رسول پویان
از هریوا تا مشهد (سفر سال 1385)
ساعت دستی ام 7.30 دقیقۀ صبح را نشان می داد. در هوای نه چندان بهاری برج جوزا از شرکت پشم پارینۀ هری سوار موتر کورولا شدم؛ با شهزاده ها خدا حافظی کردم. گنبد گوهرشاد و مناره های زخمین را در خیابان کهن بی یار و یاور یافتم. با رازی به راز درد دل نمودم. کاشفی را در این آشفته بازار و شهر خربزه بسی خموش احساس کردم. جام جامی را در خشکستان زمان تهی دیدم. در عوض گمرک را پر از اجناس و امتعۀ نامرغوب خارجی مشاهده کردم. پادامن کوه دیواندر به گورستان موترهای کهنه و دست دوم خارجی تبدیل شده بود.
فضای خیابان کهن و مزارات جامی، خواجه غلتان و سیدعبدالله مختار پر از دود و دم پدیده های بنجل سرمایه داری بود. بند قارن از تشنگی مفرط در دل خاک می گریست. می فروش دیگر باده یی نداشت. ساقسلمان(اسحاق سلیمان) در چنگ مافیای زمین جان می داد. گلین خانه گکهای دوسوی شاهراه و اهالی آن بیگانه می نمودند. خوشبختانه که برفراز بامها و روی تپه ها از مسلسلها، توپها و تانکهای جنگی ملیشه های سابق خبری نبود؛ اما بوی تریاک از همه جا بمشام می رسید؛ این بار مثل این که نفیر دلگداز تفنگ با بوی تیز تریاک درهم آمیخته است و به این زودیها دامن خونین و زخمین میهن ما را رها نمی کند.
در میان این همه فکر و خیال پس از پیمودن مسافت 123 کیلومتر، ساعت 8.30 دقیقه وارد بندر اسلام قلعه شدم. در بندر بسیارگانی برای مهرخروجی صف کشیده بودند. وقتی از غم مهر خروجی فارغ شدم، از صف طویل گاریهای بار طفلک چست و چالاکی را صدازدم تا بارهایم را انتقال دهد. اطفال کم سن و سال بجای حضور در کلاس درس و تعلیم از دست فقر گاری می کشند.
صف اخذ دخولی ایران هم بسی دراز شده بود. رفت و آمد به ایران هرروز زیاد است. مردم برای کار، تجارت، تداوی، زیارت و سیاحت و دیدار اقوام و خویشان خود به ایران می روند. یکی از علل هجوم مردم افغانستان به ایران بیکاری شدید و اوضاع بد اقتصادی خاصه زراعت می باشد. در پهلوی آن علل و عوامل آتی هم قابل ذکر است: افزایش ناامنی، عدم توافق روحی مهاجرین مقیم ایران در افغانستان، کاهش درآمدها و افزایش مخارج، افزایش قیمتها و کرایۀ منازل، نبود سیستم قانونی و حمایتی لازم برای عودت کنندگان به وطن، عدم نظام تعلیم و تربیۀ خوب و منظم در کشور، نبود امکانات درست طبابت و دوا و درمان کافی، دلزدگی مردم از فساد اداری، ضعف نظام حقوقی و عدلی و قضایی و بی اعتمادی به آینده.
ساعت 9 صبح به وقت افغانستان و 8 صبح به وقت ایران راه گمرک داغارون مشهد باز شد. من جزء نخستین افرادی بودم که پاسپورتم را مهر دخولی زدم. این بار برخلاف بدخلقی مأمور کنسولگری ایرانی در هرات هنگام اخذ ویزای ترانزیت، برخورد مأموران گمرک خوب بود. سر یکی از چمدانها را که در ایران باز نمی کردم، سرقوچ(پولم) نمودم. کارم در بانک ایرانی داغارون هم زود راه افتاد.صف اخذ دخولی ایران هم بسی دراز شده بود. رفت و آمد به ایران هرروز زیاد است. مردم برای کار، تجارت، تداوی، زیارت و سیاحت و دیدار اقوام و خویشان خود به ایران می روند. یکی از علل هجوم مردم افغانستان به ایران بیکاری شدید و اوضاع بد اقتصادی خاصه زراعت می باشد. در پهلوی آن علل و عوامل آتی هم قابل ذکر است: افزایش ناامنی، عدم توافق روحی مهاجرین مقیم ایران در افغانستان، کاهش درآمدها و افزایش مخارج، افزایش قیمتها و کرایۀ منازل، نبود سیستم قانونی و حمایتی لازم برای عودت کنندگان به وطن، عدم نظام تعلیم و تربیۀ خوب و منظم در کشور، نبود امکانات درست طبابت و دوا و درمان کافی، دلزدگی مردم از فساد اداری، ضعف نظام حقوقی و عدلی و قضایی و بی اعتمادی به آینده.
ساعت 9 صبح به وقت افغانستان و 8 صبح به وقت ایران راه گمرک داغارون مشهد باز شد. من جزء نخستین افرادی بودم که پاسپورتم را مهر دخولی زدم. این بار برخلاف بدخلقی مأمور کنسولگری ایرانی در هرات هنگام اخذ ویزای ترانزیت، برخورد مأموران گمرک خوب بود. سر یکی از چمدانها را که در ایران باز نمی کردم، سرقوچ(پولم) نمودم. کارم در بانک ایرانی داغارون هم زود راه افتاد.
هنگامی که کارم خلاص شد، از گمرک بیرون آمدم. تاکسی رانهای ایرانی برسرم ریختند. با دو سواری دیگر با یکی جور آمدم؛ موتر سواری را به 21 هزارتومان تا شهر مشهد کرا کردیم. ساعت 9.30 دقیقه از جلوگمرک داغارون بسوی مشهد براه افتادیم. مسیر راه سرسبز تر از راه اسلام قلعه بود. ساعت 11.30 دقیقه روز پنجشنبه به شهر مشهد رسیدم. مدتی در اتاق یکی از اقوام خستگی سفر را از تن بدرآوردم. سپس بسوی اخذ تکت به دفتر تکتفروشی همسفران در خیابان خسروی نو رفتم. پرواز با گلف و طیارۀ امارات میسر بود. من امارات را ترجیع دادم.
در مشهد بیاد روزگاران مهاجرت چند روزی قدم زدم. روز جمعه میل هواخوری به زشک، شاندیز، وکیل آباد و پارک ملت بسرم زد. درۀ زشک زیبا تر از پارینه به نظر آمد. داشتن ویلا در این دره برای پولداران مشهدی برگشت در آغوش طبیعت است. امنیت دره در مقایسه به دره های هرات خیلی بیشتر می باشد. بقول بنگاههای معاملاتی یک متر زمین تعمیراتی در کنار جادۀ کوچک 100 هزار و در بغل مال کوه 60 هزار تومان سودا می شود. در جمعه های بهار به قهوه خانه ها و رستورانتهای زشک و شاندیز جای راه و پا نیست. چلوکباب، کوبیده، جوجه کباب و کباب بره است که باد می شود. به پولداران خود کباب و به غریبان دود کباب می رسد.
از قضای روزگار با یک دهقان پیر زشکی روبرو شدم؛ با من گرم گرفت. او از زندگی در درۀ تنگ تفریحی دل پردردی داشت. می گفت که از دارایی فقط چند درخت میوه دارد؛ آنها هم از سوز سرمای بهاری در امان نبوده است. ویلاها و زیبایی های زشک مال سرمایه داران است. تنها درد و رنج، زحمت باغبانی و مزدوری آن به غریبان می رسد. طبیعت آغوش مهرانگیزش را به خرپولهایی باز می کند که گاه گاهی به گلگشت و تفرج به دره می آیند و چند ساعتی و یا شبی در ویلاهای شان می مانند.
بسوی وکیل آباد برگشتم. جاده ها پر از موترهای سواری و کنار سرکها مملو از خانواده ها بود. وکیل آباد را پر از زنان و دخترکان سیاه پوش یافتم. جوانان و نوجوانان پسر تنهای تنها در سایه سار درختان قدم می زدند. دخترکان خود را در لابلای چادرهای مشکی پنهان می کردند. موهای شان از زیر زندان مقنعه هیچ نقشی در جذاب سازی روی آنها نداشت. وقتی با نگاه شاعرانه و هنرمندانه به زنان و دخترکان سیه پوش نگریدم، براستی دریافتم که آنها هرگز نمی توانند بمانند گلهای رنگارنگ طبیعت و مناظر دلکش هستی زیبایی های خدا دادی خود را نشان دهند و آن طور که هستند در جامعۀ انسانی برآیند. این آزادی را تنها در چهاردیواری منارل و اندکی هم در جامعۀ زنانه می داشتنه باشند. از این سیه گون دلتنگی بجانب پارک ملت شتافتم.
پارک ملت هم حال و هوای وکیل آباد را داشت. مجسمه های کنار جاده ها قصۀ فرهنگ و مدنیت دیرینسالی را بگوش مسافران زمزمه می کردند. آنسوترک طفلکان بر چرخ فلک بزرگ می چرخیدند. پیاله های چایی با حبه های قند، میوه و آجیل باب برسر فرش هریک از مسافران بچشم می خورد. از آنجا به فلکۀ فردوسی آمدم. شاهنشاه زبان دری و ادب فارسی را شهنامه بدست از دور مشاهده کردم. همان دم موسیقی این بیت در گوش دلم پیچید:
بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
بنـاکـردم از نظـــم کـاخ بلنـد که از باد و باران نیابد گزند
غروبگاهان به حرم رسیدم. صحن زیارت پر از آدم بود. از سقاخانۀ طلا پیاله آبی نوشیدم. از جلو پنجرۀ پولاد گذشتم. مریضان برای شفایابی سر بر پنجره می کوبیدند. آواز الله اکبر از هر سو بگوش می آمد. کفشها را به دربان سپردم. وارد بخش مردانه شدم. در داخل حرم ازدحام زیاد بود. مردان با فشار خود را به زره می رسانیدند تا بر آن بوسه زنند. من بسی حیران در گوشه یی ایستادم و به زمزمه ها، ناله و زاری ها، دعاها و راز و نیازها گوش جان بگشودم. به جاذبه و انرژی روحانی امام رضای غریب اندیشیدم؛ نیرویی که پس از قرنها هنوز در رک و پود خراسانیان ضد اموی زنده است.
اگر امام از جور عرب و ظلم قوم خود به خراسانیان پناه آورد و از سیاست هارون خلیفۀ بغداد جان بسلامت نبرد، مردم وفادار خراسان زمین بگرد او حلقه زدند و از او مزار ساختند. اگر آل سعود به رسم قدیم مکه و مدینه را دارند و از برکت آن سودهای مادی و معنوی می برند؛ آل علی بیشتر در خراسان اند. هنوز بیرقهای آنان به رسم پیمان دوستی و وفاداری در ساحت جغرافیای تاریخی و تمدنی خراسان بزرگ خاصه مشهد، هرات باستان و بلخ کهن در احتزاز است.
پرجابه ترین مکانی که زنگ کدورت و غم را از دلهای تنگ زنان می زداید حرم امام رضا(ع) می باشد. زنان با آمدن به حرم هم زیارت می کنند؛ هم تفریح می نمایند؛ هم آب خنک می نوشند؛ هم نماز بجا می آورند و هم در اتاقهای بزرگ آن دمی می آسایند. حرم در واقع شاهستون اعتقادات و سنن مذهبی اهل تشیع است. در حرم باید حجاب زنان کامل باشد؛ لیکن آن طرف تر یعنی در بالاشهر، تقی آباد، زیست خاور و غیره کمکی از زلفکان دختران از زیر مقنعه بیرون می زند و چاک مانتوها ران پوشیدۀ آنان را می نمایاند.
ایران پس از پیروزی محمود احمدی نژاد بسته تر شده است؛ اما سر و کلۀ پاسداران و نیروهای انتظامی در بازارها بمثل سالیان پیش دیده نمی شود. تاکسی های کهنه و موترهای پیکان بازارهای شهر را به عقب برمی گردانند. بازاریان از وضع کار و کاسبی راضی نمی باشند. سبب آن شاید نبودن فصل زواری، اوضاع خراب اقتصاد جهانی و منطقوی و سیاستهای سختگیرانۀ دولت باشد. با آنهم مواد سوخت، نان، مواد غذایی و لبنیات در ایران ارزان است. این کمکی به مردم کم درآمد می باشد. برتعداد اتوبوس سواران روز به روز اضافه می شود. زواران ترجیح می دهند که در کنار سرکها بنشینند؛ در آنجا برای خود غذا بپذند و در داخل بادی موترهای خود بخوابند؛ زیرا عواید مردم کم شده است.
برسرگذرها جوانان و نوجوانان زیادی در انتظار کار لحظه شماری می کردند. بیکاری بسیار زیاد شده است. با آن که برای ایرانی ها کار پیدا نمی شود، گویند که سرمایه داران ایرانی دوست دارند که از نیروی ارزان کارگران اهل افغانستان استفاده کنند. این هم قزی بالای قوزی برای گارگران ایرانی شده است. هرقدر بیکاری بیشتر شود کارگران افغانی مجبور اند برای سیر کردن شکم زن و بچۀ خود بیشتر و ارزانتر کار کنند. سرمایه داران ایرانی این را طی سالیان طولانی خوب درک کرده اند. دولت ایران هم بادرک این مطلب تاکنون از وضع قوانین شفاف در مورد مهاجرت، کار، مالکیت و غیره برای مهاجران افغانستان خود داری کرده است.
سری به کتاب فروشی ها زدم. میل به کتاب خوانی و خریداری کتب بسیار کم شده است. نویسندگان و فرهنگیان روز بروز فقیرتر و بیکارتر می شوند. سبب آن در پهلوی اوضاع خراب اقتصادی شاید سانسور، محدودیت آزادی بیان، ازیاد کتابهای دیجیتالی و اطلاعات کامپیوتری باشد. حالا شیخان بمانند سابق زیاد در کوچه و بازار بچشم نمی خورند. دیگر شیخگری هم رونق پارینۀ خود را از دست داده است. مثل این که درآمد آنان هم کاهش یافته است و یا از میزان تولید آن در حوزه های علمیه کاسته شده است.
برایم عجیب بود که در افغانستان استفاده از موبایل بیشتر از ایران رواج دارد. تنوع موترهای سواری در افغانستان بیشتر است. تکنولوجی کامپیوتری، تلیفونهای دیجیتالی و ارتباطات بین المللی در افغانستان زیادتر می باشد. آدم سهل تر می تواند نسبت به ایران به آن دست یابد. ایران هی بسته تر و منزوی تر می شود. تمایل و اعتماد مردم به سیستم امریکایی و غربی کم شده است. مردم از عمل امریکا و جهان غرب در عراق و افغانستان راضی نیستند. می ترسند که آن مصیبت بر سر آنان نیاید؛ آن را برخلاف منافع ملی، اعتقادات مذهبی و غرور و ارزشهای ناسیونالیستی شان می دانند.
این احساسات به نفع حامیان حزب الله و تندروان مخالف اصلاحات تمام شده است. با آنکه طی سالیان دراز طرحهای سیاسی و اقتصادی سران نظام متکی برولایت فقیه برای مردم ایران فشارهای درونزا و بیرونزا به ارمغان آورده است و میزان فقر و بیکاری زیاد شده است؛ پلانهای دولت در روستاها موفق نبوده است؛ مردم هنوز به سوی شهرهای هجوم می آورند. با همه فشارها و مشکلات گوناگون مردم ایران تاکنون راه اصلی و عملی شکست طلسمات را نیافته اند.
صبح روز دوشنبه با موتر وال وو(معادل بس های 303 افغانستان) به جانب تهران روان شدم. موتر راحتی بود. کرایۀ فی نفر مشهد تهران 7000 تومان می باشد. راه جنوب کمکی بهتر شده بود. موترما نسبت به گذشته زودتر به تهران رسید. بیاد دارم که سالهای پیش در مسیر راه موترها را خیلی تهلاشی و مسافران را بازرسی می کردند؛ اما این بار تهلاشی و بازرسی نبود. حتی در پاسگاه شاهرود و شریف آباد هم ما را تهلاشی نکردند.مثل این که خوش چانس بودیم. شامگاه به ترمینال خزانه رسیدیم. با تاکسی رهسپار فرودگاه امام خمینی شدم. بیش از 50 دقیقۀ راه بود. می گفتند که از ترمینال تا میدان 50 کیلومتر فاصله است.سری به کتاب فروشی ها زدم. میل به کتاب خوانی و خریداری کتب بسیار کم شده است. نویسندگان و فرهنگیان روز بروز فقیرتر و بیکارتر می شوند. سبب آن در پهلوی اوضاع خراب اقتصادی شاید سانسور، محدودیت آزادی بیان، ازیاد کتابهای دیجیتالی و اطلاعات کامپیوتری باشد. حالا شیخان بمانند سابق زیاد در کوچه و بازار بچشم نمی خورند. دیگر شیخگری هم رونق پارینۀ خود را از دست داده است. مثل این که درآمد آنان هم کاهش یافته است و یا از میزان تولید آن در حوزه های علمیه کاسته شده است.
برایم عجیب بود که در افغانستان استفاده از موبایل بیشتر از ایران رواج دارد. تنوع موترهای سواری در افغانستان بیشتر است. تکنولوجی کامپیوتری، تلیفونهای دیجیتالی و ارتباطات بین المللی در افغانستان زیادتر می باشد. آدم سهل تر می تواند نسبت به ایران به آن دست یابد. ایران هی بسته تر و منزوی تر می شود. تمایل و اعتماد مردم به سیستم امریکایی و غربی کم شده است. مردم از عمل امریکا و جهان غرب در عراق و افغانستان راضی نیستند. می ترسند که آن مصیبت بر سر آنان نیاید؛ آن را برخلاف منافع ملی، اعتقادات مذهبی و غرور و ارزشهای ناسیونالیستی شان می دانند.
این احساسات به نفع حامیان حزب الله و تندروان مخالف اصلاحات تمام شده است. با آنکه طی سالیان دراز طرحهای سیاسی و اقتصادی سران نظام متکی برولایت فقیه برای مردم ایران فشارهای درونزا و بیرونزا به ارمغان آورده است و میزان فقر و بیکاری زیاد شده است؛ پلانهای دولت در روستاها موفق نبوده است؛ مردم هنوز به سوی شهرهای هجوم می آورند. با همه فشارها و مشکلات گوناگون مردم ایران تاکنون راه اصلی و عملی شکست طلسمات را نیافته اند.
صبح روز دوشنبه با موتر وال وو(معادل بس های 303 افغانستان) به جانب تهران روان شدم. موتر راحتی بود. کرایۀ فی نفر مشهد تهران 7000 تومان می باشد. راه جنوب کمکی بهتر شده بود. موترما نسبت به گذشته زودتر به تهران رسید. بیاد دارم که سالهای پیش در مسیر راه موترها را خیلی تهلاشی و مسافران را بازرسی می کردند؛ اما این بار تهلاشی و بازرسی نبود. حتی در پاسگاه شاهرود و شریف آباد هم ما را تهلاشی نکردند.مثل این که خوش چانس بودیم. شامگاه به ترمینال خزانه رسیدیم. با تاکسی رهسپار فرودگاه امام خمینی شدم. بیش از 50 دقیقۀ راه بود. می گفتند که از ترمینال تا میدان 50 کیلومتر فاصله است.
میدان بین المللی بسیار بزرگی نقشه کرده اند. هنوز کار آن تمام نشده است. اگر روابط ایران با جهان خارج عادی شود این میدان نقش خوبی در منطقه بازی خواهد کرد. تعداد خارجیان انگشت شمار بود. در حال حاضر نشست و برخاست هواپیماها بسیار اندک است. در گوشه و کنار میدان تابلوهای اسلامی رعایت حجاب خانم ها دیده می شد. از دستگاه های جدید برای سنجش وزن بار و تهلاشی کار می گرفتند. سر و کلۀ مأموران انتظامی و پاسداران در هرجا نمایان بود. ساعت یک بجۀ شب بازرسی آغاز شد و ساعت 4 صبح پرواز بسوی دوبی صورت گرفت. ساعت 6 صبح به میدان دوبی در امارات متحدۀ عرب رسیدیم.
میدان دوبی برخلاف میدان امام خمینی مملو از مسافرین خارجی بود. میدان تجهیزات، امکانات و خدمات بسیار خوبی داشت. آدم در میدان احساس امنیت می کرد. کارمندان با مسافران برخورد مناسبی داشتند. فروشگاه ها، قهوه خانه ها و رستورانت های میدان نظر آدم را بخود جلب می کردند. قرفه های فروش در واقع نمایشگاه اجناس و کالاهای واردۀ شهر بندری دوبی در ساحت میدان محسوب می شدند.
ساعت 10.30 دقیقه در اتاق انتظار برای پرواز بسوی «شهرپرت» لحظه شماری می کردم. خود را در میان مسافران آسترالیایی و توریستهای غربی براستی گم کرده بودم. شهر پرت در جزیرۀ بزرگ و دورافتاۀ آسترالیا بسیار منزوی می باشد. افکارعجیبی در ذهنم نقش می بست. خود را در بین جمع، منزوی احساس می کردم. در بین من و آنان درۀ فراخ فرهنگی و تمدنی پدید آمده بود. این بار برخلاف روز مهاجرت به آسترالیا در سال 2001 میلادی خسته و دل افسرده بـودم. خود را وصلۀ ناجـوری می پنداشتم که بـردامن فـرهنگ مختلط اروپا-آسترالیا دوخته شده باشد. دیروز اگر از جور وستم طالبان ترک دیار کردم؛ امروز هم وقتی به زادگاه و سرزمینم می آیم از جور جاهلان و آدمکشان و سیطرۀ فاسدان و مافیای قدرت با بشکسته قلمم مسافری خانه بردوشم؛ در این آشفته روزگار وحشت، بحران و چوراچور مافیای سنگدل و زورمندان بی احساس، نویسندگان و پژوهشگران مصئونیت جانی و آرامش روانی ندارند. از قلم، ذهن و استعداد خود نمی توانند به طور کافی برای سرزمین شان استفاده کنند. آنانیکه مجبور به ترک دیار شدند بازهم چونان پرندگان مهاجر در قفسند.
رسول پویان
سال 1385 خورشیدی