افغان موج   

شاید کسی به طعنه بگوید که من چرا
یاد از گذشته میکنم...از کرده های ما

بگذار تا که عقده ای دل وا شود دمی
تا از حصول هــــرغمِ دنیا شوی رها

در هر چه تلختر بُود از زهر گژدمی
شیرین کنی به سحرسخن هر نگفته را

آدم کی بود؟ هابیل و قابیل از کجا...!
جنگ آفــــرید و فتنه و صد کار ناروا

تصــــویر آفتاب و گلِ روی ماهتاب
از کی به عادت دل ما گشته خوشنما

پیامبـــران مهر و محبت کجا شدند؟!
تا شرح بهتری شوند از رنج و از بلا

گــــــویند بنده ایم ولی در شفاعت اش
صد ها هزار حیله و برآید به یک صدا

آدم یکی و مذهب و دین اش هزار ها
در حیرتم چرا تو چنین کردی ای خدا...!

 

نعمت الله تُرکانی