بعد از پیشین وقتی که رییس جمهور، به «پل سوخته» رسید، یک هیولایی شبیه هیولای چارپایان، برپاشد؛ دکان های اطراف بسته شدند، سرک ها پر از موتر شد، وهمه مردم به پشت پل جمع شدند. پولیس ها، در چار طرف پل باتفنگ های بدست داشته خود، قطار شدند، ترافیک ها، کلاهک های خود را منظم کردند ودوچشم به پایین پل دوختند.
مشاورین رییس جمهور که، هرکدام «دوکتابچه» دردست داشت، پاچه های خود را تازیر زانو های خود بلند برده بودند، کاتب رییس جمهور، قلم سرخ داشت ومثل سگ که دنبال صاحب اش میرود، به پشت رییس جمهور می رفت. رییس جمهور راه می رفت وچارسو می دید،چند دقیقه بعد در طرف چپ پل« یک خمی» یافت ودرحالی لنگین عربی واوغانی بسر داشت وطیاق شبیه طیاق چوپان ها در دست، به زیر پل پایین شد. به مجرد پایین شدند، پودری ها شروع کردند به خنده وقهقه، انقدر خندیدند که، یکی بالای دیگر افتید وملاقی زد. انگار رییس جمهور، به طرف مشاور امنیتی اش دید وگفت: به پرسونل ها بگویید، امنیت را مثل ارگ بگیرند، این جاها پر از گند است؛ سپس پیش تر رفت. پودری ها که رییس جمهور را دیدند وخنده زنان پشت سر رفتند. لحظه ای بعد رییس جمهور ماسک اش را پایین کرد وبه گلو اویخت، ناگهان صدای یک پودری برامد وگفت، هی دیوانه خوش امدی... بچی بی پدر کم نشه می کردی تا قوارت مثل سیخک آشپزها نمی شد. پودری دوم وخنک خورده ولاغر که شبیه چوب باریک بود وگفت، هی بچه پیش بیا دود کنیم، بیا لیتر هم است.
کاتب رییس جمهور که، حوصله اش سر رفت، بالای پودری حمله کرد ولی رییس جمهور نماند، پس تر رییس پودری ها، به طرف رییس جمهور آمد وچشمانش را کشید وگفت: هی آدم این جا چی میکنی، بکش دود کنیم واین راهم بفهم جایت پشت آن هاست«اشاره به مکان شاش شان کرد» محافظین رییس جمهور که فکر کردن پودری توهین دارد، تصمیم شلیک کردن را گرفتند، ناگهان از چارطرف صدا بلند شد، هی رییس پودری ها، این رییس جمهوراست! رییس جمهور اوغانستان است؛ بشناس؟ وقتی صداها بگوش پودری ها رسید وهمه اش دوان دوان بگرد رییس جمهور، جمع شدند، دیگر جایی برای محافظین ومشاورین اش نماند وهمه را شانه جنگی کرده دور ساختند؛ یکی بابدن پر از چرک ویکی شبیه جن ویکی هم شبیه رییس جمهور، دربین شان بود، پودری شبیه رییس جمهور، قامت میانه داشت، نیکتایی داشت، لاغر بود، وموهایش هم مثل موهای رییس جمهور بود. ولی برتری اش در چرک های لباسش وچروک های بدن اش وخاک های سرش بود، این مرد پیش آمد ونزدیک رییس جمهور شد، هر دو به چشم هم دیدند ورییس جمهور گهی به او میدید و گهی بخود، هنوز باهم می دیدند و اتفاق یک پودری سیلی محکمی بگوش رییس جمهور زد وگفت: هی دیوانه، این جا چی میکنی...برو کالایت چتل میشه، تازه شب زن برده ای، بعد زد زیر خنده؛ رییس جمهور که می خواست بسوی او دور بخورد، یکی دیگر به آغوشش پرید وشروع کرد به ماچ کردن صورت اش، حتی لبانش را گزید؛ واورا محکم بخود بست، لحظه ای که بادیگارهایش پودری را ازجانش رهاکردند، لبان وصورت او چرک وخاکستر پر شده بود، بدن وکالاهایش مانند، کالاهای پودری گنده شده بود. مردم که از پشت پل نظاره گر وضعیت بودند، به خنده افتادند وآنقدر دهن باز خندیدند سبب شد تفنگ های پولیس ها بصدا اغاز کنند. چار طرف هییولا شد، رییس جمهور پایین پل ماند، بادیگارها پایین رفتند وتا با همکاری بقیه رییس جمهور را ببرند. پودری ها می خندیدند وملاق می زدند وبادیگارد ها رسیدن، حال با دو چرکین صورت که از بینی هردو آب کشال بود، دهن شان بوی گند می داد، لباس های شان نجس بود، رو برو شدند، درست، قیافه وطیاق های دست شان هم یکی بود، هردو نکتایی داشتند. چند لحظه به طرف هر دو دیدند وبعد صداهای پاهای هجوم مردم بگوش شان رسید، عجالتن همان لاغر تر راکه، طرف راست ایستاد بود گرفتند و باخود بردند. ثانیه ی بعد رییس پودری ها، لاغر دیگر را گرفت وبه درون سابه بان خود برد، این وقت افتاب از اسمان گریخته بود، وهمه رفته بودند، نیم ساعت پس، جیغ رییس پودری ها برآمد وهمه پودری ها جمع شدند،وقتی دیدن رییس شان لاغر اندام را می زند ورفتند بروی لاغر اندام ریختند، انقدر اورا زدند وکوبیدند که از هوش رفت.
گناهش این بود که این مرد لاغر خاصیت ایشان را نداشت، عرف وعادت شانرا نمی دانست،پس مطابق قانون خود جزا دادند،لت وکوب خوردند در قانون پودری ها سزای کسی است که به رمز ورموز پودری بودن اگاهی کامل ندارد، این لاغر اندام، نداشت وهیچ نمی دانست که اصول «پودری زیستن »چی است وچند است؟ فقط قافیه اش پودری بود وشبیه انها. این مرد رییس جمهور بود، رییس جمهور اوغانستان، وپودری را بادیگارها برده بودند وحال در تخت شاهی با ملکه بخلوت رفته بود. چی خلوتی! آه، شبیه خلوت عاشق ومعشوق که بعد از بیست سال بهم رسیده اند و«شب زفاف» شان است.
ن، شیون شرق
داستانی از قلم شیون شرق.
فرستنده: محمد عثمان نجیب.