عصر حجر
در عصر حجر همه به هم یکسان بود
نه کشتن و بستن بکسی ایمان بود
حالا همه سنگ گشته اند و بی روح
خواستی که همیشه پیشه ای شیطان بود
فخر راضی
فدای راه و رسم فخر راضی
که دارد قصه ها از حال و ماضی
امام مسجد عقل... ام همیشه
مرا میگوید از انسان نوازی
تعصب
تعصب پیشه ای دیوانه گان است
محبت پیشه ای مجنون مان است
بگو ای عاشق آزاد از هر بند
اسارت آنچه میگفتی همان است
خون عاشق
از هر باران سرد خونِ عاشق
به این دنیا شگوفان شد شقایق
درخت از باغبان میخواست آبی
ولی او بیخبر از این علایق
ن.ت