دور سیاهی
هوا ی آلوده
دو چــــشم باغ بالا تار گـــشته
هـــــوای شـــــهر گل بیمار گشته
زبس بار فضا ی ما سیاسی است
و طن آلوده ی ادبار گشـــــــته
بخاران خویش را
نه می خیزد ازین گلشن بخاری
به جای گل نروید غـــیر خاری
دلا فکری به حال خویشتن کن
بخاران خویش را تاکی به خواری
چپن واره
بنازم چشم مستت را وطندار
به پا کردی برای دیده ها دار
به رستورا ن فکرت رونهادیم
چپن واره بجان ما زدی یار
کوچه گرداب
مقیــــم خانه گـــــــرداب گشتیم
میان موجه غــم خواب گشتیم
فرو رفتیم آن سان در لجنزار
که در جا از خجالت آب گشتیم
خاطر پرواز
الف بودیم و مثل دال گشتیم
بزیــر بار دل پا مال گشتیم
ولی در خاطر پرواز ماندیم
اگرچه بی پر و بی بال گشتیم
چشم دید
به جــز از لاله هر دم شهیدی
نمی روید ازین گلشن امیدی
چه گلهایی که اینجا گشته پرپر
اگرباشد به نرگس چشم دیدی
رنگ روییدن
اگـــــر ماتشنه فصل سپیدیم
چـــــــرا دور سیاهی ها تنیدیم
چرا از چشم گلشن رو گرفتیم
چرا از رنگ روییدن رمیدیم
دلها ی شکسته
بهار آمد ولی دلها شکسته
در شادی بروی خلق بسته
بزنجیر اســـارت می کشانند
جوانان چوگل را دسته دسته
آتش گرفته ها
در ودشـــت وطـــن آتش گـــــرفته
بهــــار این چمــن آتـــش گــــرفته
زهر سویی صدای ناله جاری است
نگاه مــرد و زن آتــش گـــرفته
خار نگاه
بهـــاران پای در زنجــیر کرده
جنونش را چه خوش تفسیر کرده
مگـــر خار نگاه ناز اوییــــم
که ما را از سر خود تیر کرده
موج سراب
کویر بی سر وبی پاست اینجا
بهارو باغ بی معنی است اینجا
دو چشمم تشنه موج سرابی است
که نام دیگرش دریاست اینجا
دانه ی مهر
مپنـداری هـــــوادار بهاریم
خزان را میزبان این دیاریم
به غیر تخم نفرت باغ دل را
ندیدم دانه مهــری بکاریم
نورالله وثوق
21-12-1387
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید