قبل ازهمه این را باید بدانیم که گروه قومی یا قومیت چیست؟
یک گروه قومی یا یک قومیت، گروهی از افراد است که بر اساس ویژگی های مشترکی که آنها را از سایر گروه ها متمایز ساخته است هویت یافته اند. این هویت میتواند شامل سنن، نسب، نژاد، زبان، تاریخ و مجموعه از عاداتی باشد که در طول زمانها نهادینه شده اند. امابایددانست که واژه قوم از ملت کاملاً متفاوت است.مردمانی که از یک قوم هستند و قومیت مشابه دارند ممکن است درکشورهای مختلف زندگی کنند.
قومیت ممکن است به عنوان یک ساختار موروثی یا به عنوان یک ساختار تحمیلی اجتماعی تفسیر شود. عضویت قومی معمولاً با میراث فرهنگی مشترک، اصل و نسب، اسطوره،منشأ، تاریخ، زبان، گویش، مذهب، اساطیر، فولکلور، آیین، آشپزی، سبک لباس، هنرها یا ظواهر فیزیکی تعریف میشود. گروههای قومی ممکن است حاوی طیفی باریک یا گستردهای از اجداد جنیتیکییا نژادمشترک با سایر گروههای دارای نسب جنیتیکی مختلظ باشند. یکی از این ویژگی های گروه های قومی اغلب مختلط، زبانهای مرتبط آنها است.
افراد یا گروه ها ممکن است در طول زمان از طریق تغییر در زبان، فرهنگ پذیری، پذیرش وتغییر کیش و مذهب، از یک قوم به قومی دیگر تغییرمکان دهند. گروههای قومی ممکن است به گروه های فرعی، ایل ها یا قبایلی تقسیم شوند که به مرور زمان به دلیل وصلت های با خودی یا رسم ازدواج قبیله یی و یا انزوای فیزیکی ازگروه قومی والدین خود به گروههای قومی جداگانه تبدیل شوند. برعکس، قومیت های سابقاً مجزا ازهم میتوانند باهم ادغام شوند و یک قومیت جدید را تشکیل دهند و در نهایت ممکن است همه در یک قومیت واحد ادغام شوند. اما در همه حال، چه از طریق تقسیم و چه از طریق ادغام، شکل گیری هویت قومی جداگانه، قوم زایی نامیده می شود.
بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی، هویت قومی را فرهنگ همگانی و جهانشمولی نمی دانند. به نظر آنها قومیت محصول انواع خاصی از تعاملات میان گروهی است، نه یک کیفیت ضروری ذاتی گروه های انسانی.
برخی تا همین اواخر پیوند قومی را به دو بخش «ازلی گرایی» یا نخستین گرایی و «ابزارگرایی» یا وسیله گرایی تقسیم میکردند که در صورت نخستین فرد حس پیوند قومی را از بیرون و حتی در برخی موارد به صورت کاملا جبری، از میان«جمع» کسب می کند و در صورت دومی قومیت اساساً یک پدیده مؤقتی ناشی از استراتیژی سیاسی مشخصی است که به عنوان یک منبع برای گروه های ذینفع برای دستیابی به اهدافیمانند افزایش ثروت، قدرت، موقعیت و حتی راه یافتن به مارکیت کار مورد استفاده قرار می گیرد.
ازلی گرایان معتقد اند که نزد ملیت های قومی «سنت های اعتقادی و عملی ای نسبت به اشیای ازلی مانند ویژگی های محل زیست و به خصوص سرزمین وجود دارد». روایات ازلی گرایی متکی بر پیوندهای خویشاوندی قوی میان اعضای گروه های قومی است. خویشاوندی «این امکان را برای گروه های قومی فراهم می کند که بر حسب شباهت های خانوادگی فکر کنند». (دونالد ال. هوروویتز).
بنابر این مفهوم ملیت قومی از ملت، یا به عباره دیگر ایل، طایفه، تبار و قبیله از ملت که مشخصه آن موجودیت قلمرو مشترک و ممیزه آن مکلفیت و«تابعیت» شخص از قوانین موضوعه کشوری است جدا می شود.
تفاوت بین نژاد و قومیت
همیشه برای دسته بندی بخش هایی از جمعیت از مفاهیم نژاد و قومیت استفاده شده. البته این دسته بندی از سازماندهی مردم بر بنای سلسله مراتبی که بنام طبقات اجتماعی شناخته می شود متفاوت است. سلسله مراتبی که از هزاران سال وجود داشته و در اثر دگرگونی در شیوه تولید بین افراد جامعه بوجود آمده و نشانه نابرابری میان گروه های مختلفه مردم است و در آن «افراد جامعه به چندین واحد یا گروه فرعی خاص منقسم شده، هریک واحد یا گروه در رابطه با واحد یا گروه دیگری دارای توانایی برتر یا پایین تر، وضعیت و ثروت متفاوت است».
نژاد به تقسیم افراد به گروه ها، اغلب بر اساس ویژگی های فیزیکی اشاره دارد. و قومیت به بیان فرهنگی و هویت افراد مناطق مختلف جغرافیایی از جمله آداب و رسوم، تاریخ، زبان و مذهب آنها.
در اصطلاح، نژاد «صفات فیزیکی» را توصیف میکند و قومیت به «هویت فرهنگی» اشاره دارد. همچنین نژاد ممکن است به عنوان چیزی که شما آن را به ارث برده اید شناسایی شود و یک امر بیولوژیکی است که ویژگی های فیزیکی ای که از والدین شما به ارث برده اید را توصیف میکند. در حالی که قومیت چیزی است که شما فرا می گیرید. قومیت هویت فرهنگی شماست که از فرهنگ و خانواده شما انتخاب شده یا آموخته شده است.
نژاد معمولاً با بیولوژی مرتبط است و با ویژگی های فیزیکی مانند بافت مو و رنگ پوست مرتبط است. طیف نسبتاً محدودی از گزینه ها را پوشش می دهد.
قومیت یک اصطلاح گسترده تر از نژاد است. این اصطلاح بین گروههایی از مردم تعبیرات خاص خود را دارد. مشترکاتی مانند نژاد، منشاء، میراث قبیله ای، مذهب، زبان و فرهنگ میتواند قومیت فردی را توصیف کند. در حالی که ممکن است کسی بگوید نژاد آنها «زرد» است، اما قومیت آنها ممکن است هزاره یا تورکباشد. به همین ترتیب، ممکن است کسی بگوید نژاد آنها سفید یا «کاکیژن» است و قومیت آنها «آیرش» است.
ضدیت های قومی – ریشه ها
به طور کل تضاد قومی درگیری بین دو یا چند گروه قومی متخاصم است. در حالی که منشا درگیری ممکن است سیاسی، اجتماعی، اقتصادی یا مذهبی باشد، اما افراد درگیر صریحاً و بطور مداوم برای موقعیت گروه قومی خود در جامعه مبارزه می کنند و به این اساس تضاد قومی از سایر اشکال مبارزه متمایز است. اماخاستگاه مهم تضاد بین گروه های قومی نفاقی است که از نتایج تقسیم بازار کار به میان می آید، یعنی بازاری که در آن تفاوت زیادی در قیمت کار برای همان شغل معین وجود دارد. در بازار کار قیمت یا ارزش نیروی کار پاسخی به نژاد یا قومیت کسانی نیست که وارد آن میشوند. تفاوت قیمت ناشی از تفاوت در منابع و انگیزه هایی است که اغلب به قومیت افراد مرتبط است. بازار کار منقسم شده باعث ایجاد تضاد بین سه جناح، بنگاه اقتصادی و دو گروه از کارگران میشود، کارگران با دستمزد بالا و کارگران ارزان، در این میان بناگاه ها به دنبال جایگزینی کارگران با دستمزد بالاتر توسط نیروی کار ارزان تر هستند. از اینجا است تضاد قومی میتواند به دو شکل بروز کند: به شکل حرکات طرد و ممانعت و به شکل نظام های «کاستی»، که هردو حالت پیروزی با نیروی کار با دستمزد بالاتر است، زیرا در یک اقتصاد متکی به بازار، نیروی کار با تغییرات در مارکیت کار خود را انطباق میدهد، از کاهش قیمت ها جلوگیری می کند و همزمان تقاضا برای کار بیشتر میشود.
بعضی اوقات گروه های قومی درمعرض گرایشات و اقدامات تعصب آمیز دولت ها و حتی در برخی موارد اعضای شامل گروه خودشان قرارمی گیرند.
زیرا بارها دیده شده علل درگیریهای قومی علایق و پیوندهای قومی نبوده، بلکه بیشتر به عوامل نهادی، سیاسی و اقتصادی مربوط می شدند. بنابراین جنگ قومی یک مفهوم گمراهکننده است، زیرا منجر به نتیجه گیری ذات گرایانه میشود، به این معنی که گروههای خاصی محکوم به جنگ با یکدیگر هستند در حالی که در واقع جنگهایی که بین آنها رخ داده یا میدهد اغلب نتیجه تصامیم سیاسی ایست که جامه عمل پوشیده اند.
کلیفورد گیرتز، یکی از محققان پایه گذار ازلی گرایی، اظهار می دارد که، هر فردی با خویشاوندان شناخته شده ارتباط طبیعی دارد که با گذشت زمان و از طریق تداخلات مکرر میان فرد و خویشان، وی در روابط اساسی قومیت مدغم می شود و این ادغام در روابط او با جامعه مدنی اثرمی کند. در نتیجه گروههای قومی همیشه بقای دولتهای مدنی متشکل از ملیت های قومی گوناگون را تهدید می کنند، اما نه وجود ملیتی خودی را. از اینجا گفته میشود، تضاد قومی در جامعه چند قومی اجتناب ناپذیر است.
راه حل ها
در قرن بیستم، بحث های فراوانی برای پیدا کردن راه حل درگیریهای بین گروهی و قومی یا بین اعضای یک گروه قومی و دولت براه افتادند. برخی استدلال میکردند که مشروعیت دولتهای مدرن باید مبتنی بر مفهوم استقلال سیاسی و مدنی افراد باشد. بر اساس این دیدگاه، دولت نباید هویت قومی، ملی یا نژادی خاصی را به رسمیت بشناسد، بلکه باید در صدد برابری سیاسی و حقوقی همه افراد باشد. دیگرانی استدلال می کردند که مفهوم فرد خودمختار، خود یک ساختارفرهنگی است. بر اساس این دیدگاه، دولت ها باید هویت قومی را به رسمیت بشناسند و عملیاتی را روی دست گیرند که از طریق آن نیازهای خاص گروه های قومی را در مرزهای دولت - ملت تحقق بخشد.
تعدادی از محققان بورژوازی تلاش کرده اند تا ترکیبی از روش های موجود برای حل، تدویر و یا دگرگون ساختن درگیری های قومی را ارائه کنند. این روش ها که شامل بومی سازی، اسکان، ادغام ، فرهنگ پذیری، کوچ جمعیت، تغییر مرزها، نسل کشی و خود کشی قومی است و بوضوح از نظر اخلافی غیر قابل قبول و در برخی موارد حتی ضد بشری است، اغلب توسط دولت ها در ترکیب با یکدیگر برای حل تعارضات بزرگ قومی مورد استفاده قرار می گیرند.
تقسیم قدرت که در آن رهبران گروه های قومی توسط سخنگوی شان در دولت مرکزی نمایندگی می شود، یکی دیگر از نسخه های کاهش تنازعات قومی است. در این سیستم بر اساس توافقنامه تقسیم قدرت، هر گروه به درجات مختلف، بسته به ایالت خاص، دارای اختیار حق رأی مخالف است.
در تئوری، این منجر به خودگردانی و حفاظت از گروه قومی میشود. بسیاری از تیوریسن های بورژوازی معتقدند که زمانی که گروه قومی مورد تهدید دولت قرار می گیرد، تنش قومی به خشونت قومی مبدل میشود. در اینصورت قدرت «ویتو» به گروه قومی اجازه می دهد از تهدیدات قانونی فاصله بگیرد.
از نمونه های دیگرتقسیم قدرت یکی هم «ائتلاف بزرگ» متشکل از رهبران گروه های قومی است. نمونه ای از این به اصطلاح دولت اجتماعی را در بوزنیای پس از جنگ میتوان دید که بر طبق توافقنامه ۱۹۹۵«دیتون» ریاست جمهوری سه جناح متشکل از «کروت» «صرب» و «بوزنیایی» به وجود آمد، رؤسای جمهور این سه گروه هر یک برای مدت ۴ سال مجریان حکومت بودند. اما این تعامل که در واقع تمرکز آن روی حمایه از گروه های قومی در برابر حقوق فردی شهروندان است و علل اساسی مناقشات درونی جامعه را نادیده گرفته است، همیشه با موانعی مواجه است و نمیتوانید به عنوان نمونه برای حل کشمکش ها و ایجادت یک صلح پایدار شناخته شود.
بعلاوه دانشمندان علوم اجتماعی و تحلیل گران سیاسی از حکومت اجتماعی به دلیل این که تنش ها و هویت های قومی را قفل می کند انتقاد می کنند. یعنی قفل هویت های قومی در پشت دروازه های دولت. یعنی اجتماعی با این فرض که هویت های قومی دائمی هستند و هیچوقت معروض تغییرات نیستند. علاوه بر این دولت قومی (دولت اجتماعی) این اجازه را به هیچ فرد یا گروه اقلیت«دیگر» که ممکن است بخواهد در روند سیاسی شرکت کند نمی دهد. به طور مثال از سال ۲۰۱۲ به اینسو یک یهودی بوزنیایی به علت ممانعت از نامزدی او برای ریاست جمهوری شاکی است، زیرا فقط یک کروت، یک صرب یا یک بوزنیایی می تواند تحت حکومت اجتماعی در انتخابات شرکت کند. تعیین هویتهای قومی از قبل و اجرای یک سیستم تقسیم قدرت بر اساس هویتهای ثابت ذاتاً تبعیضآمیز است، در چنین سیستم گروه های اقلیتی ممکن است هیچوقت به رسمیت شناخته نشوند. بعلاوه، این شیوه دربرابر کسانی که هویت خود را بر اساس قومی یا اشتراکی تعریف نمی کنند، تبعیض قائل میشود. درسیستم های سهمگیری و شرکت در قدرت که مبتنی برهویتهای از پیش تعیین شده هستند، تمایلات سختگیرانه ای بر دائمی بودن سهمیه وجود دارد که تغییرات رقم جمعیت و احصایئه ها در طول زمان را منعکس نمی کنند. بنابراین دسته بندی افراد در گروه های قومی خاص ممکن است بحث برانگیز شده و ممکن است به تنش های قومی دامن بزنند.
اما افریقای جنوبی، میراث سمی آپارتاید که به سرنوشت توده ها در برابر هویت گروه ها که بیشتر سیال و انعطاف پذیر هستند، اهمیت داده شد، موفق تر از پیش تعیین گروه های قومی بود. بنابراین تعین سرنوشت افراد به یگانگی میتواند نقش عمده تری در حل منازعات قومی داشته باشد تا تعین هویت گروه ها و قفل آنها در پشت آن گزینه ها.
نقد دیگری که در دموکراسی های لیبرال متوجه امتیاز دادن به هویت قومی در برابر انتخاب سیاسی شخصی است، این است که در جامعه گرایی این فرض وجود دارد که یک سیاستمدار اراده قومی خود را بالاتر از سایر احزاب سیاسی قرار دهد، این بیشتر به قطبی شدن گروه های قومی و از دست دادن احزاب ایدیولوژیک غیرقومی منجر میشود. اگرچه برخی ادعا می کنند که در یک سیستم رأی«یک فرد یک رأی» یعنی زمانی که رأی دهند گان بنابر اولویت هایی که نزد خود شان معتبر است رأی خود را در صندوق می اندازند، این امر باعث می شود که شخص رأی خود را به احزاب دیگری غیر از حزب هم قوم خود بدهد و اینکار سبب میشود احزاب سیاسی شعارهای شان را گسترش دهند و از همه رأی دهندگان ماورای گروه های قومی دعوت کنند تا حق انتخاب دومی و سومی را داشته باشند، اما در هر صورت از حقوق مساویانه سیاسی خود این افراد از قبل چشم پوشی بعمل آمده است.
فدرالیسم و فدرالیسم قومی
فدرالیسم» واژه لاتین و به معنای «پیمان» (اتحادیه) است و به تعبیرتیوریسن های بورژوازی به سهمگیری در قدرت میان واحدهای خودمختار و دادن مقداری صلاحیت ها و اختیارات به مناطق مختلف است. در این تعریف فدرالیسم سیستم حکومتی است که مستلزم تقسیم قدرت بین یک مرجع مشترک و چند مرجع فرعی است که هر یک مستقیماً از طریق سازمان های اداری خودی عمل می کنند. به بیان دیگر فدرالیسم دولتی است که در آن «دو سطح حکومت بر یک سرزمین و مردم حکومت می کند.
منطق فدرالیسم انتخاب یک سیستم حکومتی واحد، فدرال یا ترکیبی، حفظ تمامیت ارضی و ایجاد اجماع ملی است. پیامدهای جنگ جهانی دوم شاهد تأملاتی بر فدرالیسم به عنوان ابزارمفیدی برای برنامه های دولت سازی بود. بنابراین، تعدادی از کشورهای افریقایی و آسیایی در دوره پس از استقلال از این سیستم به عنوان راهی برای حل منازعات خودمختاری های قلمرو شان حمایت کردند.
از طولانی ترین سیستم های سیاسی فدرالی از نوع بالایی در جهان ایالات متحده امریکا (۱۷۸۹)، سوئیس (۱۸۴۸)، کانادا (۱۸۶۷) و استرالیا (۱۹۰۱) است. علیرغم این بسیاری از کشورهای دیگری وجود دارند که فدرالیسم به مفهوم بالایی در آنها مطلقا با شکست مواجه شد.
فدرالیسم چند قومیتی یا چند ملیتی، سیستمی است که در آن واحدهای منطقه ای یا ایالتی بر اساس قومیت بوجود می آیند. این فدرالیسم که در پاسخ به خواستههای خودمختاری قومی و تدویر تنشهای بین قومی در داخل یک ایالات ایجاد شده اند، همیشه موفق نبوده است: اغلب مشکلات ذاتی در ساخت و نگهداری فدراسیون های قومی باعث شده که برخی از ایالات یا تقسیمات فرعی به دولت های جداگانه تقسیم شده، به سرکوبهای استبدادی، یا به قوم سالاری و تفکیک قومی بین جمعیت شامل یک واحد سیاسی متوسل شوند. کوچ، جابجایی داخلی، پاکسازی قومی، و یا حتی حملات و قتل عام مبتنی بر قومیت از ارکان آن آنها را تشکیل میدادند.
این نوع فدراسیون از دهه ۱۹۹۰توسط ملس زناوی در ایتیوپیا به مرحله اجرا درآمد. ملس زناوی و دولت او فدرالیسم قومی را با هدف برقراری برابری همه اقوام در ایتوپیااتخاذ کرد. ویژگیهای فدرالیسم قومی در کشورهای دیگری از جمله نیپال، پاکستان، سودان جنوبی و افریقای جنوبی در دوران اپارتاید نیز دیده میشوند.
در یک فدراسیون قومی، برخی یا همه واحدهای فدرال تا آنجا که مرزهای قومی اجازه میدهد به شکل جوامع قومی با نوعی از خودمختاری مجازی بوجود می آیند. از آنجا که در آن فدراسیون هنوزهم یک ایالت وجود دارد، این تقسیم از تجزیه کامل متمایز شناخته میشود. چنین نظامی را میتوان فقط در کشورهایی در نظر گرفت که گروه های قومی در مناطق جغرافیایی خاصی متمرکز هستند.
از انگیزههای اصلی فدرالیسم قومی، کاهش تضاد میان گروههای داخل ولایت از طریق اعطای خود گردانی محلی برای گروه ها و تضمین نمایندگی آنها در مرکز است. بنابراین سیستم فدرالی قومی در مناطقی که درگیری های جدی ای وجود دارد، یا قبلا وجود داشته، ممکن است جذابیت خاصی داشته باشد. این یک هدف محض «دفاعی» است و تداوم هویت های قومی مختلف را در داخل دولت می پذیرد.
در این فدرالیسم به گروههای قومی گوناگون اجازه داده می شود تا آن سطحی از خودمختاری بهره مند باشند که توسط قانون اساسی معین شده است. اینکار ارتباط دولت مرکزی را در رابطه با اختیارات واحدهای فدرال برقرار نگهمیدارد.
همچنین قانون اساسی فدرال نمایندگی واحدهای قومی منطقه ای را در دولت مرکزی در نظر داشته و حق داوری در مورد ادعاهای گروه های مختلف را برای دولت مرکزی محفوظ میدارد. از این نظر تمایل نخبگان اقوام مختلف برای همکاری در سطح ایالتی برای ایجاد حکومت باثبات لازمی است.
اما این نوع فدرالیسم از جنبه نظری و تجربی حاوی نقصان هایی است:
. مفهوم مشکل ساز«قومیت» به عنوان اصل تنظیم کنند در درون سیستم سیاسی مبتنی خطوط قومی ممکن است به یک اصل بسیج کننده سیاسی مبدل شود.
.فقدان همگونی کامل قومی که به ندرت در کشورهای چندین ملیتی (قومی) دیده میشود، احتمالا اقلیت های جدیدی را در واحد های فرعی ایجاد خواهد کرد که ممکن است قربانی شوند، یا احساس کنند که در خطر قربانی شدن هستند و از آنجا با درخواست های مداوم برای تشکیل واحد های فرعی خودی سیستم فدرال را بی ثبات کنند.
.تعریف مجدد سیاست در امتداد خطوط قومی در عوض کاهش تضادهای قومیتی در سطح ملی، بسوی اینکه همه چیز به یک موضوع قومی تبدیل کند میلان دارد. زیرا در اکثر موارد، اختلافات قومی در داخل یک دولت از قبل وجود داشته و با ایجاد فدراسیون های قومی آغاز نشده اند.
.تمایل به جدایی. بیثباتی و فشار برای جدایی احتمالاً زمانی افزایش می یابد که گروههای داخل یک کشور منابع، مشروعیت و پایگاه قدرت مستقل خود را ایجاد کنند. ساختارهای فدرال ممکن است گروه های منطقه ای را قادر به ایجاد قدرت های اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی کند که در نهایت تحت تنش های قومی منجر به فروپاشی ولایات شده و در کل، وحدت سیاسی و جغرافیایی را به مخاطره اندازد.
همچنین در عمل ثابت شده که فدراسیونهای قومی غالباً شکست خورده اند: اما اینکه تا چه حد، به ندرت مشخص شده است، زیرا فدرالیسم قومی به دلیل مشکلات ذاتی در اداره یک ولایت با شکافهای عمیق قومی، یک سازمان نادرست است.
فدرالیسم قومی اتیوپیا احتمالاً فکر میکرد پاسخی به «مسئله تاریخی ملیت ها» ارائه می کند، اما ناکام از کاهش تنشها و درگیریهای قومی بود. در واقع، درگیریها بین گروه های قومی به دلیل ناهمگونی قومی کشورهای منطقه و حدود مشترک منابع میان شان شدت اختیار کردند و غیرمتمرکز شدند. این رویداد در واقع استدلالی که فدرالیسم قومی میتواند به عنوان یک استراتژی معمولی برای اجتناب از درگیری ها در جوامع چند قومیتی مانند اتیوپی مجال عمل پیدا کند را به چالش کشید.
ازنمونه های شکست خورده فدرالیسم قومی افریقا (فدراسیون افریقای شرقی و اتیوپی- اریتریا) منطقه کارابین (فدراسیون هند غربی) و آسیا (پاکستان و ملایا- سنگاپور) را میتوان نام گرفت.
خودمختاری غیرقلمروی
یکی از نظریات حل تنش ها و نارضایتی های قومی، خودمختاری غیر منطقوی یا قلمروی است که در سالهای اخیر توسط دانشمندان غربی در اماکنی که احتمال درگیریها وجود دارد به عنوان راه حل جایگزین شونده شناخته شده است. به همین دلیل خود مختاری غیرقلمروی را به عنوان راه حل عملی تر از جامعه گرایی ای میدانند که قبلا به شرح آن پرداخته شد. خودمختاری غیرقلمروی که به طور متناوب به عنوان خودمختاری غیرفرهنگی نیز شناخته میشود، دادن حق: آموزش، زبان، فرهنگ، امور داخلی، مذهب، و ایجاد نهادهای داخلی برای ترویج و بازتولید این جنبهها به گروه های قومی است. این سیستم درست برخلاف فدرالیسم قومی ای است که در آن گروههای قومی به عنوان یک ایالت فرعی عرض وجود می کنند. در این سیستم گروههای قومی در سراسر یک ولایت پراکنده هستند. حقوق گروهی و خودمختاری آنها در داخل ولایت محدود به یک قلمرو خاص نیست. بنابر این خود مختاری غیر قلمروی مانند فدرالیسم قومی به تضعیف دولت مرکزی منجر نمی شود.
منشأ این تفکر را میتوان در آثار «اتو بائر» و «کارل رنر» جستجو کرد.بائر از مفهوم نخستین چندفرهنگی حمایت کرد و خواستار سیستم تعیین سرنوشت برای جوامع قومی ای شد که در آن خودمختاری گسترده فرهنگی به گروه های قومی اعطا می شد.
خود مختاری فرهنگی غیر قلمرویی در طول دوره بین جنگ و «جامعه ملل» بوجود آمد که در صدد افزایش امکانات حفاظتی برای اقلیتهای ملی در دولت های جدید بود. در دهه ۱۹۲۰، استونیا به منظور کاهش درگیریها بین گروههای قومی و دولت تازه استقلال یافته، به جمعیت آلمانی و یهودی استقلال فرهنگی اعطا کرد.
در اروپا، به ویژه در بلجیم، قوانین کشوری، خودمختاری غیر قلمروی و نهادها و احزاب سیاسی موازی یکدیگر را ایجاد کرده و خودمختاری غیرقلمروی در سیستم اجتماعی فدرال مدغم شده است.
فدرالیسم واقعی
فدرالیسم در حقیقت یک دوکتورین سازمانی است که معتقد است جامعه باید از پایین به بالا ساختار یابد. در این سیستم سمت حرکت از قاعده به بالا است. از حاشیه به مرکز - واحدهای بالاتر به سادگی بیان مستقیم واحدهای پایین تری هستند که با هم ترکیب شده، وظایف خاصی مانند اداره و هماهنگی برای مقاصد عملی را به یکدیگر واگذار می کنند.
در فدراسیون های حقیقی گروه های تشکیل دهنده خودمختار و تعیین کننده هستند. این بدان معنی است که آنها میتوانند هر طوری که دوست دارند، بدون هیچ محدودیتی فراتر از اصول و اهدافی که همگی در مورد آنها توافق کرده اند، مشارکت نموده، یا جدا ازهم باشند. در آنجا هیچ واحد مرکزی ای وجود ندارد که مانند دولت ها یا شرکت های سرمایه داری، از بالا دستور صادر کند. سمت سازمان توسط واحدهای تشکیل دهنده که آزادانه با یکدیگر همکاری می کنند تعیین می شود. ممکن است کمیته ها و شوراهای بالاتری وجود داشته باشد، اما اینها قدرتی برای هدایت سازمان ندارند و متشکل از نمایندگانی هستند که دارای اختیارات سختگیرانه و قابل لغو هستند. واحدها آزادی کامل دارند تا در صورت تمایل ازهم جدا شوند، البته می دانند که در این صورت مزایایی را که فدراسیون برای آنها به ارمغان آورده است، از دست خواهند داد.
هیچ روش تصمیم گیری مشخصی وجود ندارد که در داخل واحدهای تشکیل دهنده یا در مذاکرات با یکدیگرانجام شود. نحوه تصمیم گیری گروه ها و تشخیص اینکه دقیقاً چه روش هایی در هر یک از شرایط خاص باید اتخاذ شود به گروه ها واگذار میشود. در این فدرالیسم عنصر حیاتی رعایت حق تشکل آزادانه است. به عنوان مثال، برخی از گروه ها بر اساس اجماع کلی عمل می کنند. تا زمانی که همه موافق نباشند تصمیی اتخاذ نمی شود.
یافتن راه حل برای مشکلات در یافتن ترکیب مناسبی از همبستگی و خودمختاری - تعهد گروهی و انجمن آزاد است.
این نوع انجمن آزاد چیزی بیگانه با جامعه نیست و از هیچ بوجود نیامده است. آزادیخواهان بی شماری این روش سازماندهی اتحادیهها و انجمن ها را از هرنوع آنها چه درسطح مردمی و چه در یک انجمن فرهنگی یا یک بنگاه اقتصادی کشف کرده و سپس اهمیت آنها را گسترش داده و برای اعمال شان در سیاست و اقتصاد تلاش کرده اند.
در این درک اصلی، فدرالیسم به معنای واگذاری اکثریت اختیارات ولایتی به واحدهای محلی بیشتر است.از اینرو فدرالیسم جمهوریخواه که فدرالیسم را به حوزه های سیاسی محدود میکند فدرالیسم نیست.
در واقع، فدرالیسم جمهوری خواه به معنای واگذاری عملیات سرکوبگرانه دولت به نخبگان در سطح محلی است، نه ایجاد اتحادیه هایی متشکل از شهروندان مناطق برای اداره امورشان به شیوه دموکراتیک و سهمگیری مستقیم آنها. در فدرالیسم جمهوریخواه اقتدار و سلسله مراتب به حال خود باقی بوده و بدون شبهه مانعی در برابر شوراهای منطقوی و ولایتی است.
این فدرالیسم به معنی وحدت ملی یا حاکمیت ارضی نیست، بلکه صرفا منافع متقابل جناح های ذیدخل است که به مسائل ملی گرایی و قلمروی توجهی ندارد. این فقط یک«نیروی جمعی» است که عمل می کند. این نیرو ترکیب نیرومندی از مجموعه تلاشهای انفرادی است که فرایندی نیرومند تراز اجزای خود تولید می کند، آن قدرت عظیمی است که از اتحاد و هماهنگی کارگران ناشی می شود.
این نیروی جمعی نتیجه فدراسیون گروه ها است که برای حفظ و تضمین قرارداد فدرال عمل میکند و به چیزی برتر از انجمن های فدرال یا مشابه آنچه که دولت است تبدیل نمی شود. دولت در این حالت منحل میشود و ما واقعاً وارد یک وضعیت فقدان قدرت مرکزی میشویم. اینجاست که یک نظم عادلانه اجتماعی بمیان آمده است. واحد های مختلف تشکیل دهندۀ نظم جدید به طور مستقل از طریق قراردادهای با انگیزه همبستگی، منافع فردی متقابل با یکدیگر پیوند میخورند. آزادی در این فرآیند قربانی نمیشود، بلکه تضمین می شود.
وحدت واقعی در وجود قانونگداران، قضات، مدعلی العموم ها، مأموران مالیه، پولیس و موجودیت زندان ها نیست. یعنی آنچه را که تا کنون به عنوان نظم به خورد مردم داده بودند چیزی به جز هرج و مرج همیشگی و مبنایی برای استبداد بی پایان نبوده است.
این فدرالیسم واقعی و حیاتی ترین مؤلفه انسجام و رفع تنازعات گروهی و قومی است، آنکه نیازهای خود را توسط فدراسیون های گروه های صنعتی سازمان میدهد. از آن پس فقط مولد در برابر جامعهای که شهروند را به رسمیت می شناسد قرار دارد. این پایان کشمکش ها و تنازعات قومی است، این سازمان صنعتی است که در عوض دولت عمل میکند. در اینجا قرارداد ها جاگزین قوانین شده اند و به جای قدرت سیاسی نیروهای اقتصادی قرار دارند، در اینجا قومیت، دیگرهویت نیست.
پایان
نویسنده: احمد آریا