وقتی استاد قاسم چشم از جهان فروبست، رسالهی در یادبود اولین سالمرگ او در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در کابل به نشر رسید. در ضمن مطالب دیگر، چند خاطره از موقعشناسیهای استاد شامل رساله بود که یک خاطره از میان آنها به قلم سعدالدین بها توجهها را تا امروز به خود کشانده است. این توجه هم بهدلیل اهمیت و شهرت استاد قاسم در موسیقی ما است و هم به علت اهمیت بدستآوردن استقلال در تاریخ ما:
«پس از جنگ استقلال افغانستان وقتی که دابس به کابل آمده و راجع به شناسایی استقلال افغانستان با حکومت وقت مذاکره داشت و هنوز معاهده امضا نشده بود، در یکی از دعوتهای رسمی دابس از استاد سؤال کرد که به کدامیک از آلات موسیقی بیشتر مهارت دارد؟ استاد گفت که به همه. دابس گفت، آیا به پیانو هم؟ استاد گفت، آری. باز دابس پرسید که آیا از طرز موسیقی خاص افغانی که خود شما ترتیب کردهاید، به من هم یاد داده میتوانید؟ استاد گفت، بلی. اما به شرطی که هر نغمهی را که من به یک سمت پردهی پیانو شروع کنم، شما طرف دیگر، آن را عینا بنوازید. دابس قبول کرد و استاد ترانهی استقلال را شروع نمود. صدای ترانهی استقلال افغانستان در فضای قصر طنینانداز گردید و استاد به صدای رسا به خواندن آغاز نمود: مکتب ماست جای استقلال…
در این حال آواز کفزدنهای دعوتشدگان بهشدت بلند شد و دابس از اینکه خودش به دست خود ترانهی استقلال را نواخته، به نزاکت مسأله ملتفت شد ولی نتوانست از ادامهی آن خودداری نماید.» (۱)
متوجه میشویم در اینجا در مورد آوازخوانی گپ زده میشود که آهنگی را خوانده و آن آهنگ شعری داشته که تا اینجا فقط یک مصرع آن معرفی میگردد. از بخت بلند که در همان رساله در نوشتهی دیگر از پروانه پروان، مصرع دوم این شعر هم بدست میآید:
«گویند روزی دابس خواهش نمود که وی را از آهنگهای ملی چیزی بیاموزد. استاد در اولین درس ترانهی استقلال را به وی آموخت: مکتب ماست جای استقلال/سبق ما هوای استقلال.» (۲)
در این شصتوپنج سالی که از مرگ استاد قاسم میگذرد، در دهها مطلبی که در مورد او نوشته شدهاند، ذکر این خاطره از نکتههای لازمی در آنها به شمار میرود. قریب چهل سال بعد از چاپ آن رساله، این خاطره از استاد، با ذکر منبع و نقل تقریبی عین عبارات به کتاب سرگذشت موسیقی افغانستان راه پیدا کرد. جالب اما اینکه در آن به مصراعی برمیخوریم که در اصل منبع نیامده است. هرچه است، میبینیم که به این واسطه مصراعی دیگری از این شعر دستیاب میگردد: «…مکتب ماست جای استقلال/درس ما نکتههای استقلال.» (۳)
در مورد تعویض آن مصرع آشنا با این مصرع جدید فقط میتوان این گمان را مطرح کرد که این مصراع تازه احتمالا از برنامهی رادیو-تلویزیونی «پیری از خرابات» گرفته شده باشد که عزیز آسوده در مورد استاد قاسم تهیه کرده بود. بیوگرافیهایی که آسوده از هنرمندان مینوشت، در زمان خود از مفصلترین مطالبی بودند که در مورد آن هنرمندان تا آن روزگار نوشته شده بودند. احتمالا که عزیز آسوده از شاهدان عینی آن واقعه یا هم کسانی که از شاهدان عینی آن را شنیده بودهاند، آن بیت را به همان گونهای که در کتاب خود نوشته، شنیده باشد. آسوده بعدا تعدادی از پرترههای را که در مورد هنرمندان نوشت، در کتاب سیمای معاصران منتشر ساخت:
«گویند در محفلی که بهخاطر به رسمیتشناختن استقلال کشور در قصر ستور وزارت خارجه ترتیب شده بود، سر هنری دابس، نمایندهی انگلیس (نوادهی کیوناری) نیز در محفل شرکت داشت… سر هنری دابس از استاد خواهش کرد تا آهنگ افغانی برای او بیاموزد و استاد بیدرنگ ترانهی استقلال را بدینگونه در پیانو برای نمایندهی بریتانیا نواخت: مکتب ماست جای استقلال/ سبق ما هوای استقلال.» (۴)
یک نسخهی دیگر این خاطره را در نوشتهی «پیر خرابات» به قلم رواق میخوانیم که تنها به ذکرنمودن ترانهی استقلال، بدون ذکر بیتی از آن بسنده میکند. در این نسخه جای سر هنری دابس، سکرتر امور خارجهی هند، فرانسیس همفریز را که بهعنوان رییس هیأت انگلستان برای امضای معاهدهی استقلال در سال ۱۹۲۱ میلادی به کابل آمده بود، گرفته است: «میگویند سفیر انگلیس در کابل از اماناللهخان خواهش کرد به استاد قاسم اجازه فرماید که به او درس موسیقی بدهد. زیرا سفیر مدتی در هند بود و با آهنگ و موسیقی هندی آشنایی داشت. استاد میگفت، اولین باری که برای سفیر انگلیس پردههای هارمونیه را معرفی و انگشتان او را روی این ساز گذاشتم، ترانهی استقلال را برای او شکل دادم. سفیر پرسید، این آهنگ نامش چیست؟ گفتم این آهنگ ترانهی استقلال وطن ما افغانستان است، ترانهای که در حافظهی تمام باشندگان این سرزمین نقش [بسته] است.» (۵)
نزدیک به صد سال پس از وقوع آن حادثه، نسخهی دیگری را در یک نوشته از ولیاحمد نوری میخوانیم. او محل وقوع را باز هم قصر ستور وزارت خارجه و مناسبت آن را دعوت وزیر خارجهی آن وقت افغانستان، محمود طرزی به افتخار هیأت مذاکرهکننده و رییس آن، هنری دابس مینویسد:
«وقتی سر هنری دابز داخل تالار قصر میشود، بعد از مصافحه با وزیر خارجه و اراکین دولتی و معززین افغانی و خارجی، بهسوی استاد قاسم میرود و لحظاتی با وی بسیار با محبت و خودمانی صحبت میکند که تا امروز از محتوای صحبت آن دو معلوماتی در دست نیست. ولی همه میبینند که استاد با هنری دابز به طرف پیانوی بزرگی که در گوشهی غربی تالار گذاشته شده، میرود و چیزی را به او شرح میدهد. ناگهان استاد قاسم بهسوی حضار مینگرد و میگوید، جناب سفیر و نمایندهی فوقالعاده بریتانیای کبیر میخواهد یک آهنگ افغانی را به ایشان یاد بدهم و من برایشان نوتهای یک آهنگ حماسی ما را تشریح دادم که اینک میخواهد خودشان آن را در پیانو بنوازد. و آن این است: “مکتب ماست جای استقلال/سبق ما هوای استقلال”
همه حضار به کفزدن شروع میکنند… متعاقبا هنری دابز مقابل پیانو قرار میگیرد و همین آهنگ حماسی افغانی را مینوازد که طرف اعجاب و تحیر حضار واقع میشود و با کفزدنهای ممتد بدرقه میگردد.» (۶)
این واقعه برای استاد، آنگونه که نوری مینویسد، نشان «مسرت» را با خود به ارمغان آورد که شاه امانالله فردای آن شب به دست خود بر سینهی او تعلیق نمود. برای ما این پرسش را خلق کرد که چگونه استاد توانسته است در یک گپوگفت شفاهی یک آهنگ را به یک فرد ناآشنا یا حتا آشنا با آن موسیقی، چنان خوب منتقل سازد که او در همان دم قادر به نواختن آن شود.
در داستان «مرد و نامرد» از اکرم عثمان که در سال ۱۳۶۱ نوشته شده، صورت داستانی این حادثه دیده میشود که به مقتضای فورم نوشته، مفصلتر است. براساس داستان اکرم عثمان، دابس صدای خوش داشته و زبان فارسی را آموخته بوده و در دعوتی با حضور شاه امانالله از جا برخاسته و کنار استاد بهروی تشک مینشیند و میپرسد: «استاد، آیا به من ساز و آواز یاد میدهید؟ من در هندوستان کمی هارمونیه یاد گرفتهام… قاسم جواب داد: با سر و چشم. چرا نی. شما مهمان استین… پنجههای دابس را روی هارمونیه گذاشت و سُری را یادش داد و آنگاه گفت: …حالا من بیتی میخوانم و شما آن بیت را تکرار کنید تا همدل و همصدا شویم… استاد دوباره هارمونیه را پیش کشید و در سُر “بیرمی” چنین آوا سر داد: “مکتب ماست جای استقلال/ سر نمودن فدای استقلال/درس ما نکتههای آزادی/سبق ما هوای استقلال”
دابس گیچ و سرگشته و پشیمان و دستپاچه و خودباخته استاد را تعقیب کرد و با صدای لرزان و هراسان آن شاهفرد را… چار و ناچار خواند و آزادمردان کف زدند…» (۷)
میبینیم که به سه مصرع دستداشته، مصرع چهارمی اضافه شده است. یکی از مصرعها با یک تغییر طوری جایگزین شده که حالا دیگر صاحب دو بیت یک غزل شدهایم.
تا اینجا میبینیم که کسی به گویندهی شعر اشاره نمیکند. چند سال که عقبتر برویم، چند روز پس از مرگ شاعر این شعر، شاه امانالله به مکتب حربیه میرود. شاه در آن روز ضمن آنکه برای قوماندان مکتب، محمود سامی مدال میدهد، برای عَلَم مکتب حربیه نیز نشان استقلال حربی را تفویض مینماید. در جریان مراسم رو به عَلَم کرده با آواز رقتآور میگوید:
«امروز اگر منصبدار تعلیمیافته داریم، از فیض و برکت تو است… امروز نشان استقلال حربی را بهدست خود به تو عَلَم مبارک تعلیق میکنم. من امروز فخر میکنم که از شاگردان این مکتب میباشم و استقلالی را که خدا به ما عطا کرده است از اثر تعلیم و تلقین همین مکتب بود و کارهای را که در این مدت کم کرده توانستهایم، از برکت همین مکتب است: مکتب ماست جای استقلال/سر نمودن فدای استقلال.» (۸)
از خواندن این خبر در «جریده حقیقت» که به نگارندگی برهانالدین کُشککی نشر میشد، دو چیز حاصل ما میشود. اول اینکه مطلع این غزل شاید همینگونه باشد که شاه آورده و در داستان اکرم عثمان هم به همین صورت ذکر گردیده است. دوم، دانستن اینکه مراد از مکتب در این شعر، مکتب حربیه بوده است. این مکتب بهصورت رسمی در سال ۱۹۰۹ میلادی در زمان امیر حبیباللهخان افتتاح شده بود که در آغاز عنایتاللهخان، برادر بزرگتر و بعدا خود شاه امانالله در آن به کسب تعلیم پرداختند.
در بیان واقعهی ترانهی استقلال ما با یک آدرس مشخص که بهعنوان راوی شناخته شده و مطرح باشد، روبهرو نیستیم. احتمالا یکی از نسخههای این واقعه یا چیزی مشابه به اینها اتفاق افتاده است. یک یا چند راوی آن را روایت کردهاند و بعد که در افواه مردم افتاده، طبیعتا دستکاری شده و راوی آن «میگویند» شده است. دو هدف عمدهی این روایت، یکی تکریم از موقعشناسیهای استاد و دیگر نشاندادن و بهادادن به احساسات استقلالطلبانه در روزگار حصول استقلال هستند. هر دو هدف در تمام نسخههایی که یاد کردیم، برآورده شده است. اختلافهایی که در بیان این واقعه دیده میشوند، بهدلیل تفاوتهای است که در اذهان نویسندگان وجود دارند. نویسندگانی که در تلاش ثبت شنیدگیهای خود یا امکان مراجعه به منابع دیگر را نداشتهاند یا زحمت جستوجوی چنین منابعی را متقبل نشدهاند. در این میان، اینکه چهکسی آهنگساز و چهکسی گویندهی کلام آن آهنگ بوده، به برداشت اکثر راویان اصلی یا بعدی مهم پنداشته نشده است یا هم در این مورد چیزی نمیدانستهاند. آنچه به آهنگ مربوط میشود، چون امروز هنوز ثبتی از آن در اختیار ما نیست، عجالتا به سختی میشود چیزی در مورد آن گفت. گمان را بر این میگذاریم، همانگونه که سعدالدین بها نوشته، از ساختههای خود استاد بوده است. از دید امروز ما منطقی هم همین است که برای ترانهی استقلال، استاد طرز جدیدی ساخته باشد. در فهرست آهنگهای استاد قاسم که در شرکت گرامافون در ماه جون سال ۱۹۲۶ میلادی در شهر لاهور ثبت شده و میشایل کینیار آن را منتشر ساخته، این آهنگ احتمالا بهدلیل طولانی بودن شعر، در دو قسمت ثبت صفحهی گرامافون شده (حصه اول و حصه دوم) است. در جایی که آهنگهای دیگر او مثلا با ذکر راگ آن معرفی شدهاند، آمده: استقلال افغانستان.
اگر بخواهیم یک قدم پیشتر برویم و در نظر نگیریم که این گفته ممکن است برای کمالبخشیدن به توصیف در داستان باشد، این آهنگ باید در راگ بهروی یا همان مقام شور، آنگونه که اکرم عثمان نوشته، بوده باشد. اما جالب است وقتی میبینیم، هیچ یک از کسانی که در مورد ترانهی استقلال استاد قاسم نوشتهاند و در اینجا از چند تای آن یاد شد، در مورد گویندهی کلام آن چیزی نگفتهاند.
اولین کسی که نام گویندهی این بیتها را معرفی کرد، غلامحبیب نوابی بود: بیبی حلیمه معروف به ببوجان.
تصادف روزگار اینکه او گردآورندهی اولین رساله در مورد استاد قاسم هم است، همان رسالهای که در مورد ترانهی استقلال ما از آن استفاده کردهایم و نام گویندهی کلام در آن نیامده بود. پانزده سال پس از چاپ اول آن رساله، نوابی مطلبی در معرفی شاعر در «مجله لمر» به نشر رساند که بهدلایل نامعلوم از نظر علاقهمندان این موضوع به دور ماند:
«این ترانه را اولینبار استاد قاسم افغان، کمپوزیتور معروف ما در حالیکه سپهسالار محمدنادرخان تل را فتح نمود و معاهدهی استقلال امضا شد و با علم فتح و نصرت با اعلیحضرت اماناللهخان مقابل گردید… و مجلس بزرگی به این مناسبت تشکیل شده بود، سرود. مستر داپس از استاد قاسم خواهش کرده بود که سرود مهیج افغانی را به او یاد بدهد و استاد به داپس گفت هر چیزی که من میگویم تو باید تکرار کنی. در همین وقت استاد قاسم همین شعر هیجانآور یا اولین ترانهی استقلال را برای داپس یاد داد که به زبان خود اقرار کرده خواند: از برای خدا بلند کنید/بر سر خود لوای استقلال.» (۹)
در چاپ دوم رسالهی سالگره استاد قاسم افغان که چهلوهفت سال بعد در پشاور صورت گرفت، نوابی اضافاتی کرده و ضمنا در حرفهای خود که در مجله لمر نوشته بود، تعدیلاتی آورده است. او نوشته که این ترانه را بار اول استاد خوانده و از مکان و موقعی که اجرا شده، ذکری ننموده است. جالب اینکه از این ترانه بهعنوان «ترانهی استقلالیهی ببوجان» نام برده است. دیده میشود که بهجای آن بیت آشنا، بیتی دیگری از آن شعر را مینویسد که ما تا آنوقت با آنکه سه بیت دیگر آن را از پردهنشینان سخنگوی میشناختیم، اما بهدلیل آنکه بیت اول در آن نیامده بود، رابطهی آن را با ترانهی استاد قسم نمیدیدیم. (۱۰)
حالا ببینیم که ببوجان کیست.
زنی که در مورد استقلال سروده بود
بیبی حلیمه در سال ۱۸۶۳ یا هم ۱۸۶۵ میلادی در بارانهی کابل به دنیا آمده و در چهارشنبه، دهم جون ۱۹۲۵ میلادی، ساعت چهارونیم صبح با زندگی وداع نموده است. مدفن او در جوار زیارت تمیم انصار در شهدای صالحین موقعیت دارد. اولین شرح حال حلیمه را ماگه رحمانی از زبان عروس او، بیبیجان در کتاب «پردهپوشان سخنگوی» منتشر نموده. (۱۱) و مفصلترین آن را اعظم سیستانی در کتاب «سیمای زن در حماسه و تاریخ» آورده است. (۱۲)
مادرش، شمسالجهان (۱۳)، دختر امیر دوستمحمدخان میباشد. شیون کابلی نام او را «شمسی جانخان» نوشته و مینویسد که از پشتونهای کتواز بود. (۱۴) پدرش، میرعتیقالله از خانوادهی میرواعظ است. جد این خانواده که از سادات چاردهی کابل بود، لقب میروعظ داشت و در زمان تیمورشاه درانی امامت نماز جمعه در کابل به عهدهی او بود. نواسهی او، میر حاجی از جملهی مبارزان جنگ اول افغان و انگلیس به شمار میرفت. (۱۵)
امیر عبدالرحمانخان پس از رسیدن به کابل قصد زن گرفتن کرد و در جستوجوی کسی شد که لیاقت همسری او را داشته باشد. به پیشنهاد کاکایش، سردار محمدیوسفخان، حلیمه که آنوقت حدود پانزده یا شانزدهساله بود در نوامبر ۱۸۸۰ میلادی در منزل سردار بهعنوان سومین زن امیر با او ازدواج نمود. امیر که تا آنوقت در دروازهی سپید شیرپور بهسر میبرد، منزل محمدحسنخان دبیرالملک واقع در مرادخانی را برای زندگی با حلیمه ترمیم نمود. فیضمحمد کاتب مینویسد: «…بعد جناب قمرنقاب، بانوی مشکوی سلطنت، صبیهی مرضیهی میرعتیقاللهخان مرحوم را… به عقد نکاح درآورده [و] مراسم سور و سرور شاهانه به پای برده، سرای مذکور را از تمکن خویش زیب و زینت داد.» (۱۶)
حلیمه پس از ازدواج مَهر خود را به امیر بخشید و تمام زندانیان و شاید هم تعدادی از زندانیان را بدون آگاهی امیر از زندان رها نمود. امیر بهدلیل علاقهای که به او داشت با گفتن اینکه دیگر بدون مشوره با او از این کارها نکند، آن کار او را مورد عفو قرار داد. لقب ببوجان از جانب امیر بر او گذاشته شده بود. او در سالهای پسین زندگی خود محل سکونت خود گلستان سرای را به مکتب مستورات، اولین مکتب دخترانه در کابل بخشید و جدا از آن پلی در پغمان، نزدیک باغ عمومی ساخت که به پل حلیمه شهرت دارد. (۱۷)
سردار محمدرحیم ضیایی که با تخلص شیون شعر میسرود، در خاطرات خود مینویسد: «مادرکلان من حلیمه، ملکهی رسمی افغانستان بود. حلیمه هم در محافل درباری و هم در بین مردم از نفوذ و اختیار فراوان برخوردار بود. اکثرا سوار بر اسپ پیشاپیش قطعات عسکری ظاهر میشد. تقریبا همیشه میتوانست هر قضیه را مطابق میل خود حلوفصل نماید. در برخی موارد حتا موفق میگردید حکم اعدامی را که عبدالرحمانخان صادر کرده بود، ملغا سازد.» (۱۸)
شیون در خاطرات خود همچنان از کوشش حلیمه برای برکنارکردن امیر حبیبالله و مجبورساختن او از جانب امیر برای واگذاری ثروت خود به امیر و حمایت و پشتیبانی مالی حلیمه از نهضت مشروطه مینویسد. همچنان میآورد که عروسی امیر حبیبالله با مادر اماناللهخان، سرور سلطان بنا به خواهش حبیباللهخان و در اثر پافشاری حلیمه صورت گرفته و امیر عبدالرحمانخان به آن کار رضایت نداشته است. (۱۹)
حلیمه در «تاجالتواریخ» بهنام مادر یا والدهی محمد عمرخان بهعنوان یکی از بانفوذترین عیالهای امیر که ماهانه آنان میان سه هزار تا هشت هزار روپیهی کابلی، جدا از مصارف خانه و خوراک و لباس، جیبخرچ دارند، یاد میشود. (۲۰)
غبار او را بهنام ملکه ببوجان مینویسد و به اعتبار و محبوبیت او میان مردم و نزد امیر ضمن آوردن یک حادثه اشاره میکند. در مورد شکایتی مینویسد که مأموران دفترها زهرهی پیشکردن عریضهی آن را به امیر نداشتند و در شب ختنهسوری محمد عمرخان، پسر ملکه ببوجان توسط او آن عریضه را بدست امیر سپرده بودند. (۲۱)
نفوذ و ثروت و تدبیر ببوجان را در گزارش نمایندهی انگلستان در دربار امیر حبیبالله که در سال ۱۸۱۰ میلادی نوشته شده میبینیم، اینکه: «بیبی حلیمه یا بوبوجان… با نفوذترین بانو در زندگی شوهر خود بود و امیر حبیباللهخان حالا نیز احترام ساختگی زیادی برای او نشان میدهد، با آنکه در قلب خود او را خوش ندارد. بیبی حلیمه با تدبیر و هوشیار است و همیشه تلاش دارد که با زن مطلوب امیر بهعنوان دوست باقی بماند. او دارای جواهرات گرانبهایی است… امیر فروش آن جواهرات را بهصورت جدی ممنوع قرار داده… او در دسیسهها سهم ندارد اما…» (۲۲)
سر انجنیر انگلیسی ماشینخانه، فرانک مارتین که از سال ۱۸۹۵ میلادی، مدت هشت سال در حکومت امیر عبدالرحمان و امیر حبیبالله در کابل زندگی کرده، مینویسد وقتی مأموران دولت صاحب فرزند پسر میشدند امیر عبدالرحمان و وقتی صاحب فرزند دختر میشدند، حلیمه برای آنان نام انتخاب میکرده است. او هم از نفوذ حلیمه در دربار و جالبتر از آن از محبوبیت او میان مردم تذکر میدهد. امیر او را پس از آمدن به کابل، در قصر بوستانسرای به حضور پذیرفته و مارتین مینویسد که پهلوی آن، قصر ملکه بهنام گلستانسرای قرار دارد. قلعهی هاشمخان را قصر تابستانی ملکه نوشته و از رفتن خود در یکی از جشنها به سلام ملکه یادآوری کرده است. (۲۳)
فرانک مارتین مینویسد جز حلیمه که مادر محمدعمرخان دوازدهساله بود، کسی دیگری نمیتوانست برای امیر حبیباللهخان مشکل ایجاد کند. فردای مرگ امیرعبدالرحمانخان، امیر جدید وسایل زندگی حلیمه را از حرمسرا بیرون کرد و او را مجبور ساخت در گلستانسرای اقامت اختیار کند. ظاهرا بهحیث بیوهی محترم امیر متوفی اما در واقعیت بهعنوان زندانی. کسی اجازهی ملاقات با او را نداشت. تمام خدمتکاران مورد اعتماد او را با خدمتکاران مورد اعتماد امیر جدید تعویض کردند. بهجز دروازهی اصلی، راههای دیگر خانهی او را با خشت بستند. به خانم دالی، داکتر زنان امر شد که دیگر به ملاقات حلیمه نرود. ترس داشتند مبادا حلیمه به تحریک او برای جلب حمایت به حکومت هند برای بر تختنشاندن پسر خود، نامه بنویسد. در ضمن تمام مأموران و افسران بانفوذ اردو که تصور میشد، تمایلی به پشتیبانی از حلیمه داشته باشند، مورد نوازش قرار گرفته و صاحب رتبههای بلندتر شدند. (۲۴)
حلیمه در کتاب داکتر انگلیسی
در مورد زندگی ببوجان علاوه بر حرفهایی که ماگه رحمانی از زبان عروس او ثبت کرده و چندین اشارهی پراگندهی دیگر، شاید بتوان از سفرنامهی جان الفرد گری تفصیلات دقیقتر و بیشتر بدست آورد. جان الفرد گری، داکتر انگلیسی است که از سال ۱۸۸۹ الی ۱۸۹۳ میلادی در خدمت امیر عبدالرحمانخان قرار داشته و پس از برگشت به انگلستان در سال ۱۸۹۵ روایتی از سفر خود به شکل کتاب منتشر کرده است. آن کتاب با نام «در دربار امیر عبدالرحمان»، ۱۲۵ سال بعد از نشر آن توسط اکبر بریالی، یک داکتر افغانستانی در هامبورگ ترجمه شده است. الفرد گری که برای معاینهی ببوجان و پسرش محمدعمر احضار میشده، در تمام ملاقاتها از پشت پرده با ببوجان گپ میزده و هیچگاه روی او را ندیده است. در جریان گرفتن نبض متوجه جلد سفید و هنگام استفاده از استتوسکوپ متوجه قد کوتاه او شده است. صدای او را بم و خوشطنین توصیف میکند و مینویسد که ببوجان برایش شعر میخوانده و او را زبان فارسی آموزش میداده است. ببوجان طبع شوخ داشته و یکبار برای بلندنشاندادن درجهی حرارت بدن خود، ترمامیتر را بدور از نظر داکتر در پیالهی چای غوطه کرده بود. الفرد گری ذکر میکند که برخلاف انتظار او از جامعهی افغانستان، ببوجان برایش گفته که نامش حلیمه است اما با اینهم در کتاب خود، به جز دو سه جا که او را ملکه خوانده، در سراسر کتاب او را «سلطانه» مینامد. اصلا لقب ملکه برای زنان شاهان و امیران افغانستان، به علت غیبت شان در اجتماع تا سلطنت شاه امانالله رواج چندانی نداشته است. در «تاجالتواریخ» نیز از ببوجان بهنام عیال من و والدهی محمدعمرخان یاد میشود. امیر در یگانه شعری که گفته و آنهم برای حلیمه میباشد او را عیال محترم خوانده است. در مورد زنان خود نوشته: «… صحیح نیست که یکی را به اسم ملکه موسوم نمایند و دیگران هیچ بهره نداشته باشند. اگر شوهر آنان پادشاه است، همهی آنان ملکه اند، اگر شوهر آنان گدا است، همهی آنان گدا خواهند بود. البته بین آنان بعضی محبوبتر هستند…» (۲۵)
دیده میشود که مسألهی ملکهخواندن یکی از زنان امیر حتما مطرح بوده که امیر خود را ناگزیر از پاسخدادن به آن دانسته است. جالب است که فرانک مارتین، انجنیر انگلیسی هم در کتاب خود حلیمه را ملکه سلطانه مینویسد.
گری از سخاوت حلیمه هنگام تولد محمدعمر، فرزند او در مزار یاد میکند. وقتی یکشنبه، پانزدهم سپتامبر ۱۸۸۹ میلادی هیاهو و صدای فیرها بلند میشود، خبر میرسد که حلیمه صاحب فرزند پسر شده است. برای تبریکی به باغ حرمسرا میرود و حلیمه توسط یکی از شهزادگان خردسال ۵۰۰ روپیه بهطور هدیه برای او میفرستد.
طوری که داکتر الفرد گری نوشته، ببوجان بسیار چلم میکشید و کوششهای او برای کمساختن این اعتیاد بیفایده بوده است. او این مسأله را به امیر میگوید و امیر نقشهای طرح میکند تا او را فریب داده و چلمکشیدن او را کم سازد. ببوجان از این نقشه باخبر میشود و ساعت دوی شب گری را احضار میکند:
«او همهی جزئیات پلان خوشباورانهای را که بایست او را فریفته و باعث کمکردن مصرف تنباکو میشد، برایم شرح داد و خندیده گفت که فریفتنش چنان آسان نیست. به این نتیجه رسیدم که در دربار امیر کسی بود که آنچه را در آنجا رخ میداد با تمام جزئیات به حرمسرا میرساند.» (۲۶)
نوعی ارتباطی که میان حلیمه و امیر برقرار بوده، شباهت بسیار به انواع مرسوم این ارتباطات که در دربار امیران و شاهان افغانستان معمول بوده، نداشته است. وقتی امیر از خوردن داروی داکتر گری امتناع میکند، حلیمه برایش نامه نوشته و با جرأت تام میپرسد که «آیا پادشاه است یا طفل؟ یک روز میگوید داکتر انگلیسی خردمند و دانشمند است و روز دیگر دارویش را قطع میکند…» (۲۷) امیر در جواب او مینویسد که پادشاه است و طفل نیست و اختلاف در میان دو مترجم حین ترجمه توصیههای داکتر او را واداشته که برای رفع تشویش دارو را قطع کند. حلیمه هر دو نامه را برای گری خوانده است.
برخیها نوشتهاند که حلیمه را ببوجان جیغهدار هم میگفتهاند زیرا تاج الماسنشان بر سر میگذاشته است. (۲۸) نوابی در مقالهی خود لقب «تاجالنسوان» را برای او استفاده میکند که در جای دیگر ذکری از آن به چشم نمیخورد. همچنان در میان آثار چاپنشدهی او، رسالهای بهنام «تاجالنسوان» هم دیده میشود که نشان میدهد او در این باره بیشتر کار کرده است. در این مورد هم شاید جالب باشد که بهعنوان شاهد عینی از داکتر گری بخوانیم:
«برایم تاجهایش را نشان داد. سنگین بودند و از طلا با طرحهای پیچیده… یکی با پر شترمرغ تزئین شده بود و دیگری با گلهای مصنوعی که در گرداگرد نوک تاج نصب شده بودند. گفتم به عقیدهی من آن گلها برای تاج نامناسب اند و جلالتمآب آنها را بیرون کشید. همینطور از زیر پرده، کلاهها و عرقچینهایش را تیر کرده به دستم میداد. اکثرا انگلیسی و از مُد رفته بودند. گفتم این چیزها مناسب موقف یک ملکه نیست. گفت امیر خوش دارد و او آنها را به سر گذارد. یکی از کلاهها فکر میکنم از پوست خز بود که با دُم سمور تزئین شده بود. بسیار زیبا بود، ولی به آن هم گلهای پلاستیکی نصب شده بود…» (۲۹) در عکسهایی که هم لیلیاس همیلتون، داکتر انگلیسی از زنان دربار امیر گرفته، میتوان محبوبیت چنین کلاهها را مشاهده کرد.
ماگه رحمانی مینویسد و دیگران تکرار میکنند اینکه در نبود امیر در کابل، ببوجان وکیل و جانشین او میبود. ظاهرا در مورد اختیارات و صلاحیتهای اجرایی او مبالغه صورت گرفته است. در غیاب امیر در بیشتر موارد حبیباللهخان نقش جانشین را حتا از همان خردسالی به کمک مشاوران امیر به عهده میگرفته است. امیر چند جا در «تاجالتواریخ» از این مسأله یاد کرده است، چنانچه وقتی از جنگ با ایوبخان برگشت، در مورد نقش جانشینی فرزند نوشت که «اگرچه پسرم هنوز طفل بود ولی کارهای بزرگ میکرد.» چیزیی که باعث مغالطهی نقش حلیمه شده شاید مثلا این واقعه باشد که در کتاب گری میخوانیم. حلیمه برای گری ستاره و شمشیری را نشان داد که تحفهی امیر بود. دلیلی که آنها را بهعنوان تحفه دریافت کرده، خواندنی است:
امیر در کابل نبوده و در غیاب او قیامی آغاز شده، حلیمه از حرمسرا برآمده و با حجاب فرماندهی قوا را به دوش گرفته و قیام را سرکوب نموده است. کمی عجیب به نظر میرسد اما وقتی شرح داکتر گری را از برگشت امیر و ببوجان از سفر مزار شریف میخوانیم، میبینیم با زنی خاص و کمنمونه در تاریخ خود روبهرو هستیم. گری مینویسد: «دو هفته پس از عزیمت قوا از مزار، سلطانه همراه با بانوان دیگر حرمسرای مزار را ترک گفت… گروه محافظان سلطانه اضافه بر قطعهیْ از سربازان امیر، شامل یک گارد آمازونی هم میشد. اینها در حدود دو صد نفر از کنیزان و زنان خدمتکار حرمسرا بودند که بر زینهای مردانه بر اسپ سوار بودند. حجابپوش بودند و بالای حجاب کلاههای حصیری و یا نمدین بر سر گذاشته بودند. هر یک مسلح به خنجر و تفنگ کارابین بودند…» (۳۰)
ظاهرا این سنت در زمان حبیباللهخان ادامه یافته زیرا زن دلخواه او, سراجالخواتین نیز با ندیمان خود سواره از جایی بهجایی میرفته است.
ببوجان پیامهای خود را توسط دختران پسرانهپوش میفرستاد. ماگه رحمانی مینویسد که هنگام میله در باغها خودش و همراهانش لباسهای مردانه میپوشیدند. در مورد کرکتر و هیبت او داکتر گری نوشته است: «سلطانه پیروان نیرومندی دارد. او همسر دلخواه امیر است و در برابر کسانی که با او در تماس اند، گشادهدست و آزادمنش است. همخون امیر است و در قاطعیت و قوت کرکتر بیشباهت به او نیست… حبیبالله هنوز در حضور این ملکه نمیتواند بیاجازه بنشیند…» (۳۱)
زن قدرتمندی که موسیقی میشنید و شعر میگفت
امروز نمیدانیم که ببوجان در روزگار حیات خود به شاعری مشهور بوده یا خیر اما میدانیم که کلام موزون از او باقی مانده است. از فحوای سخن ماگه رحمانی برمیآید که ببوجان در «ارشادالنسوان» اشعار خود را به نشر سپرده است. این بیتها بعدا توسط عبدالرئوف بینوا در کتاب «پشتنی میرمنی» درج شد که در «پردهنشینان سخنگوی» سه بیت آن اقتباس گردید: از برای خدا بلند کنید/بر سر خود لوای استقلال/باد شیرین دهان ملت ما/یارب از میوههای استقلال/میکشم بعد از این به دیدهی خود/سرمه از خاک پای استقلال.»
میبینیم ادامهی همان بیتهایی است که ما در مورد آن گپ میزنیم یعنی قسمتی از آهنگ استقلال است که استاد قاسم خوانده بود. عجالتا جستوجوی خود را توقف میدهیم و اگر بخواهیم، تا پیداشدن اصل شعر، بیتهای بدستآمدهی این شعر را زیر هم بنویسیم، شکل نامکمل زیر را به خود خواهد گرفت: «مکتب ماست جای استقلال/سر نمودن فدای استقلال/درس ما نکتههای آزادی/سبق ما هوای استقلال/از برای خدا بلند کنید/بر سر خود لوای استقلال/باد شیرین دهان ملت ما/یارب از میوههای استقلال/میکشم بعد از این به دیدهی خود/سرمه از خاک پای استقلال.»
دو بیت اول این نظم را برای مراعاتنمودن تسلسل معنایی شاید بتوان چنین هم نوشت: «مکتب ماست جای استقلال/سبق ما هوای استقلال/درس ما نکتههای آزادی/سر نمودن فدای استقلال.»
ماگه رحمانی در مورد عشق حلیمه به شعر و موسیقی اشارهی کوتاه اما رهگشا دارد. با این اشارهی او، کمی سر رشته بدست میآید که چگونه این شعر بهدست استاد قاسم رسیده است. «چون ببوجان به شعر و ساز علاقهی مفرطی داشت، هر شب بهترین نوازندگان و خوانندگان را نزد خود خواسته و تا نیمهی شب به خواندن آنان گوش میداد و از مهارت ایشان محظوظ میگردید.» (۳۲)
علاقهمندی به موسیقی در این خانواده منحصر به ببوجان نبود. نواسهی او، سردار محمدرحیم مشهور به شیون کابلی نزد استاد قاسم موسیقی میآموخت. دختر سردار محمدرحیم، خدیجه که با نام هنری پروین برای ما آشنا است، از جمله اولین آوازخوانان زن در افغانستان به شمار میرود و نبیرهی ببوجان میباشد. امروز نمیدانیم که ببوجان شعر استقلال را که بیشتر برای شعارهای میدان جنگ و تشجیع سربازان مناسب است، برای استفاده در مکتب حربیه سروده است یا برای جنگ استقلال یا هم کدام منظور دیگر. شأن نزول آن هرچه بوده، این سخن نوابی نشان میدهد که داستان این بیتها در همین آهنگ خلاصه نمیگردد.
«هنگامی که انگلیسها در بعضی نقاط افغانستان هنگامهی استعمار را بلند کرده بودند، ببوجان اشعار استقلال و اشعار آزادی را ساخت و به غازیان نشنیدهها و ترانههای خود را میفرستاد تا این اشعار حماسی، خون شهامت و شجاعت را به جوش آورد و در مقابل دشمن خونخوار مقابله و مقاتله و مقاومت نمایند… این اشعار آزادی روی پارچههای سرخ به خط جلی نوشته میشد و بهدست جوانان پرشور میدادند و دسته دسته که به محاذ جنگ و سنگر میرفتند، این اشعار را زمزمه میکردند.» (۳۳)
ترانهی استقلال میان مردم شهرت داشته و میبینیم که شعر آن مورد تقلید قرار میگرفته است. محمدطاهر، دانشآموز صنف پنجم مکتب «تنورسازی» چند ماه قبل از درگذشت ببوجان این غزل را ساخته بود: «تا شنیدم ندای استقلال/ساختم جان فدای استقلال/میکنم از صمیم دل، یاران/روز و شب من دعای استقلال.» (۳۴)
گفته میشد که ببوجان هفت پوش برای روضه در شهر مزار شریف فرستاده بود. این پوشهای ابریشمین را خودش دوخته و بر آنها اشعار خود را خطاطی مینمود. بعد توسط پارسائی بر اسپ سفید که آن را با مشک سوده میشست، به مزار میفرستاد. دو شعر ببوجان را که بر این روپوشها خطاطی شده، حبیب نوابی در زیارت روضه در شهر مزار شریف پیدا نموده بود. یکی از آنها هفت بیت دارد که بهگونهی نمونه دو بیت آن را میآوریم: «این پوش زرنگار که چرخ پر اختر است/نذر حلیمه خادمهی آل حیدر است/در پرده عفاف و خدارت ز فرط شرم/خاتون مملکت حرم شاهِ کشور است.»
در پوش دومی تاریخ ۱۳۰۸ قمری (۱۸۹۰میلادی)، یعنی ده سال پس از ازدواجش با امیر، زیر شعر او که شاید بتوان آن را قصیده گفت، درج گردیده است. از این شعر چهارده بیت را نوشته است. اما در عکسی که از آن پوش در «مجله لمر» با کیفیت بسیار بد، منتشر شده، با درنظرگرفتن تعداد سطرها به نظر میرسد که تعداد بیتهای آن بیشتر و شاید ۲۱ بیت بوده است. پنج بیت از آن شعر: «این قماش از بس که شد با زینت و فر بافته/با صریر جنتالمأوا سراسر بافته/تارش از گیسوی حور چرخهی گردان، برشت/پودش از پر ملایک ماه اَخیَر بافته/عبدالرحمانخان امیر ابن امیر ابن امیر/آنکه تار و پود ملت را بههم بر بافته/دُر دُران، تاج افغان، کز کف با صلهاش/پردهی دریدهی دولت شد از سر بافته/اهل بیت او شده بیبی حلیمه نیکزاد/ پردهها را نذر این کاخ منور بافته.» (۳۵)
حلیمه از سال ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۰ میلادی در سفر امیر عبدالرحمانخان به ترکستان آن روزگار یعنی شمال افغانستان با او بوده است. تاریخ مرقوم در یکی از پوشها با تاریخ اقامت او در آنجا یکی است. ممکن است پوش دومی هم یادگار همان سفر دوسالهی او به مزار شریف بوده باشد. سلیمان امیر در فیسبوک خود در ۳۰ ماه می ۲۰۲۰ نوشته که او پوش ابریشمین دستدوزیشدهی را بر مرقد مبارک در مزار شریف دیده که بر آن آیات قرآن منقوش بوده و نام بیبی حلیمه در گوشهی آن سوزندوزی شده بوده است.
تعداد مجموعی بیتهایی که از او تا امروز بدست آمده، به حساب ما بیستوهفت بیت اند. در مورد کیفیت شاعری او بهتر آن است که اهل فن اظهار نظر کنند اما برای نوشتن یک زندگینامه لااقل مختصر او ناگزیز باید دنبال سطرهای پراگنده در آثار گوناگون سرگردانی کشید. سرگذشت او هم مانند سرگذشت هزاران زن دیگر این سرزمین هنوز نانوشته مانده است. حلیمه بهعنوان زنی که یکی از صداهای استقلالخواهی از گلوی او بلند شده و کلام ترانهی استقلال با نام او مزین است، این ارزش را دارد که در گوشهای از تاریخ برای او مقام مناسبی در نظر گرفته شود.
منابع:
۱ـ نوابی، غلامحبیب، «سالگره استاد قاسم افغان»، رادیو کابل، ۲۳ سنبله ۱۳۳۶، ص ۲۵
۲ـ همان، ص ۳۵
۳ـ مددی، عبدالوهاب، «سرگذشت موسیقی افغانستان»، حوزه هنری ۱۳۷۵، ص ۱۱۹
۴ـ آسوده، عزیز، «سیمای معاصران»، مطبعه دولتی، کابل ۱۳۶۹، ص ۱۷۸
۵ـ به نقل از پاکدل، عبداللطیف، «سفینهی موسیقی»، تورنتو ۱۹۹۶، ص ۸۳
۶ـ نوری، ولیاحمد، یادبود از شصتودومین سال وفات استاد قاسم، آریانا افغانستان آنلاین، ۱۳.۹.۲۰۱۸
۷ـ عثمان، اکرم، «مردا ره قول اس»، مطبعه دولتی ۱۳۶۷، ص ۱۱۷ و ۱۱۸
۸ـ حقیقت، شماره ۱۳۶، چهارشنبه ۱۰ سرطان ۱۳۰۴
۹ـ نوابی، غلامحبیب، «تاجالنسوان بیبی حلیمه ملقب به بوبوجان»، لمر، شماره ۵، سال سوم، میزان ۱۳۵۱
۱۰ـ نوابی، غلامحبیب، «استاد قاسم افغان»، مؤسسه انتشارات الازهر چاپ دوم، ۱۳۸۳ پشاور، ص ۶۱
۱۱ـ رحمانی، ماگه، «پردهنشینان سخنگوی»، ۱۳۳۱، کابل، ص ۸۲ الی ۸۴
۱۲ـ سیستانی، اعظم، «سیمای زن در حماسه و تاریخ»، دانش، چاپ دوم، ۲۰۱۵، ص ۱۵۵ الی ۱۵۹
۱۳ـ محمودی، شاهمحمود، «بیبی حلیمه یا بوبوجان جیغهدار»، افغان-جرمن آنلاین، ۲۳.۱۰.۲۰۱۸
۱۴ـ «خاطرات سردار محمدرحیمخان»، ترجمه غلامسخی غیرت، مرکز نشراتی فضل، چاپ دوم، ۲۰۰۱ پشاور، ص ۱۳
۱۵ـ فرهنگ، میرمحمدصدیق، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، چاپ دوم، ۱۳۶۷ پشاور، ص ۲۸۳
۱۶ـ کاتب هزاره، فیضمحمد، «سراجالتواریخ»، جلد سوم، کابل ۱۳۳۳، ص ۳۷۹
۱۷ـ شاهمحمود محمود، به نقل از وکیلی فوفلزایی، عزیزالدین، «سلطنت امانالله شاه و استقلال مجدد افغانستان»، ۱۳۹۶، قندهار، ص ۳۱۸
۱۸ـ «خاطرات سردار محمدرحیمخان»، ترجمه غلامسخی غیرت، ۲۰۰۱، چاپ دوم، پشاور، ص ۱۴
۱۹ـ همان، ص ۱۵ و ۳۵
در این مورد وکیلی فوفلزایی در کتاب «تیمورشاه درانی»، کابل ۱۳۴۶، انجمن تاریخ، ص ۶۲۱، مسأله را طور دیگر بیان نموده است.
۲۰ـ امیر عبدالرحمانخان، «تاجالتواریخ»، مرکز نشراتی میوند، ۱۳۷۵ پشاور، ص ۲۸۳، ۳۶۶
۲۱ـ غبار، میرغلاممحمد، «افغانستان در مسیر تاریخ»، بنگاه نشراتی میوند، چاپ ششم، ص ۶۵۶
۲۲ـ فقیر سید افتخارالدین، نمایندهی بریتانیا ۱۹۰۷/۱۹۱۰، گزارش نهایی دربارهی افغانستان، ۱۹۱۰، برگردان دکتر عبدالخالق لعلزاد، نوامبر ۲۰۲۰، لندن، ص ۲۴
۲۳ـ فرانک ای مارتین، «تر پولادی امیر تر سیوری لاندی»، ترجمه محمدمعصوم هوتک، ۲۰۰۲، تورنتو، ص ۲۸،۹۸، ۲۲۱،۱۷۲
۲۴ـ همان، ص ۲۲۸، ۲۲۹
۲۵ـ «تاجالتواریخ»، ص ۲۹۱
۲۶ـ گری، جان الفرد، «در دربار امیر عبدالرحمان»، ترجمه اکبر بریالی، نشر نبشت، هامبورگ ۲۰۲۰
۲۷ـ همان، ص ۴۲۲ و ۴۲۳
۲۸ـ «سیمای زن در حماسه و تاریخ»، ص ۱۵۸و ۱۵۹
۲۹ـ «در دربار امیر عبدالرحمان»، ص ۴۳۰ و ۴۳۱
۳۰ـ همان، ص ۳۴۹
۳۱ـ همان، ص ۴۴۳
۳۲ـ پردهنشینان سخنگوی، ص ۸۳
۳۳ـ لمر، شماره ۵
۳۴ـ «آیینهی معارف»، شماره ۱۱ و ۱۲، سال اول، حمل و ثور ۱۳۰۴
۳۵ـ لمر، شماره ۵
٥ جوزا ١٤٠٢ اطلاعات روز
نویسنده: نويسنده: یما ناشر یکمنش