استغاثه
فـــــریاد واستغاثۀ من ازفراز کوه
هـــــــنگامۀ قیامت کبری بپاکند
تیغی زند به سینۀ خورشیدوکهکشان
مهتاب را، برهنه زنوروضیا کند
دروضع نامساعد و آشفتۀ زمان
مرهم به زخم سینۀ گلگون قبا کند
درشام تار ولوله انگــــیز پرشرار
نفرین برشقـــاوت اهـــــل جفاکند
ازهیبتش شرار جهنم شود خموش
وازقدرتش جهان دگر رونما کند
گوشی فرا دهد به نوای فرشتگان
یک جــــلوه تا کرانۀ بی انتها کند
برطبع مهربارکریمی زروی لطف
صدبار آفرین ودوصد مرحباکند
محمد نعیم کریمی
گمگشته
آندم که ترا همت مردانه به سر بود آن روز دگر بود
درمقدم تو هلهلۀ فتح وظفربود آن روز دگر بود
درمعدن اندیشۀ تو لعل وگُهرها ارزنده اثرها
تابنده تر ازروشنیی شمس وقمربود آن روز دگر بود
درسینۀ سوزان تو امروز شرر نیست ازعشق اثر نیست
دیروز اگر خاک درت پرزشرربود آن روز دگر بود
دراوج فلک شاهد پرواز توبودم همراز تو بودم
گوش تونوازشگرفرمان عمر بود آن روز دگر بود
آن شوکتِ فرخنده وپارینه کجا شد ؟ بربادِ جفاشد؟
ازجلوه ء اخلاص تو دشمن به حذربود آن روز دگر بود
بشکن به خدا حلقـۀ زنجیر اسارت تندیسِ حقارت
ایمان تو کوبنده تر ازتیروتبربود آن روز دگر بود
این چیست(کریمی) شده ای خسته وبدروز ازفتنۀ امروز؟
هرکلکِ تو زاینده ابزار وهنر بود آن روز دگر بود
8 ـ 2 ـ 1389ـ کابل
محمدنعیم کریمی
پرواز
من عندلیبم و سخنی ساز می کنم
با سنبل و بنفشه و گل راز می کنم
شاهین اگر پری بگشاید به آسمان
من تابه اوج ممکنه پرواز می کنم
***
انتحاری
رسید لشکر غم باز بیقــراری شد
تبسم از لب و دندان من فراری شد
بیک صدای مُهیبی شکست پنجره ها
کجا پناه ببریم باز انتـــحاری شد
***
نگفته
رُخت به سانِ گل نوشگفته میماند
لبت به گوهر کمیاب سفته میماند
میان سینۀ آتش فشان من حرفیست
که تا قــیام قیامت نگفته میماند
محمدنعیم کریمی