پاییز
پاییز ز ره رسید
جامه زرین زرد به ارمغان آورد
طبیعت سبز ام
بسان تازه عروسان
سراپا خود را به زر پیراید
آه ای پاییز باز آمدی
ای تو آغاز روزگار تنهایی
ای تو پایان آشنایی و شگوفایی دل
بنگر که رفتی و باز گشتی
اما من بازیچه روزگار هنوزهم
در آن جاده خلوت که تو رهایم کردی ایستاده ام
ای پاییز ای تو نماد دلگیری های من
به این برگ ها و علف های خشکیده بنگر
بنگر بسان آرزوهای شکسته از شاخسار امید فتاده اند
بشنو که مینالند و میگویند
قضا عاقبت کارش را کرد
سراب از تازه گی نمایاند
رویاهای شیرین از وصال در مژگان پرورانید
آنگاه با تند باد همه را پرپر کرد
دریغا نمیدانی که شکستن دانه بی تابی را بارور میسازد
ای پاییز لب به شکوه نخواهم گشود
که این سهم من است از دنیا
اما کرم بر دل فسرده مانما
هرگاه بازگشتی
پیام به آن یار گم گشته ز من بر
:برایش بگو
ای نور دیده ،آرامش قلب رمیده
ای شادی دل غمدیده
از جفا بگذر و باز آ
باز آ که دلم برایت تنگ شده
ای بهار سبز و خرم من
باز آ باز آ
که خسته شدم از انتظار
عمر بسان تند باد میگذرد
ترسم که اگر دیر آِیی
آنگاه سراغ از من نیابی
به هر جا روی
به هر در سر زنی
بیابی تنهایی
آنگاه معذورم بدار
دیدار خواهد ماند به رستاخیز
نازی کریم
19 ,september,2011
فلوریدا ،ایالات متحده امریکا