افغان موج   

تا که چشمی وا کنی آواز بشکـن بشکن است

تا که پا بر عـرصه بنهادی زمان رفتن است

سـرگـذشت پـر خـم و پیچ بشـر در یک کلام

داســتان نـیـمه کاری از طـریــق گفـتن است

جنگ و دعوا برسرهیچ است از روزنخست

بـا خـیال خـام ســودای دو عـالــم پختن است

بـا غـــرور تـام بنـشـیـنـنـد بــر جــای خــــدا

زیر نام دیـن با دجّال و شـیطان ساختن است

از دل تـاریک تـر از گــور شــان درزندگی

صبح مـردم شـامگاه و عصـرآدم خفتن است

ازترور و وحشت و کشتار این سنگین دلان

خلق عالـم را لباس تـرس جـاری برتن است

اخـتـیـار خیـر بـاشـد تـا که در دســتان شــر

درب دوزخ راگشودن درب جنت بستن است

تـا که از نـو دورۀ لات و مـنـات آمـد پـدیــد

با دم شمشیر داعـش قلـب انسان خستن است

از تـمــدن یادگاری مـانــده در ذهـــن بـشــر

دورۀ جنگ ونفاق وخون ناحق ریختن است

می ربـایـنـد از دل مـا خلـسـه و نــور امـیـد

آب را گل کــردن و ذهــن بشـر آشفتن است

جـامـۀ عــدل و مـساوات بشـر در عصر ما

از تـنـه تنهـا یخـن از جمـع تنبان لیفـن است

شـور و مستی را بـه دزدیـدنـد از دوتـار دل

ساز بی قانون بی ریتم و اصول تن تن است

جذبۀ عشق ووصال ازقلب دوران کوچ کرد

مـام فــردا را نمـی دانــم ز کی آبستـن است

عشـق اگـر پـژمـرده گـردد در دل بـاغ امید

از بقا ببریـدن و بـا مـرگ دل پیوستن است

 

رسول پویان

4/1/2016