افغان موج   

سید موسی عثمان هستی                                                              پنجشنبه ۸ جنوری ۲۰۱۵

نه  ترک و نه هزاره ، نه افـغان

با تاجک هستند درشاخ  سـاران

نگو حرف اضافی، سکتاریستان

بهم یکجا کنند پــرواز به آسمان

شاعربی وزن و بی ترازو

آغازسخن را با شعر بالا کردم که این بیت بالا، حرف از ستم نمیزند، حرف از اتحاد و همبستگی تمام اقوام  افغانستان میزند. صرف نظر از قوم ، زبان ، دین ، مذهب، منطقه و نژاد، قدامت تاریخی که کی پیشتردر این سر زمین زندگی میکرد، کیها باشندگان بومی این سرزمین هستند و کیها غیربومی و از تفسیر بو و رنگ درگلستان اقوام افغانستان که  سبب تفرقه شود، سخت شاعر نفرت دارد.

طاهربدخشی از حزب دموکراتیک خلق برآمده، ولی هیچ گاه از سوسیال امپریالیسم روس انتقاد نکرده که نکردن انتقاد از روس سبب شد که پیروان ناخلف اش انتقاد نکردن طاهر را بهانه گرفتند و با حزب دموکراتیک خلق یکجا شدند تا ننگ تاریخ گردند.

طاهربدخشی ستم ملی را مردود می شمارد، ستم ملی را طاهر نساخت،  محفل انتظار زنده یاد طاهربدخشی با یاران بی وفای خود ساخت که بعد از مرگ اش تسلیم به دشمنان تاریخی اش نا جوانمردانه شدند و تا امروز از خجالت یک ورق به خاطر آگاهی مردم افغانستان  به خاطر یکجا شدن با حزب دموکراتیک خلق بیرون ندادند که چرا؟

آرمان های طاهر را زیرپا کردند، کرسی های بخششی را اشغال نمودند و به گفتۀ ایرانی ها دهن سیاسی طاهر بدخشی را سرویس کردند.

زمانی که بلشویک   ها از منشویک ها بعد از انقلاب شکست خوردۀ 1905 ازهم جدا شدند، تا سال 1917که انقلاب روسیه به پیروزی رسید، هزاران کتاب و میلیونها مقاله به خاطر روشن شدن ذهنیت مردمان خود نوشتند ، غیر از پس منظر زنده یاد استاد انجینرعثمان وهمرزمان اش، هیچ حزب چپ و راست افغانستان راجع به اختلافات درونی خود چیزی بیرون ندادند. کاری را که  امروز دولت دست نشاندۀ کابل می کند، یک حرف از اختلافات خودغنی وعبدالله نمیزنند تا ذهنیت مردم افغانستان روشن شود. این خصلت احزاب دنبله رو که توسط اجنبی ساخته شده و تمام دولت های دست نشانده میباشد.

در دماغ  طاهربدخشی قبل ازشهادت اش خطور نمیکرد که نامردان تاریخ به دشمنان سوگند خورده اش تسلیم می شودند، هریکی از یاران خود را طاهر بدخشی محکمتر از صخره های هندو کش تصور میکرد و نمیدانست که شیشۀ پرُ از کثافت استند که به خواست طبعیت درسنگ جا گرفته و مقولۀ جیالوژی کی در وجودشان صدق میکند" هزاران آینه درسنگ است اینجا" تواند بود.

آری صخره به سخره تبدیل شد، یاران طاهربدخشی ثابت کردند که صخره نبودند، بلکه سخرۀ تاریخ بودند و شیشۀ بی مقدار بودند که زره زره شدند و با دشمنان قسم خوردۀ او که از حزب دموکراتیک خلق بودند یکجا شدند. با وجودیکه درساختن اساس نامۀ آن حزب طاهربدخشی حرف اول را زده بود، دیری نگذشت که با انتقاد ازهمان اساس نامه و رهبران حزب (آدم خان ) اخوانی ، (تره کی) فاشیست ، (ببرک کارمل)یکتاز،(دستگیرپنجشیری) سکتاریست به خاطر دوری از این حلقه شخصیت های کاذب آگاهانه دوری کردند تا ضربۀ سیاسی نخورند.

 طاهربدخشی ، شهرالله شهپر، ظاهرافق، بابه صاحب طوفان ، شکورخوشه چین ، داکترزرغون و خود دستگیر پنجشیری با زنده یاد ابراهیم سامل از حزب برآمدند، ولی طاهر بدخشی ، زرغون ،شهرالله شهپر وغیره برنگشتند.

 من و زنده یاد داکترسید کاظم دادگر به دستورغبار در کنگره اشتراک نکردیم. قدوس غوربندی متردد بود و در کنگره اشتراک نکرد، ولی تا آخرعمر در حزب دموکراتیک خلق ریشه در آب داشت. انتقادات آخرعمراش باوجویکه یک واقعیت بود، روی عقدۀ شخصی افشا گری کرد.

طاهربدخشی ضربات محکم از حزب دموکراتیک خلق خورد تا اینکه منجر به شهادت خوداش و رفقایش گردید و حتی او را مجبورکردند که ارتباط خود را با زن خود قطع کند که به یک افغان اصیل این نوع رویداد ننگ ناموسی حساب میشود.

طاهر با این جدائی موافق نبود، خیلی پافشاری کرد به خاطر فشاریکه سر خانوادۀ سلطان علی کشتمند از طرف بیروی سیاسی حزب و دارالانشاء حزب دموکراتیک خلق  طاهر بدخشی ناگزیر شد که  از وصلت مقدس صرف نظر کند که سخت بر روحیۀ طاهر تأثیرعمیق گذاشت.

درحالیکه بی ناموسان طلاق زن اش را بالای طاهر تحمیل کرده بودند، طاهربدخشی  خود را در بین جامعه خار خورده می پنداشت، ولی اقوام افغانستان به ناموس و ناموس داری طاهر بدخشی و خانوادۀ با نام و نشان او یقین و احترام داشتند، این جدایی گرچه بالای روحیۀ طاهربدخشی و دوستان شخصی اش سخت تأثیر ناگوارکرد، ولی شناختی که من و دیگر دوستان طاهربدخشی از طاهربدخشی داشتیم، پایش از هیچ خانه کوتاه نگردید، بلکه گُل سر سبد خانه های دوستان تا آخرعمر باقی ماند.

طاهربدخشی در دوستی شخصی و حزبی خود سخت محکم بود و از اشتباهات دوستان می گذشت، فروتنی نشان می داد و در حین حال خوش باور بود و سرانجام خوش باوری او سر او را در لباس اش پیچاند و بدون کفن او را در یک شب تاریک که به امید سحراش سالها دل داده بود، به گورستان دسته جمعی سپرده شد و بیشتر از سه هزار پیروان اش به گفتۀ یاران بی وفای طاهربدخشی توسط حزب دموکراتیک خلق از تره کی تا نجیب الله به گورستان به جرم روابط با طاهربدخشی و مولانا باعث فرستاده شدند. یاد شان گرامی باد.

یکتعداد شان بعد از ائتلاف  با داکترنجیب الله که توسط یاران قدیمی و نزدیگ طاهربدخشی و با پا درمیانی دستگیرپنجشیری که با حزب دموکراتیک خلق یکجا شده بودند و از سوی حزب و دولت در اطراف و مناطق جنگ زده مقررشده بودند، توسط احزاب اخوانی به نام خاین و وطن فروش کشته شدند. پلان طولانی حزب دموکراتیک خلق و کاجی بی در محو شدن محفل انتظار جامعۀ عمل پوشید، صرف خائنین زرنگ و سرسپردۀ محفل انتظار زنده باقی ماندند که هنوزهم با خائنین و وطنفروشان حزب دموکراتیک خلق روابط خائنانه دارند.

به من بارها گفته می شد و گاه گاه در انترنت هم می خواندم که قماش بدنام محفل انتظار با احزاب بلند پایۀ حزب دموکراتیک خلق با پا درمیانی نایب  خیل ، دستگیرپنجشیری و کشتمند هنوز هم حلقه های زنجیر خیانت اند، بعد از دیدن کوشانی با نایب خیل در اروپا به من ثابت شد.

بیش از چهارسال من به محافل فرهنگی و غیرفرهنگی نرفته بودم، حتی در محفل بزرگ داشت واصف باختری که رسمی از طرف سفارت افغانستان در کانادا دعوت شده بودم، نسبت (...) اشتراک نکردم. چندین بار آقای سیاه سنگ به خاطر سخنرانی در محافل مختلف دعوت شد، به خاطر(...) آن درمجالس اشتراک نکردم. بیشترضرور نیست که زبان قلم دراز کنم.

چند روز قبل از بزرگداشت 35 سالگی شهادت زنده یاد طاهربدخشی قربانی فاشیسم خبرشدم که محفلی به خاطر یاد و بود شهادت زنده یاد طاهربدخشی به خاطر سی وپنج  سالگی شهادت اش در تاج بنکوت حال محفلی دایر می شود، کخ های سیاسی من شور خورد و با یکی از دوستان دیرینم بحیث مهمان ناخواسته در آن محفل  اشتراک و سر زدم.

وقتیکه داخل سالون شدم جوانانی به شکل دو قطار به خاطر پذیرایی مهمانان استاده بودند، دربین جوانان دختر زنده یاد، مبارز نامدار افغانستان، خصوصاً از بدخشان، عبدالروف خان ضیابهاری که در پرانچه شدن سیاسی طاهربدخشی نقش داشت و تشویق آن مرد بزرگ بود که طاهر بدخشی در سیاست پا گذاشت و طوفان اش سراسر افغانستان را فرا گرفت. عبدالروف خان زنده یاد در تربیت فرهنگی و سیاسی طاهربدخشی نقش بزرگ داشت،  ولی او را هرگز تشویق نکرده بود که در حلقۀ وطن فروشان حزب دموکراتیک خلق شامل شود.

عبدالروف خان روس ها را با رذالت هائیکه در آسیای میانه کرده بودند، بهتر میشناخت که با امپریالیسم جهانی اختلاف ندارند، بلکه تنها اختلاف شان سرتقسیم جهان است، حتی استالین و لینن حاضر نشدند که آسیای میانه و دیکر مستعمرات حکومت فاسد و متجاوز روس تزار را آزادی بدهند.

پالیسی های حکومت تزاری سوسیال امپرایالیسم روس را در روسیه بی شرمانه تا آخرین سقوط روس ادامه دادند که هر نوع توجیۀ قابل قبول نمی باشد که می گویند خود این ممالک مستعمره آزادی نمی خواستند، ور نه روس آزادی شان را میداد. این دورغ های شاخدار را اقدام پوتین در تصرف دوبارۀ کریمیه ثابت کرد که پوتین اگر موفق شود دوباره مستعمرات روسیۀ تزار و سوسیال امپریالیسم دولت  سقوط خوردۀ روس را دوباره جان دیروز دهند و جنگ مردۀ سرد را میخواهند روسها جان  زنده بخشند و از این آب خت ماهی بگیرند و روس پرستان همیشه از خط منحوس دیورند نام می برند و از پنجده یاد نمی کنند، خصوصاً شورای نظار و حزب دموکراتیک خلق، درحالیکه پنجده بیشتر از دیورند به افغانستان به خاطر ثروت های زیرزمینی اش ارزش خاص خود را دارد.

در جملۀ مستعمرات روس، پنجده افغانستان که توسط تزار روسی در زمان عبدالرحمن خان گرفته شده بود بزرگترین منبع نفت و طلای جهان است، هنوزهم در تصرف ترکمنستان قرار دارد. از تره کی تا نجیب الله ، از مجاهد و طالب تا حکومت اشرف غنی حرفی در قسمت پنجده زده نشده و ازبکستان از ترس روز مبادا در کشیدن سروتهای زیرزمینی پنجده تلاش دارد تا در بازارجهانی تمام هستی پنجده را به نفع خود به حراج بیشرمانه گذارد.

دخترعبدالروف خان دانشمند بزرگ و مبارز نستوه افغانستان نمی دانم که مرا می شناخت و یا نمی شناخت، مانند دخترانم از خود محبت نشان داد، لطف کرد و مرا به داخل سالون هوتل رهنمایی کرد. داخل سالون شدم. کسی خوش شد وکسی وحشت زده شد و کسی حیران گردید و ورکزی یک پرچمی در رادیوکابل زمانی ماموریت کوچکی داشت حالا میدان جولان زدن را پیدا کرده از خائنین پشک مانند در استیژ پلنگ چتل با این حرفهای استاد، دانشمند، مبارز، ناف زمین و آسمان ، دانشمند بی بدیل، حتی از یک تایپست بیسواد، مورخ و از یک خوانندۀ عادی موسیقی، فتح علی خان می سازد و از زنان هرزه و بی سواد استفادۀ نطاقی میکند.

اورک زی این بار تنها عکاسی میکرد، در استیژ به این دلقک موقع داده نشد و ازغوث زلمی هم خبری نبود و عندلیب غزنیچی دلقک فرهنگی اتحادیۀ افغانان در تورنتو به خاطر آب زدن چشم خود در محفل نیامده بود.

آقای استاد ظهورالله ظهوری با چند نفر در صحن هوتل استاده شده بودند، همه مرا از دوران ماموریتم در بدخشان می شناختند، با صدای بلند گفتم از من کرده طاهر بدخشی را کی بیشترمی شناسد. دوستی که با من و طاهربدخشی نزدیک بود خنده کرد و از آن روزهائی یاد کرد که طاهر در خانۀ من از دست خائنین مخفی بود.

چون مهمان ناخواسته بودم من پرسیدم در کجا بنشینم، ولسوال صاحب که از دوستان نزدیک من از ایام ماموریتم در بدخشان بود گفت هرجا که قاضی می نشینی بنشین. دریک جائیکه مزاحم دیگران نشوم نشستم. محترم ظهوری از بزرگی کار گرفت به دور میزی که نشسته بودم آمد، زره نوازی کرد، من که به بوی آن زنده یاد دوست شخصی ام  که زنده بودم با آمدن و لطف محترم ظهورالله یکبار دیگر آن بو تازه شد و مرا به بدخشان برد که زن و مرد دانشمند بدخشان  حق استاد فرهنگی را به من داشتند و از محبت شان و احترام شان که بر مهمان و مهمان نوازی مردم بدخشان شهرت مانند دیگر ولایات افغانستان دارند، خاطرات گذشته در دماغم موج زد، بر گذشتگان در دل دعای مغفرت نمودم، به بازماندگان شان طول عمر از خداوند خواستم، بعد به استاد ظهوری گفتم شما مصروف کارهای مجلس خود باشید تشکر از کوچک نوازی و لطف شما. استاد رفت و تا ختم محفل چندین مرتبه آمد و لطف کرد و به من دوستان به خاطر ملا بودنم دو بشقاب نان آوردند که خوردن تره کی دوباره در خاطراتم زنده شد. قبلا از اینکه بالشت در دهن اش بگذارند و باد رهبر خود را از پائین بیرون کنند، ساعتی را که امین به تره کی خریده بود، از دست کشید و بگفت این را روزی بای به امین بدهد و گفت من خیلی گرسنه هستم. تره کی می خواست به این بهانه وقت کمائی کند، روزی بای از جملۀ همصنفان جنرال شهاب الدین کورکه بعد ها از جملۀ  جنرال های دوستم شد، شهاب الدین و روزی از حزبی های دستگیرپنجشیری و شرعی جوز جانی بود و در جملۀ قاتلین تره کی اعدام شد.

نیرزد یاران امروز بر ناخن یاران دیروز

شتابان بودند در دوستی خود شب و روز

 

محفل آغاز یافت یک جوان خوش تیپ ، خوش قواره و خوش صدا، شاعر خوب بدخشی در تورنتو، با خانوادۀ این جوان در بدخشان آشنایی از نزدیک داشتم، خسر شهیداش شاروال بدخشان که مامای صهیب جان هم می شد، دوست نزدیک من بود، روحش شاد و یادش گرامی باد. صهیب با دختر دانشمند و خوش صدای استاد ظهوری نظم مجلس را بدست گرفتند و خوب گردانندگی هم کردند. هر وقت که سخن گویان بی لجام می شدند در توان خود با حفظ ادب  میخواستند جلو آنها را بگیرند.دیدند که نمی شود، گفتند که هرکی مسؤول حرفهای خود هستند، گردانندگان این مجلس مسؤولیت مردمان خود سر را در این مجلس ندارند.

نوبت به یک قاری قرآن رسید که او را من بار اول دیده بودم، آواز خوب و دلکش داشت تجوید را بخاطر زیبایی صدای خود مد نظرنمی گرفت و یا آشنایی کامل به قوانین قرآن خواندن نداشت، ولی توانست جل خود را از آب بکشد و مجلس را زیب قرآنی دهد.

قاری های قرآن به خاطر بیسوادی و بی علمی که فضل خدا بدون آشنایی و ندانستن تفسیر قرآن را حفظ کرده اند و گاو شان هم زائیده که درهرمحفل بنام قرآن خواندن پول بگیرند و قلقله کنند.

من که در ملادانی مانند خُم ترشی با موشان  دینی سالها یکجا افتاده ام، با زبان و دندان سن وسال آنها آشنایی کامل مثل مولانا باعث زنده یاد دارم، رگ کون ملا ها را از دور تشخیص میکنم که این قاری یا این ملا چرا این آیه را میخواند و چرا این حدیث ساختگی را میزند.

قاری های متعصب عادت دارند که سر قبر مردۀ روشنفکران غیر مذهبی سورۀ بقره را بخوانند، خوب شد که سورۀ خر نبود و اگر می بود به خاطر خود نمی خواندند و در محافل غیرمذهبی (وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) را به بهانۀ قرآن خواندن تکرار می کنند. 

 این قاری که محفل را افتتاح کرد، چندین مرتبه (وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) را تکرار خواند، من به خاطریکه محفل به هرج و مرج کشیده نشود مانند سقراط زهر را نوشیدم وخم به ابرو نیاوردم. قاری بعد از قرآن خواندن در میز دیگر وطن فروشان و متعصبین مذهی نشست و دو مشقاب نان مانند کنجاره خورد.

بعد نوبیت به کدخدای شهرما رسید، آقای فورمولی رئیس اتحادیۀ افغانان که همصنف دورۀ فاکولتۀ من در پوهنځی ادبیات بود، با طمطراق خاصی که دارد شروع کرد و نام از سکولارچپ و راست برد. اولین بار بود که من سکولار راست را از زبان آقای فورمولی می شنیدم. فورمولی از جوانان لایق و یکه تاز در ادبیات بود، باوجودیکه من از نگاه سن کلانتربودم بعد از اینکه دست من و باعث را غلام محمدنیازی گرفت و محروم از درس خواندن ساخت، بعد از چند سال بازموفق شدم که شامل فاکولتۀ ادبیات شوم و افتخار شناخت با فورمولی ، بهارسعید و زهره یوسف و دیگران را پیدا کنم .

فورمولی دل باختۀ اشعار(کاندومی) بیدل است که درهرقالب بکار برده میشود، گرچه در یک محفل بیدل که زنده یاد قاری زاده با فورمولی  اشتراک کرده بودند، یک بیت بیدل را هر دو مانند قندی آغا و مولوی خسته از جاغور مذهبی تفسیرکردند. من جلو هردو را گرفتم و به تفسیر بیت بیدل پرداختم که بعد قاریزاده درهمان محفل اعتراض مرا منطقی دانست و تفسیر من را نزدیک به شعر بیدل خواند و من نفرت دارم که اشعار آزادۀ یک شاعر به خاطرخوشی چند دلقک صبغۀ دینی و مذهبی داده شود و او را متکی به آیه وحدیث بسازند. دراین جای شک نیست که از تفسیر قرآن و قرائت هرکی به قدر دانش خود استفاده میکند و کسانیکه در این فکرهستند که قرآن حلال تمام مشکلات است،اصلاً قرآن را نشناخته اند، قرآن را خرجین مسافرت فکر کرده اند که دست دراز کنند و از خورجین ضرورت خود را بکشند و از حدیث ساختگی که به قرآن خویشی ونزدیکی نداشته باشد آن حدیث به استدلال دولت آبادی یا آقای دولت خوانی می ماند که با همچشمی با قبیله سالاران ازعلی مزاری بابا ساخت.

من زمانیکه در بلخ ماموریت داشتم علی مزاری چندین دوسیه در څارنوانی بلخداشت وعلاقدارچهارکنت اورابه نام کله خورمنطقه می شناخت (دزدانیکه دزدی میکردند، مال دزدی را علی مزاری می فروخت و مردم علی مزاری را به نام کله خور یاد میکردند )، نه تنهاعلی مزاری، بلکهتمام رهبران شیعه وسنی درافغانستان همه مفسدین فیالارض می باشند، بشمول محسنی که نرم تر از تمام شدادن تاریخ زده است.

 تمام اقوامشریف افغانستان غیرازدلقکان خودشان ازکارنامه های این جانوران دینی ومذهبی آگاهی دارند.

بعد از آن که من سد راه تفسیرهای فریبندۀ آقای فورمولی شدم، فورمولی کوشش کرد کهدر محافل یاد و بود بیدل و مولانا من حضور نداشته باشم. آنها مداحانمولانا و بیدل و کسانی که نه بیدل می شناسند و نه مولانا را میشناسد دعوت میکنندچون به ادبیات آشنایی ندارندنمی دانندکه اشعار بیدل و مولانا از نگاه قانون ادبی و تنگی قافیه کمبودی های خود را دارد که در تفسیر اشعار این دوشاعرچیره دست و صاحب سبک نواقص دیده می شود و کسانی که به اشعار مولانا و بیدل علاقه وعشق دارند، یا از نادانی و یا به خاطر مغلق بودن ولاشتکی بودن اشعار ونافهیدن، توان باز کردن کورگره های شعر این دو شاعر را ندارند و بیت های آنها را استنجادین ومذهب میدهند.

من دریکی ازتلویزونها دیدم که محمودفورمولی ازاولین سخن گویانمحفل عرس بیدل درتورنتوبود، گردانندگی این محفل را یک بی سواد دلقک مشهور به نام غوث ځلمی میکرد. او در جریان گردانندگی و طمطراق کردن گفت بیدل روزی در یک جایی نشسته بود، بچۀ برهنه صورت را که دل به او مانند مفعول و فاعل داده بود، کاروانی آمد، طول کاروان دراز بود ومانع دیدن وعشق زدن بیدل سر پسرهندو بچه شد، بیدل پرسید که این کاروان کیست، گفتند از نظام الدین اولیا، بیدل گفت نه نظام الدین اولیا به گفتۀ بیدل ولایت نظام دین تمام شد، نظام الدین نزد بیدل آمد وهندوبچۀ خوش روی را نزد بیدل آوردند، بیدل گفت نظام الدین اولیا، باز اولیا به گفتۀ بیدل  او از اولیای مشهور تا امروز شد اگر بیدل نظر به گفتۀغوث ځلمی یک مفعول و یا یک فاعل لوطه کاربود پس از نگاه صوفی گری ، دین و مذهب درکجا قرار میگیرد ؟

این را به خاطری یادآوری کردم که اگرهرکس مانند من ادعای شعرفهمی میکند و با قلقله کردن فکرمیکنند که از استیژ وقتیکه پائین شوند، الماس کوه نور برسرشان گذاشته شود، فکریست باطل. دلقکبازان مجالس دینی ، مذهبی وصوفی گری روز به روز درجامعه شناخته میشوند.

فورمولی صاحب باهوشیاری که دارد سخنان خود را به نرخ  روز می زند و به پایان می رساند، ولی بعضی وقت ها متوجه نمیشود که چه می گوید و چه می خواهد.غوث ځلمی،عندلیب غزنیچی وحاجی پیکارپامیرتایپست قاتل زنده یاد میوندوال و آقای کلیوال که زمانی در وقت حفیظ الله امین منشی سازمان اولیه وزارت معادن وصنایع  بود، از دستیکه انجنیران از وزارت معادن برده می شدند کسی شکایت کرد که هر روز ستمی ها و شعله ئی ها را می برند زیر خاک میکنند. یکی از انجنیران به شوخی گفت که آقای کلیوال اینها را به خاطری به دار و دستۀ حفیظ الله امین می سپارند که افغانستان تیل کم دارد، نسل های بعدی دچارکم تیلی نشوند. امید است که بیروی سیاسی و کمیته مرکزی و شورای انقلابی نام گلاجان کلیوال شنواری را درج تاریخ کنند و نشان امان الله خان به این وطن فروش بدهند.

این ها از جملۀ همکاران فرهنگی نزدیک محمود فرمولی  در اتحادیۀ افغان ها می باشند، غیر از اینها کس دیگری حرفهای فورمولی صاحب را تفسیرکرده نمی تواند و گاه گاه ضابط امر قادرهراتی وزیر دفاع، قاتل هزاران هزار مردم افغانستان، خورجینک همکاری محمود فورمولی را به نام فرهنگی به شانه انداخته درتلاش شهرت دادن آقای فرمولی این دلقک ها به نام فرهنگی هستند.

داکترصاحب دانشور را خدا نگیرد در پهلوی فورمولی صاحب در دفتر اتحادیۀ افغانان مقیم تورنتو- آنتریوی کانادا بستر انداخته که دزدان گذشته را در لباس دیگر باز داخل دفتر اتحادیۀ افغانان سازند و معاش خود را مثل سالهای قبل با آقای فورمولی یکجا تقسیم کنند.

دیروزهم اینها دراتحادیۀ افغانها و تلویزون اتحادیۀ افغانها  به نام فرهنگی حرف اول را میزدند، حالا یک خانم به نام حنیفه جان فرهور که پیکارپامیر بدون او در کار های فرهنگی دست و پاچه می شود، دربین این فرهنگی های دیروز و امروز اضافه شده، هر روز سبب  شهرت نوذرالیاس میگردد.

بعد نوبت دولت آبادی یا دولت خوانی که از او به نام شاعر، نویسنده ، مؤرخ ، پژوهشگر، منتقد بی بدیل فرهنگی، یکتاز، صاحب هزاران اثر بی بدیل یاد کردند و او را به استیژ دعوت نمودند که من او را باراول دیدم.

 او مرد با عقده که به فکرخوداش یک نابغۀ واقعیت گو است، گفت که ملا عمرنمایندۀ افغانان، بابه علی مزاری نمایندۀ ما هزاره ها ، عبدالرشید دوستم رهبر ازبک ها، احمدشاه مسعود و استاد برهان الدین ربانی رهبرتاجکها هستند.

نمیدانم که این مرد مروانه کش ازتاریخ اقوام افغانستان خبر دارد یا ندارد که خر را به صفت نگهبان جومی شناسد؟

همه اقوام افغانستان را تقسیم کرد و تاج افتخار برسرخائنین زد، مرا به یاد آن روزی انداخت که ظاهرشاه به میمنه (ولایت فاریاب) قدم رنجه فرمود، در آخرسخنان خود گفت که من قلب خود را به میرعبدالعزیزخان حاکم علی نشان دادم، آقای امید نویسنده ، شاعر، نقاش و طنزنویس چیره دست میمنه از جای خود بلند شد و به علیاحضرت ظاهرخان گفت علیاحضرتا قلب خود را به حاکم اعلی عبدالعزیزخان نشان دادی، درحقیقت خصیه های خود را به ما نشان دادی، همه خندیدند و شاه متوجه شد جائیکه مردم باشند، عبدالعزیزخان کیست، همین مردم است که تو پادشاه و عبدالعزیزخان حاکم علی است، ورنه در بازار گرم ترا کسی با عبدالعزیزخان حاکم اعلی به یک تنگۀ سیاه امیر کلکانی نمی خرند.

این آقا که رهبران اقوام افغانستان را به فکر احمقانۀ خود تعین و افتخار بخشید، نگفت که روشنفکران و دانشمندان و مردم با وجدان افغانستان که از این دلقکان دنباله رو پاکستان و ایران نفرت دارند، دنبال کی می روند یا حیثیت خصیه های این مرد بی خبر از تاریخ را دارند. کسانیکه دانش و وجدان دارند پشت دلقکان تاریخ زده نمی روند و اینها به هیچ صورت نمایندۀ اقوام افغانستان شده نمی توانندو تو یک هذیان گوی بیماری بیش نیستی، ترا و سویۀ ترا صهیب جان گردانندۀ محفل درک نکرده بود و مانند ورکزی عکاسک بیسواد به تو افتخارات انسانی بخشید.

بعد نوبت به نابغۀ شهرما به نام سید نسیم آقا که فارغ دارالمعلمین کابل است، چند سالی درمکاتب افغانستان معلم بود، ولی همیش به نام(...) این و آن در مجالس اشتراک میکند، چند سال قبل با استادعبدالاحد پنجشیری، منیرپنجشیری باجۀ داکترخدایداد لغمانی که داکترخدایداد اصلاًغزنیچی است و والی ننگرهار در زمان حزب دموکراتیک  خلق بود، منیر و داکترخدایداد شوهران  خواهران گلالی می باشند و خانم لیلما، خانم استاد عبدالاحد پنجشیری، خالۀ محترم مزدک معاون داکترنجیب الله می شود.

 کنفرانسی که دلقکان شورای نظار در سفارت لندن زمانیکه ولی مسعود شوهرخواهر فرشته حضرتی، باجۀ پدرام بدخشی  گرفته بودند، این استاد بی بدیل علم و دانش!!! به نمایندگی از ساما اشتراک کرده بود و در محفلی که آقای خلیل زاد در تورنتوی کانادا گرفت که از جملۀ مبتذل ترین مجلس جاسوسان بود، سید نسیم معلم از سخن رانان یکه تاز مجلس به نام نمایندۀ ساما بود، درمجلس یاد بود از سی وپنج سالگی شهادت زنده یاد طاهربدخشی اشتراک کرده بود و یکی از سخنرانانی بود که دربین سخنان خود مؤخذ می داد که نزدیکی خود را با بدخشی و مجید کلکانی ثابت کند.

اوگفت من با محترم بابه صاحب طوفان، پسرملک دلبر از قریۀ سعدالله ولایت پروان روزی به دیدن طاهربدخشی رفتم، آتش دوزخ به روح ام حرام شد، بعد نام  از مجیدکلکانی برده گفت مجید کلکانی دریک پلان ساخته شدۀ قبلی  در دام دولت حزب دموکراتیک خلق افتاد، حرفهای ثریا بها را که درکتاب رها درباد نوشته  بود، غیرمستقیم سید نسیم تائید کرد که مجید قبل ازگرفتاری اش با دولت حزب دموکراتیک خلق دیده بود، ولی نگفت چند مرتبه مجید همان طوریکه با داوود ، سردارولی ،دستگیرپنجشیری دیده بود، درکجا و چه وقت با جاسوسان حزب دموکراتیک خلق دیده بود که با جرئت در مکروریان کابل درحالیکه احضارات درجه اول بود آمد و چنین گل تاریخی را به آب داد.

سخنان این معلم سامایی هزاران سوال درقسمت گرفتاری مجید کلکانی درمجلس خلق کرد که از طاقت این گزارش بالا می باشد. درآینده من در این قسمت روشنی به اساس حرفهای اسدالله پیکارمشهور به حکمی که سالها درهمرکابی مجیدکلکانی قرارداشت و پسرعموی مجید کلکانی می باشد درشهرما در گولف- آنتریوی کانادا زندگی میکند، روشنی می اندازم، درصورتی که او از خود بزدلی نشان ندهد، ورنه سکوت او ادعای سیدنسیم را در قسمت گرفتاری عبدالمجیدکلکانی در مکروریان کابل در روز احضارت  عمومی ثابت میکند.

امید است یا پیروان مجیدکلکانی درقسمت این لکۀ تاریخی و یا خود سیدنسیم به خاطر رفع تشویش مردم افغانستان چیزی بنویسند، درغیر آن بعد از یک تحقیق همه جانبه چلوصاف ساما را از آب بیرون میکنم. بهتر است تشویشی که ثریا بها درکتاب رها درباد و سیدنسیم معلم در روز سی وپنج سالگی بزرگ داشت طاهربدخشی در تورنتوی کانادا خلق کرده اند، نقاب برداری کنند وهم ناگفته نماند سایت رزمندگان که به گردانندگی شیرآهنگر، مبارزسابقه دارشعلۀ جاوید که  خود را میراث خورساما قلمداد میکند و یک تعداد از تسلیمی ها را مانند نیلاب نسواری دورخود جمع کرده، پاسخ بگوید وهم از آقای میروس ودان محمودی که خود را از جملۀ میراث خوران واقعی ساما قلمداد کرده، درقسمت سیدنسیم که درساما چه کاره بوده و چه کاره است و حالا در ساما چه نقش دارد و حرف اول را درهرجا درقسمت ساما و مجید میزند وهم فرهود و نسیم رهرو، گردانندگان سایت  رهروان، صرف نظر از اینکه به نام عضو نماد دیروز شناخته شده اند، با لسیدن تف خود امروز دوباره خود را سامائی و از قربانی های حزب دموکرات خلق حساب میکنند، درقسمت گرفتاری مجیدکلکانی روشنی انداخته وهم مسؤولین سایت خاوران و سایت جوانان کلکان که خود را وارث برحق خراسانی ها، حبیب الله کلکانی و مجیدکلکانی می دانند، درقسمت گرفتاری مجیدکلکانی ابرازنظرکنند، قبل از اینکه مرا بخاطر واقعیت گویی دشنام دهند و یا به خودم و خانواده ام به نام های مستعارتهمت بزنند که من از این دلقک بازی هاهراس ندارم و ما به این کار نداریم که کی به نام نورمحصل در سایت رزمندگان کیست که قلم شور میدهد، پردل از خانۀ کی برده شده، به جرم اینکه من رهبرخارج نشین را قبول ندارم کشته و سر به نیست گردیده و یک آدم خاین به خاطربدنامی جنبش  به نام یک دو کتاب خاطرات و کتاب شعر به نشر رسانیده  و آن دزد خانۀ مدیرمعارف پروان را قهرمان و رفیق شب و روز مجید کلکانی قلمداد کرده،  اگر این دزد را که همه مردم پروان از رذالت های این خاین تروریست خبر دارند، رفیق مجید بوده باشد، اقوام افغانستان در قسمت مجیدکلکانی و ما دوستان شخصی مجیدکلکانی چه فکرمیکنند، هرکی که خود را سامایی میداند در قسمت این واقعیت های تاریخی سکوت می کند، ترحم بر پلنگ تیز دندان بیش نیست.

بعد نوبت به ظهورالله ظهوری رسید که از او بنام مرد دانش و انقلابی و یکی از نزدیکان طاهربدخشی یاد شد، ولی نگفتند که عضو پارلمان داکترنجیب الله هم بود و حالا هم درتلاش های محبوب الله کوشانی سهم دارد و با او همفکران کوشانی است و این حق هرکس است که با کی روابط داشته باشد وچه اندیشه وچه نوع به دین ومذهب فکرمیکند، تنها اقوام افغانستان است که درقسمت من ودیگران و نیز تاریخ قضاوت خواهد کرد و حتمی می کنند. امید است که آقای ظهوری از این آزمون مهم برآمده و برائت بگیرد.

آقای ظهوری دستگیرپنجشیری را در بین سخنان خود دوست خود وانمود کرد. دوستی که در پهلوی من نشسته بود خنده کرده گفت مثلیکه آقای ظهوری چرس کشیده باشد و یا از سیستم حکومت داری و حزبی خبرنباشد.

طاهربدخشی را خاد به موافقۀ  دستگیرپنجشیری از دفتر پنجشیری از وزارت معارف کشیده و برده دستگیرکرد، مگر تو اینرا نمی دانستی؟

 آیا ظهوری نمیداند که رفقای دستگیرپنجشیر مانند شاهپورها هزاران وطنپرست مانند طاهرها، باعث ها، حفیظ ها  و... را به کشتارگاه ها میبردند و همۀ آنان از جملۀ شهیدان بی غسل و بی کفن هستند که امروز ظهوری به افتخار میگوید دستگیرپنجشیردوست دیرین من است، مگر روح پاک  طاهربدخشی، باعث،حفیظ دره ئی و دیگرجانباختگان آزادی را که به دستور بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق کشته شدند و با دستان کثیف منصورهاشمی ها در آمو وکوکچه مانند زنده یاد انجنیرآهی ها انداخته شدند،  دستگیر پنجشیر تا روزهای آخر حکومت نجیب الله از زمان تره کی تا سقوط نجیب الله این کودک شش ساله  عضو بیروی سیاسی ،عضوکمیته مرکزی و شورای انقلابی بود. نام دستگیرپنجشیری و کشتمند مگرظهورالله را اذیت نمیکند؟

آیا شِیرگنگسیت از پستان مادرخورده است؟

 این را من میدانم که نوشتۀ یک وطن پرست در کتابی که به نام بزرگداشت سی وپنج سالگی طاهر به نشرمی رسد، اقبال چاپ نمی یابد و از کسانی به نشرمی رسد که از قماش وطن فروشان باشند و درصفحۀ اول از دستگیرپنجشیری به افتخار به نشرمیرسد و جرئت این را ندارند که این نوشته را بنشر برسانند.

بعد از آن به نابغۀ تاریخ و قلم و شعر و ادبیات شهرما! نوبت رسید، او میخواست که بی طرف بماند و نشان بدهد که او را مجبورساخته اند که در این مجلس سخنرانی کند، کسی ازعقب ما که او را من بار اول می دیدم صدا کرد او جاسوس و قاتل میوندوال.....

 

 

                                            ادامه دارد...