبهای رهبری شده و شیمایی و پهپاد و کلون و شبیه سازی انسان و حیوان،عصر فضاء، عصر فلسفه و تعقل و خردگرایی و آموزش های برتر آنقدر درمانده و حقیر و بی نوا و قابل ترحم است، و قسماً، آنقدر عقب نگه داشته شده، یا به عقب برده شده است، که اینک از روی ناچاری و ناداری و مجبوریت از نو و دگرباره به دوران شیطانک، وسیله ای که هزارها سال پیش مردم برای تنویر خانه های خویش از آن استفاده می کردند، یا هریکین و شمع و مشعل، رو آورده است!
کشیدم لحظه هـای عشـق را در قاب رویایی
نهـادم در مـیـان شــور و شـوق حـال تنهایی
ز شور وحال شاد خاطرات افسانه می سازم
کـه آرامـش دهـــم آلام دل را بـا شـکـیـبـایی
«زندگی در ایران نیز چیز کمی از حکومت طالبان برایم نداشت.» این روایت زندگی سیاهموی، دختری جوان و شاعر است. درست در روزهاییکه توقفناپذیر به سمت آرزوهایش میشتافت و قلههای موفقیت را یکی پی دیگری فتح میکرد؛ ناگهان جنگ از راه رسید و زندگیاش دگرگون شد.
یک بام و دوهوا شده تا چیره درجهان
طالـب بدیـل دیموکـراسـی شـده در آن
آز سیا که خالـق یک بام صد هـواست
مسموم هوای قلدری گردیده بس وزان
یعقوبی صاحب به من:
داکتر صایب ده باری خودت گفته بود:
« …عثمان لڼدۍ شراب نه میخوره، اما مجلس های سیاسی پر مصرف تیار میکنه…
پسان همهگی فامید که تو عثمان لندۍ نیستی ولی کار از کار تیر شده بود…»