افغان موج   

«هویت: تلاش برای منزلت انسانی و سیاست اعتراض» کتاب جدید فرانسیس فوکویاما است که سپتامبر 2018 توسط انتشارات مک میلان منتشر شد و به مساله «سیاست هویت» می‌پردازد.
تصمیم گرفتن برای انتخاب یک کتاب برای مطالعه کار سختی نیست، وقتی نویسنده آن فرانسیس فوکویاما باشد. اما مرور نویسی درباره آن کتاب، به همان اندازه دشوار است. آخرین اثر نویسنده کتاب معروف «پایان تاریخ و واپسین انسان» در همان برنامه پژوهشی همیشگی او یعنی کاوش چالش‌های نظم لیبرال بین المللی قراردارد ولی او این بار ریشه تهدید جدید بر هم زننده این نظم را به جای ایدئولوژی‌های رقیب، در روانشناسی انسان جستجو می‌کند. «هویت: تلاش برای منزلت انسانی و سیاست اعتراض» کتاب جدید فرانسیس فوکویاما است که سپتامبر 2018 توسط انتشارات مک میلان منتشر شد و به مساله «سیاست هویت» می‌پردازد.


«اگر دانلد ترامپ در نوامبر 2016 در انتخابات ریاست جمهوری پیروز نمی‌شد، این کتاب نیز نوشته نمی‌شد. مانند بسیاری از آمریکایی‌ها من هم از نتیجه انتخابات شگفت زده شدم و درباره تبعات آن برای ایالات متحده و جهان نگران بودم. ریاست جمهوری ترامپ، دومین انتخابات بزرگی بود که در آن سال همه را شگفت‌زده کرد. اولین اتفاق، نتیجه همه پرسی خروج انگلستان از اتحادیه اروپا در ژانویه بود». نویسنده در دیباچه کتاب به روشنی بیان می‌کند که نگارش این کتاب تحت تاثیر چه رخدادهایی بوده است و در ادامه کتاب سعی دارد تا علت این رخدادهای تکان دهنده را تشریح کند. تلاشی که او را به مساله «سیاست هویت» می‌رساند.

بیشتر بخوانید: چرا لیبرالیسم شکست خورد؟
سیاست هویت، یا محوریت یافتن هویت‌های قومی، نژادی، مذهبی و ملی در شکل گیری ائتلاف‌ها و صحنه‌آرایی‌های سیاسی به جای دسته‌بندی‌های احزاب سنتی چیزی است که از نظر فوکویاما لیبرال دموکراسی را در قرن بیست و یکم تهدید می‌کند. سیاست هویت، بخش بزرگی از تنش‌های سیاسی در جهان از برآمدن ملی‌گرایی سفید (نژادپرستانی که در آگوست 2017 در شارلوتسویل مخالفان ترامپ را با ماشین زیر گرفتند) تا پدیده داعش را توضیح می‌دهد. آنچه فوکویاما در هویت انجام می‌دهد، برگشت به ریشه‌های فلسفه سیاسی مدرن و واکاوی تاریخ برای فهم این مساله است که تحت چه شرایطی انسان ها ترجیح می‌هند از فردیتی که لیبرالیسم با دموکراسی و اقتصاد بازار به آن‌ها هدیه کرده است فاصله بگیرند و خود را ذیل هویت‌های جمعی تعریف کنند. این مساله آغاز پویش کتاب هویت در تاریخ فلسفه سیاسی غرب است.



“آنچه فوکویاما در هویت انجام می‌دهد، برگشت به ریشه‌های فلسفه سیاسی مدرن و واکاوی تاریخ برای فهم این مساله است که تحت چه شرایطی انسان ها ترجیح می‌هند از فردیتی که لیبرالیسم با دموکراسی و اقتصاد بازار به آن‌ها هدیه کرده است فاصله بگیرند و خود را ذیل هویت‌های جمعی تعریف کنند.“

فوکویاما برای شناخت انگیزه‌های انسان سیاسی سه اصطلاح را از جمهور افلاطون قرض می‌گیرد: تیموس، ایزوتیمیا و مگالو تیمیا. تیموس بخشی از روح انسانی است که نیاز او به شناخته شدن و منزلت انسانی توسط سایرین را ایجاد می‌کند. ایزوتیمیا منشا برابری خواهی در انسان‌هاست، اینکه انسان‌ها نمی‌توانند تفاوت در منزلت انسانی در نظر سایرین را تحمل کنند. مگالو تیمیا سائقی است که میل به برتری بر سایرین را در انسان بر می‌انگیزد. از نظر فوکویاما وضعیت بین این سه نیروی باستانی در افراد انسان در قرن بیست و یکم به گونه‌ای رقم خورده است که باعث برآمدن سیاست هویت در جای‌جای جهان شده است. او می‌گوید «تیموس محمل سیاست هویت امروز است» و «لیبرال دموکراسی های معاصر نتوانسته اند مساله تیموس را به صورت کامل حل کنند.»

صورت مساله به این شکل است: انسان‌ها به خاطر قوه تیموس انتظار دارند تا هویتشان به رسمیت شناخته شود و منزلت انسانی‌شان رعایت شود. ایزوتیمیا آن‌ها را وادار می‌کند که انتظار داشته باشند تا به اندازه سایرین از منزلت انسانی برخوردار باشند. آن‌گاه که منزلت افراد نادیده گرفته شود و تجربه نابرابری و برخورد تبعیض آمیز باعث رنجش روح آن‌ها شود، نادیده گرفته شدن و پست‌تر شناخته شدن، خشم و اعتراض نسبت به وضعیت سیاسی مستقر در جامعه را بر می‌انگیزد. اینجاست که مگالوتیمیا وارد می‌شود و افراد هویت فردی را رها می‌کنند و خود را عضوی از گروهی تعریف می‌کنند که از نظر آن‌ها برتر از سایرین است. سیاست ورزی بر مبنای چنین هویتی، میل سرکوب شده منزلت انسانی برابر را برای افراد ارضا می‌کند؛ آن‌ها در میان گروه هویتی خود بسیار منسجم و در برابر سایرین بسیار تندخو هستند. مگالو تیمیا همان چیزی است که آمریکا را متقاعد کرد تا به ترامپ رای بدهد. بررسی اتفاقاتی که باعث بازتولید این فرآیند در قرن بیست و یکم شده است موضوع ادامه کتاب فوکویاماست.

فوکویاما معتقد است اگرچه مفهوم هویت ریشه در تیموس دارد، اما صورت‌بندی این مفهوم به عنوان بنیان نظم اجتماعی در دنیای مدرن صورت گرفت. او آغازگر کاوش درباره مساله هویت در دنیای مدرن را مارتین لوتر می‌داند. مارتین لوتر اولین کسی بود که به صورت جدی درباره نسبت خود درونی فرد و نقش بیرونی که جامعه به او می‌دهد و تفکیک این دو تامل کرد. نتیجه تاملات مارتین لوتر اعلام این نظر با صدای بلند بود که آنچه اصالت دارد خود درونی فرد است و خود بیرونی او (که در آن زمان تحت حاکمیت آموزه‌های کلیسا و قواعد اخلاقی مسیحیت کاتولیک تعریف می‌شد) باید تابع و منقاد خود درونی باشد. این نتیجه‌گیری انسان شناسانه در تعارض با نظم کلیسایی اروپای قرن پانزدهم بود که خود درونی فرد را حتی در مرحله عقیده تابع قواعد یکسان کلیسایی می‌دانست و برای مطیع کردن خود درونی حتی دست به تفتیش عقاید می‌زد. این اعتراض رادیکال فلسفی، نهضت پروتستانتیزم نام گرفت و سرآغاز نظم سیاسی جدید شد.

فوکویاما تفکیک لوتری را قدم به قدم در تاریخ فلسفه غرب دنبال می‌کند. لوتر از این تفکیک مقصودی مذهبی داشت و دنبال یافتن پایه ارتباط حقیقی با خداوند بود. در قرن هجدهم میلادی، ایمانوئل کانت تفکیک لوتر را سکولاریزه می‌کند و تفسیری غیر مذهبی از آن ارایه می‌دهد. هگل مفهوم هویت و تلاش برای شناخت آن را به فلسفه تاریخ می‌آورد و اساسا پیشران تاریخ انسانی را درگیری برای شناخت خود می‌داند. فوکویاما پرداخت هگل به مساله هویت را تحت تاثیر انقلاب فرانسه می‌داند: «تعارض بزرگ زمانه هگل انقلاب فرانسه بود … هگل جوان شاهد عبور ناپلئون از شهر دانشگاهش، در بازگشت از نبرد جنا در 1806 بود و در او جهانی شدن شناخت در قالب اصول انقلاب فرانسه را مشاهده کرد. این همان صورتی بود که به اعتقاد هگل پایان تاریخ را رقم می‌زد: انقلاب فرانسه بذر ایده شناخت جهانی را نشاند و حوادث تاریخی بعدی اصول این انقلاب را به دورترین نقاط دنیا خواهد رساند». از نظر فوکویاما، لیبرال دموکراسی یا سیستمی مبتنی بر حقوق فردی و برابری انسان‌ها در برابر قانون که انسان را موجودی حائز صلاحیت اخلاقی برای اداره خود می‌دانست، در روزگار هگل توسط یک «ژنرال سوار بر اسب» به سایر کشورها تحمیل می‌شد و هگل در قامت یک فیلسوف آن را نشانه‌ای برای آغاز جهانی شدن لیبرال دموکراسی می‌دید.

فوکویاما ادامه کتاب را به بحث درباره اثرات انقلاب فرانسه در تاریخ مدرن اختصاص می‌دهد. او انقلاب‌های عربی در سال 2011 را نمونه‌هایی از گسترش الگوی انقلاب فرانسه می‌داند که در آن، محمد بوعزیزی در پی شناخت خود و اعتراض به تحقیر منزلت فردی‌اش از جانب دولتی سرکوبگر دست به خودسوزی زد و آتش انقلاب‌ها را روشن کرد. او انقلاب‌های رنگی مانند انقلاب نارنجی اوکراین در سال 2004 را که به کناره‌گیری ویکتور یانکوویچ از قدرت انجامید نیز مصداق خیزش مردمی برای لیبرال دموکراسی می‌داند: «تکانه‌های مشهود در اولین مراحل بهار عربی و انقلاب‌های رنگی، وجود هسته اخلاقی لیبرال دموکراسی (آزادی طلبی و برابری خواهی) را نشان می‌داد». با این حال، لیبرال دموکراسی تنها محصول انقلاب فرانسه نبود.

تاکید فوکویاما بر اینکه تمامی خیزش‌های تاریخ مدرن ملهم از همان روند تاریخی اصلی انقلاب فرانسه بوده است به این جا ختم می‌شود که ملی گرایی و اسلام سیاسی (دشمنان لیبرال دموکراسی) نیز مولود نیروهای آزاد شده از همان سرچشمه هستند. فوکویاما برای توضیح این ادعا، به سراغ نیچه می‌رود. خودبنیادی اخلاقی که لیبرال دموکراسی به دنیا هدیه کرد، بر این باور تکیه داشت که افراد توانایی اتخاذ تصمیم اخلاقی درست و در مرحله بالاتر، صلاحیت تعریف صحیح اخلاق را دارا هستند. حمله به توافق اخلاقی که مسیحیت در اروپا ایجاد کرده بود و دفاع از خودبنیاد بودن اخلاق، در فلسفه نیچه به اوج خودش می‌رسد: «خداوند در اثر فروریختن اعتقادات مرده بود و این مساله یک خلآ اخلاقی ایجاد کرده بود که می توانست با ارزش‌های دیگری جایگزین شود. اما نیچه، برخلاف فلاسفه اخلاق سنتی، از مرگ خداوند به خاطر وسعتی که به خودمختاری انسان می‌داد استقبال کرد. از نظر نیچه انسان‌ها نه تنها آزاد هستند تا قوانین اخلاقی را بپذیرند بلکه آزادند که آن قانون را خودشان بیافرینند».



“تاکید فوکویاما بر اینکه تمامی خیزش‌های تاریخ مدرن ملهم از همان روند تاریخی اصلی انقلاب فرانسه بوده است به این جا ختم می‌شود که ملی گرایی و اسلام سیاسی (دشمنان لیبرال دموکراسی) نیز مولود نیروهای آزاد شده از همان سرچشمه هستند.“



فوکویاما صراحتا می‌گوید این تعریف از خودمختاری اخلاقی که وجود هر گونه اخلاق مشترکی را نفی می‌کند اساسا زندگی اجتماعی را ناممکن می‌سازد. همه افراد ابر انسان مورد نظر نیچه نیستند. اکثر افراد انسانی قادر نیستند به تنهایی در اخلاقیات سابق بازنگری کنند و اخلاق جدیدی برای خودشان بیافرینند. بیشتر انسان‌ها پیرو آفریده شدند و حذف ارزش‌های مشترک آن‌ها را آزار می‌دهد و باعث ایجاد احساس ناامنی و انزوای اجتماعی در آن‌ها می‌شود. نتیجه چنین فردگرایی سخت کیشانه‌ای این شده است که افراد انسانی در سراسر دنیا به سمت هویت‌های جمعی چنگ می‌زنند تا امنیت اخلاقی را جایگزین سردرگمی کنند. بنابراین ملی‌گرایی در اروپا و اسلام‌گرایی در خاورمیانه، آنطور که فوکویاما معتقد است، نتیجه همان نیرویی است که لیبرال دموکراسی را آفرید: خودمختاری اخلاقی. اهمیت هویت در سیاست قرن بیست و یکم آنقدر زیاد است که سوسیالیسم و فلسفه‌های سیاسی چپ را به کناری نهاده است. اعتراض مردم به نابرابری به جای اینکه بستر احیای توجهات به مارکسیسم باشد، ملی‌گرایی راست را تقویت کرده است زیرا مردم نابرابری را توهینی به هویت خود می‌بینند نه یک بحران صرفا اقتصادی.

دو رویکرد متمایز در میان اقلیت‌هایی که امروز بازی سخت سیاست هویت را درون لیبرال دموکراسی‌ها به راه انداختند مشاهده می‌شود. دسته اول، به رسمیت شناخته شدن از سوی جریان غالب جامعه را دنبال می‌کنند و در تلاش اند تا از حاشیه خارج شوند. سمبل این گروه، مارتین لوتر کینگ است و چهره‌هایی مانند ویلیام باربر، یکی از رهبران انجمن ملی ارتقاء رنگین پوستان آمریکا که در انتخابات ریاست جمهوری اخیر از هیلاری کلینتون حمایت کرد شخصیت‌های امروزین این دسته هستند. گروه دوم اقلیت‌هایی هستند که راه انکار، طرد و مبارزه با لیبرال دموکراسی و اکثریت جامعه را برگزیدند. برای آن‌ها مهم نیست که توسط جریان غالب جامعه پذیرفته شوند، آن‌ها می‌خواهند صرفا و قویّا متمایز باشند. فوکویاما آشکارا بیان می‌کند که گسترش رویکرد دوم در میان اقلیت‌های طرد شده، جامعه واحد را به تکه‌های کوچک تبدیل می‌کند و به شکست و فروپاشی حاکمیتی منتهی می‌شود. وی عمیقا معتقد است: «دستور العمل بزرگتری برای یکپارچه کردن گروه‌های کوچکتر در واحدهای بزرگتر جامعه وجود دارد»، بنابراین باید به دنبال این دستورالعمل گشت. همگرایی کوچکها در بزرگترها بر اساس اعتماد و حقوق شهروندی راهی است که فوکویاما برای پرهیز از تبعات منفی سیاست هویت نشان می‌دهد.
آخرین کتاب فوکویاما، اصرار بر این نکته است که او درباره پایان تاریخ اشتباه نکرده بود. او در مقدمه کتاب تاکید می‌کند که منتقدین نظریه پیشین او دچار بدفهمی شدند زیرا منظور او از پایان تاریخ، چیزی نبوده که آن‌ها فهمیده‌اند. اگرچه لیبرال‌دموکراسی در قرن بیست و یکم دچار اخلال شد، نابرابری آفرید، نارضایتی ایجاد کرد و از جانب ملی‌گرایی و اسلام سیاسی شدیدا مورد تهدید قرار گرفت، اما تاریخ بر همان مسیری می‌رود که فوکویاما در «پایان تاریخ»اش تشخیص داده بود. نیروهای تاریخی همان‌ها هستند که او قبلا تشخیص داده بود: پایان نظم اخلاقی پیشا مدرن و شروع دوره جدیدی از تعریف منزلت انسانی و انتخاب آزاد فردی که در لیبرال دموکراسی مجسم شده است. همین نیرو است که باعث شده است ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی در دنیا به عنوان جایگزین‌های لیبرال دموکراسی مطرح شود. چه لیبرال دموکراسی، چه ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی (که فوکویاما از آن‌ها به عنوان دو روی یک سکه یاد می‌کند) هر دو پاسخ‌های متفاوت به یک سوال واحد هستند: منزلت انسانی چگونه تعریف می‌شود؟ پاسخ فوکویاما این است که لیبرال دموکراسی هنوز می‌تواند به این سوال پاسخ بدهد.

نویسنده: سیدمصطفی شاداب

منبع: آینده نگر