مرغ دل آسوده خاطر در چمن خوابیده است
مرغ احساسم در آغوش قفس پیچیده است
زیر چنگال فسون غرب افتیدم بخاک
غسل تمهید مسیح بر نعش ما شاشیده است
می خراشد فلس ماهی را ستمگر گر به تیغ
جگر ما را به ناخن ستم خاریده است
با سپاه بیکران برخاست از اقصای غرب
در حریم شرق در دامان وجدان ریده است
حاصل کارم فتد در جیب ارباب ریا
ابر فقر آسمان باران غم باریده است
نیست بالای زمین نقدی که اندازد به جیب
ژرفنای سنگ خارا زیر آن پالیده است
تا بگویم حرف حق را در گلویم سرمه سود
حلقهی زنجیر را در گردنم تابیده است
زاده شد (داعش) ز بطن شوخ آن مادرکلان
در زمین ملک ما باروت و بم پاشیده است
مهره های تار تسبیح اوباما - جان کری
در میان جیب فاسد در حرم شاریده است
خون سرخ میهن بیچاره گان نوشیده اند
جام صهبا هرکه را خوناب و اشکِ دیده است
بی سرانجام است کشور مردم بیچاره ییم
جوهر جیب زمین در روز و شب دزدیده است
نیست کس فرخاری گیرد دزد و ارباب ستم
استخوانم زیر سنگ آسیا ساییده است
مولانا عبدالکبیر فرخاری
۱۸ اکتوبر ۲۰۱۷ میلادی