افغان موج   
 
مهاجر گشته ام در مُلک مردم
از آن سر تا به پا دچار دردُم
وطن در دست دزدان گشت ویران
به پیش دشمنان ام رنگ زردُم
 
 
عجب دینی که در آن همتبار اش
به غم آغشته میگردد یار اش
برای کشتن اش با هر دلیلی
فراوان تر بُود از صد هزار اش
 
 
مساوی کی بُود یک خر به انسان
که انسان را لباس خر داره پالان
برای آدمییت چهار فصل است
به حیوان است همه عمر اش زمستان
 
 
اگر طالب شوی کشتار مردم
ترا گویند همه حیوان بی دُم
بیا با هم برادر وار باشیم
پیش از آنکه ازین دنیا شویم گُم
 
 
روزیکه خدا مرا به دنیا آورد
با درد و غم بیکسی همرا آورد
ابلیس نشست بر در خانه ای ما
تقدیر مرا به دشت و صحرا آورد
 
نعمت الله ترکانی