افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

خنجر از پشت

یادداشت مترجم درباره یوری اونری، نویشنده این مقاله:

Gush Shalom، بلوک صلح (کتله السلام) یکی از فعال ترین جنبش های صلح طلب در اسرائیل است. این جنبش یکی از نمایندگان «صدای دیگر» در اسرائیل است. اوری اونری مسئول ان، نماینده سابق کنست و روزنامه نگار است. او در سال 1982، در حالی که ارتش اسرائیل بیروت را محاصره کرده بود، در مخفی گاه یاسر عرفات با وی گفتگو و متن آن را در همان زمان منتشر کرد. اونری و جنبش وی از منتقدین قاطع سیاست تجاوزکارانه اسرائیل و طرفدار تشکیل دولت مستقل فلسطین در کنار کشور اسرائیل است.

مقالات او که مرتبا در سایت این جنبش و نیز برخی رسانه ها منتشر میشود، بازگو کننده دیدگاه مخالفین سیاست دولت اسرائیل و بخشی از طرفداران واقعی صلح است. مقاله زیر که در تاریخ دوم اوت 2006 نوشته شده است، گوشه ای از این نگاه انتقادی را نشان میدهد.

 

 خبرنگار

یوری اونری

ترجمه بهروز عارفی

 

روز پس از خاتمه جنگ، روز خنجرهای بلند خواهد بود.

هر کسی دیگران را ملامت خواهد کرد. سیاستمداران  یکدیگر را سرزنش خواهند کرد. ژنرال ها که به همدیگر انتقاد خواهند کرد.  اما بیش از همه، ژنرال ها سیاستمداران را ملامت خواهند کرد.

همیشه، در هر کشوری  پس از هرجنگی، زمانی که ژنرال ها شکست خورده اند، افسانه «خنجر از پشت»، سر بلند میکند که اگر سیاستمداران، درست در آستانه پیروزی باشکوه و تاریخی ارتش ، آن را متوقف نمیکردند  چه ها و چه ها میشد....

این امری است که در آلمان پس از جنگ جهانی اول رخ داد، هنگامی که این افسانه منجر به تولد جنبش نازی گردید. شبیه این ماجرا پس از جنگ ویتنام پیش آمد. و این حادثه دراینجا در  حال وقوع است. نخستین نشانه های آن احساس میشود.

حقیقت ساده این است که تا امروز، بیست وسومین روز جنگ، حتی یک هدف نظامی نیز بدست نیامده است. ارتشی که در سال 1967فقط در شش روز، سه ارتش بزرگ عرب را بزانو درآورد، هنوز موفق نشده است که از عهده یک «گروه تروریستی» کوچک برآید و آن هم  در مدتی که از جنگ خطیر کیپور [اکتبر 1973] طولانی تر شده است. در آن زمان، ارتش موفق شد در مدت بیست روز، شکست روزهای نخستین جنگ را به یک پیروزی نظامی بدل سازد.

 

دیروز سخنگویان ارتش، برای ارائه تصویری از پیروزی اعلام کردند که «ما موفق به کشتن 200 نفر از 1000 جنگجوی حزب اله شده ایم» (یا300 یا 400 نفر، چه کسی می شمارد؟) اما پافشاری بر این نکته که کل جنگجویان حزب اله وحشتناک هزار نفر است، خود بسیار معنادار ست.

گزارش ها حاکی از یاس پرزیدنت بوش است. ارتش اسرائیل «بار را به منزل» نرسانده است.  بوش با این اعتقاد ان ها را به جنگ اعزام کرده که ارتش نیرومند مجهز به پیشرفته ترین سلاح های آمریکائی در عرض چند روز «کار را تمام خواهد کرد». پیش بینی شده بود که حزب اله نابود ، لبنان دست نشانده آمریکا ، ایران تضعیف و شاید راه برای «تغییر رژیم در سوریه» هموار خواهد شد. نباید از خشمگینی بوش تعجب کرد.

حتی اهود اولمرت از او نیز عصبانی تر است. او جنگ را با روحیه ای بالا و دلی امیدوار شروع کرد، چرا که ژنرال های نیروی هوائی قول داده بودند که در چند روز حزب اله و موشک هایش را نابود خواهند ساخت. اکنون قایق او به گل نشسته است و هیچ پیروزی در افق نمایان نیست.

 

طبق معمول، در پایان نبردها ( وگاه پیش از آن)، جنگ ژنرال ها شروع خواهد شد. خطوط جبهه، از هم اکنون در حال شکل گرفتن است.

فرماندهان نیروی زمینی، رئیس مغرورستاد و نیروی هوائی را سرزنش خواهد کرد ، زیرا آنان قول داده بودند که فقط با اتکا به قدرت خود، به تنهائی پیروز خواهند شد.  القاء کرده بودند که با ریختن بمب، بمب و بمب، جاده ها، پل ها، مناطق مسکونی و روستا ها را ویران می کنیم و ... کار تمام است. پیروان رئیس ستاد و دیگر ژنرال های نیروی هوائی از نیروی زمینی  و بویژه فرمانده نیروی شمال شماتت خواهند کرد. سخنگویان آن ها دررسانه ها، از هم اکنون اعلام میکنند که این ستاد پر از افسران نالایق است. ان ها را به شمال پرت کرده اند زیرا تصور میشد که شمال جای پرتی است و عملیات واقعی در جنوب (غزه) و مرکز (کرانه باختری) جریان دارد.

از هم اکنون کنایه ها را می شنویم. زمزمه میشود که دلیل انتصاب ژنرال اودی آدام به فرماندهی شمال، احترام به پدر وی، ژنرال کوتی آدام بود که در جنگ اول لبنان کشته شده است.

 

 انتقادات متقابل، همگی واردند. این جنگ، چه در هوا، چه د رزمین و چه در دریا با اشتباهات نظامی همراه است.

آن ها در غرور وحشتناکی غرق هستند. غروری که ما در آن پرورانده شده ایم و بخشی از شخصیت ملی ما شده است. این امر حتی در مورد ارتش بارز تر است و به درجات بالای نیروی هوائی هم میرسد.

در طول سال ها  ما به همدیگر گفته ایم که ما دارای عالی ترین، عالی ترین، عالی ترین ارتش جهان هستیم. نه تنها خود ما به این مطلب معتقد بودیم، بلکه بوش و همه جهان نیز. از همه گذشته، ما پیروزی حیرت انگیزی را در شش روز در سال 1967 کسب کردیم. اما  باید نتیجه گرفت که این بار، ارتش پیروزی عظیم دیگری در شش روز کسب نکرد، همه گیج و مبهوت شده اند. چرا، چه اتفاقی افتاده است؟

یکی از هدف های اعلام شده این جنگ، اعاده حیثیت از توان بازدارنده ارتش اسرائیل بود. در وافع، چنین امری اتفاق نیافتاد.

دلیل آن اینست که روی دیگر سکه غرور و تکبر، تحقیر عمیق اعراب است. منش و روشی که پیش از این نیز موجب شکست های نظامی گشته است. کافی است که جنگ کیپور را بیاد بیاوریم . حالا سربازان ما، به سختی در می یابند که«تروریست»ها اراده بسیار بالائی دارند،  که آنان جنگجویان مقاومی بوده و فقط کسانی نیستند مه در عالم هپروت در رویای فرشته  باکره «شان» در بهشت بسر میبرند.

اما فراتر از غرور و تحقیر دشمن، یک مشکل اساسی نظامی وجود دارد. پیروزی درجنگ بر مبارزان چریک غیرممکن است. ما این تجربه را در حضورمان در لبنان که 18 سال طول کشید، دیدیم. با نتیجه ای غیر قابل اجتناب، این کشور را ترک کردیم. حقیقت این است که بدون مصلحت اندیشیی و بدون توافقی با طرف مقابل خارج شدیم. ( ما با تروریست ها گفتگو نمیکنیم، غیر از این است؟ - حتی اگر آن ها مسلط ترین نیرو در محل باشند) . ولی ما فلنگ را بستیم.

خدا میداند که ژنرال های کنونی از کجا چنین اعتماد به نفس نایابی یافته اند  که به پیروزی در جنگی معتقد شوند که همقطاران شان در گذشته، با آن فضاحت شکست خوردند.

و از همه مهم تر  این که حتی بهترین ارتش دنیا نمیتواند در جنگی پیروز شود که هدف های آن مشخص نیست. کارل کلاوس ویتز، تئوریسین دانش نظامی  گفته است « جنگ چیزی نیست مگر ادامه سیاست به راه های دیگر.». اولمرت و پرتز، دو آماتور تمام عیار، واقعیت را به این صورت آشکار کردند که «جنگ چیزی نیست جز ادامه بی سیاستی به روش های دیگر.»

 

کارشناسان نظامی میگویند که برای پیروزی در جنگ می بایست 1 – هدف روشنی وجود داشته باشد. 2 – هدف قابل دسترس باشد. 3 – ابزار لازم برای رسیدن به هدف در اختیار باشد. این سه شرط در این جنگ وجود ندارد. این بروشنی تقصیر رهبری سیاسی است.

بهمین جهت، ملامت اصلی متوجه اولمرت و پرتز است. آنها در برابر وسوسه زمان حاضر تسلیم شدند و با تصمیمی دولت را بسوی جنگ کشاندند که شتابزده، نسنجیده و بی ملاحظه بود.

همچنان که نهمیا استراسلر در هآرتص نوشت: آنها میتوانستند، پس از دو سه روز جنگ را متوقف کنند، زمانی که همه دنیا می پذیرفت که تحریکات حزب اله پاسخ اسرائیل را توجیه میکند، هنگامی که در مورد توانائی ارتش اسرائیل جای تردید وجود نداشت. عملیات میبایست حساس و سنجیده میبود.

اما، اولمرت و امیرپرتز قادر به توقف جنگ نشدند. نظیر آدم های هالو در مقابله با جنگ، این دو نفهمیدند که نباید به حمایت ژنرال ها تکیه کرد ؛

 که حتی بهترین طرح های نظامی ارزش کاغذی را که بررویش نوشته شده اند، را نیزندارند،

که در جنگ باید منتظر وقایع غیر مترقبه بود، که هیچ چیز بی دوام تر از افتخار جنگ نیست. مقبولیت جنگ در افکار عمومی [اسرائیل] آنان را مسموم کرد. جمعی از روزنامه نگاران چابلوس نیز آن دو را تشویق کردند و دچار این توهم شدند که میتوانند نقش رهبران جنگی مشهور را ایفا کنند.

مشوق اولمرت، سخنان پرطمطراق و ناباورانه خودش بود.  سخنانی که افراد سربار خودش تعلیم داده بودند. پرتز، گویا در مقابل آینه ایستاده و فکر کرده است که نخست وزیر آینده، آقای امنیتی و بن گوریون ثانی است.

و بدین ترتیب، مثل دو ساده لوح روستائی، به صدای بوق و کرنا، در راه پیمائی مستقیم به سوی اشتباهات سیاسی و نظامی براه افتادند.

منطقی است که بر این نکته صحه بگذاریم که آنان پس از خاتمه جنگ، بهای ندانم کاری خود را خواهند پرداخت.

 

از این مخمصه کامل، چه چیزی بیرون خواهد آمد؟

دیگر کسی از حذف حزب اله، یا خلع سلاح آنان و نابودی همه راکت ها حرفی نمیزند. این امر مدتی است که فراموش شده است. در آغاز جنگ، دولت خشم الود، نظریه استقرار نیروی بین المللی را در طول مرز با لبنان رد کرد. ارتش معتقد بود که چنین نیروئی از اسرائیل حفاظت نکرده و تنها آزادی عمل آن را محدود خواهدکرد.  اکنون، ناگهان، استقرار نیروی بین المللی به هدف اصلی این کارزار تبدیل شده است. ارتش به تنهائی به عملیات ادامه خواهد داد تا «زمین را برای نیروی بین المللی» آماده کند. و اولمرت اعلام میکند که او تا استقرار نیروی بین المللی به جنگ ادامه خواهد داد.

متاسفانه این ترفند تاسف باری است، نردبانی است برای پائین امدن از بالای درختی بلند. نیروی بین المللی را میتوان تنها با موافقت حزب اله مستقر کرد. هیچ کشوری حاضر نخواهد شد که سربازانش را به نقطه ای بفرستد که آنان مجبور به جنگ با نیروهای محلی گردند.   در هر نقطه ای از منطقه، ساکنان شیعه به روستاهای خویش بازخواهند گشت و از جمله جنگجویان مخفی حزب اله.

مضافا بر این که حضور این نیرو منوط به موافقت حزب اله خواهد بود. اگر بمبی در زیر اتوبوس حامل سربازان فرانسوی منفجر شود، در پاریس فریاد برخواهد خاست که پسران ما را به خانه برگردانید. شبیه این ماجرا هنگام انفجار محل استقرار تفنگ داران آمریکائی در بیروت اتفاق افتاد.

آلمانی ها که در هفته جاری با مخالفت خود با آتش بس جهان را به حیرت انداختند، به یقین سربازی به مرزهای اسرائیل نخواهند فرستاد. تنها چیزی که کم دارند این است که مجبور شوند بر روی سربازان اسرائیلی آتش بگشایند!

و مهم تر از آن، هیچ چیز مانع حزب اله در انداختن موشک بر سر نیروهای بین المللی ، هر وقت که اراده کنند، نخواهد شد. در آن صورت نیروهای بین المللی چه خواهند کرد؟  همه منطقه تا بیروت را فلج خواهند کرد؟ اسرائیل چه پاسخی خواهد داد؟

اولمرت نیروئی میخواهد که بر مرزهای سوریه و لبنان نظارت کند. این امر خیلی توهم آمیز است. آن مرز از غرب تا شمال لبنان کشیده شده است. هر کسی بخواهد اسلحه وارد کند ، دور از جاده های اصلی که تحت نظارت سربازان بین المللی خواهد بود، رد خواهد شد. در طول مرز، صدها نقطه وجود دارد که آنان بتوانند بگذرند.  گذشته از آن، در لبنان نیز میشود با تطمیع و رشوه خیلی کارها کرد.

بنابراین، پس از جنگ، ما کم و بیش در همان نقطه ای خواهیم بود که پیش از آغاز این حوادث غمگین قرار داشتیم. قبل از کشتن هزار لبنانی و اسرائیلی، پیش از فراری دادن بیش از یک میلیون انسان، اسرائیلی و لبنانی از خانه هایشان، پیش از نابودی بیش از هزار خانه در لبنان و اسرائیل.

 

پس از جنگ، شور و هیجان فرو خواهد نشست. ساکنان شمال اسرائیل هم زخم هایشان را التیام خواهند داد. و ارتش به بررسی خطاهایش خواهد پرداخت. هر کسی از مرد و زن اعلام خواهدکرد که او از روز نخست علیه جنگ بود. و سپس روز داوری خواهد رسید. نتیجه  میگیرند که اولمرت را بیرون بیاندازند. پرتز را بفرستند پی کارش و هالوتز را اخراج کنند.

با توجه به شروع مسابقه ای جدید، تنها چیزی که مسئله را حل خواهد کرد، مذاکرات صلح با فلسطینی ها، لبنانی ها و سوری هاست. و نیز با حماس و حزب اله.

 

زیرا تنها با دشمنان است که پیمان صلح می بندند.

 

----   

اصل مقاله :

The Knife in the Back, Uri Avnery, 2/08/2006

www.gush-shalom.org