افغان موج   

در باب کتابِ « يك جهان: اخلاق جهاني شدن» نوشته پيتر سينگر

بر هيچ ناظر تيزبيني پوشيده نيست كه جهان ظرف چند دهه گذشته با سرعتي روزافزون شاهد تغييرات كمي و كيفي شگرفي بوده است. از منظري كلي مي‌توان گفت كه جهان به شكل بي‌سابقه‌اي براي ساكنان آن كوچك شده است. از يك طرف، جمعيت روزافزوني براي استفاده از منابعي محدود و در مواردي رو به پايان با هم رقابت مي‌كنند- منابعي از قبيل زمين، آب، انرژي، جنگل‌ها و درياها- واز طرف ديگر زندگي مردم در نقاط مختلف كره زمين به گونه‌اي روزافزون به صورت كلافي پيچيده و در هم گره خورده در مي‌آيد به طوري كه تقريبا زندگي

هيچ فردي از افراد بشر كاملا مستقل از زندگي ديگري نيست. فن‌آوري‌هاي جديد مخابراتي هم كه يكي پس از ديگري به سرعت در زندگي بشر وارد مي‌شوند- از راديو و تلويزيون گرفته تا اينترنت- انسان‌ها را وارد جهاني بيش از پيش به هم پيوسته كرده‌اند، به طوري كه مردم سراسرجهان مي‌توانند نه تنها از كوچكترين اتفاق در دورافتاده‌ترين نقطه كره زمين به طور تقريبا همزمان باخبر شوند، بلكه مي‌توانند نظرات خود را در مورد آن اتفاق- يا هر موضوع ديگري- با بقيه افراد كره زمين در ميان بگذارند و نكته مهم اين است كه اين به هم پيوستگي زندگي انسان‌ها ديگر اختياري هم نيست.

حتي سرنوشت دهقاني كه در دشتي دورافتاده روي تكه زميني كار مي‌كند و از تمامي وسائل ارتباط جمعي نيز محروم است و در تمام عمر خود هم جز محل تولدش جاي ديگري را نديده است بدون اينكه خود بداند به شكلي عميق با سرنوشت بقيه بشريت گره خورده است. تغييرات جهاني آب و هوا كه امروزه از نظر علمي نيز تقريبا مسلم شده است، سرنوشت همه ساكنان زمين را به هم مربوط كرده است: همه انسان‌ها در اتمسفري واحد زندگي مي‌كنند، آب اقيانوس‌ها به هم مرتبط است و اكوسيستم كره زمين به مثابه سيستمي در هم تنيده و بسيار پيچيده به سرعتي بي‌سابقه در حال تغيير است. بشريت در حال عبور از «زندگي در جهان‌هاي گوناگون» به مرحله جديد «زندگي در جهاني واحد» است- جهاني كه در آن مرزهايي مصنوعي از قبيل كشور و مليت و نژاد اهميت و كارايي‌اش را به تدريج از دست خواهد داد. اما اين تغييرات چه معنايي براي ما انسان‌ها دارند؟ استدلال اصلي پيتر سينگر در كتاب اخلاق جهاني شدن اين است كه لازمه اين تحولات سريع و ژرف نوعي رويكرد جديد به اخلاق است- اخلاقي كه بنابر استدلال سينگر بايد بر مبناي منافع تمام انسان‌ها بنا شده باشد نه يك گروه خاص. نويسنده سپس به بسط اين ديدگاه مي‌پردازد و تبعات آن را در حوزه‌هاي گوناگون زندگي انسان بررسي مي‌كند.

در حوزه محيط زيست، مساله گرم شدن كره زمين مشكلي است كه اهميت و دامنه آن در چند سال اخير درك شده است. تنها تا چند دهه قبل اتمسفر كره زمين منبعي پايان ناپذير به نظر مي‌رسيد و كشورهاي صنعتي، به خصوص آمريكا با استفاده بي‌حساب از منابع طبيعي جهان و با نشر مقادير عظيمي از گازهاي گلخانه‌اي توانستند مسير صنعتي شدن را با سرعت زيادي طي كرده، استانداردهاي بالايي از رفاه و آسايش را براي اتباع خود فراهم سازند اما امروزه از يك طرف مشخص شده كه توليد گازهاي گلخانه‌اي نمي‌تواند به همين ميزان ادامه يابد و از طرف ديگر، كشورهاي در حال توسعه حق دارند در اين ميان جوياي سهم خود باشند چرا كه نمي‌توان از آنها خواست به بهانه حفظ محيط زيست به استانداردهاي پايين زندگي فعلي خود راضي باشند، آن هم در حالي كه مشكل گرم شدن كره زمين تاكنون ناشي ازاستفاده بي‌حد و حصر كشورهاي صنعتي از اتمسفر بوده است.

اين سوال و سوالاتي از اين قبيل موضوع فصل دوم كتاب را تشكيل مي‌دهد. در فصل سوم، جهاني شدن در حوزه اقتصاد مورد بحث قرار مي‌گيرد. در حوزه اقتصاد يكي از واضح‌ترين مظاهر جهاني شدن تولد و گسترش دامنه قدرت سازمان تجارت جهاني است. يكي از نكات مهم در فصل مذكور اين است كه با از بين رفتن موانع تجارت، دامنه نفوذ دولت‌ها نيز كاهش مي‌يابد، به طوري كه به دليل قيد و بندهايي كه لازمه تجارت آزاد است دولت‌ها به تدريج كنترل خود را در بسياري از حوزه‌ها از دست مي‌دهند. آزادي تجارت همچنين تاثيرات مهمي بر مسائل مربوط به محيط زيست و حيوانات داشته است. از طرف ديگر، يكي از مسائل بسيار مناقشه انگيز اين است كه آيا تجارت آزاد منجر به بهبود وضعيت مردم فقيرجهان شده يا وضعيت آن‌ها را بيش ازپيش بد كرده است. اين سوال و سوالاتي از اين قبيل موضوع فصل سوم كتاب را تشكيل مي‌دهد.

در فصل چهارم، نويسنده جنبه‌هاي حقوقي جهاني شدن را مورد بررسي قرار ميدهد. طي چند صد سال اخير و با تولد دولت‌هاي ملي به معناي مدرن كلمه، مساله حق حاكميت ملي مطرح شده است، به طوري كه هر دولتي خود را در محدوده مرزهايش در مسائلي از قبيل نحوه رفتار با مردم خود كاملا مختار مي‌داند اما فجايعي كه در قرن بيستم اتفاق افتاد اين فرض را زير سوال مي‌برد. آيا مي‌توان گفت كه وقتي ميليون‌ها نفر در كشوري در معرض خطر قتل عام‌اند، دنيا بايد دست روي دست گذاشته، به اين دليل كه كل مساله در حوزه حاكميت ملي دولت خاصي است از دخالت در مساله سرباز زد؟ و اگر جواب منفي است، مراعات چه ضوابطي لازم است تا از سلطه‌جويي كشورهاي قدرتمند به اين بهانه در امور كشورهاي ضعيف دخالت كنند جلوگيري شود؟ قتل عام‌هاي بوسني و رواندا كه منجر به مرگ ميليون‌ها انسان شد نشان دهنده اهميت اين گونه سوالات حتي در ابتداي قرن بيست و يكم است. فصل پنجم به بررسي مساله جهاني شدن از ديدگاه اجتماعي و روابط انساني مي‌پردازد. در حوزه روابط انساني رد پاي اخلاق سنتي كه تاكنون تنظيم كننده روابط انسان‌ها بوده بيش از بقيه حوزه‌ها قابل مشاهده است.

در سيستم‌هاي اخلاقي سنتي معمولا توجه شخص منعطف به گروهي خاص است. براي مثال، در هر سيستم اخلاقي قبيله اي، حوزه توجه و مسووليت هر كس افراد هم قبيله اوست، به طوري كه شخص تقريبا هيچ مسووليتي در قبال افراد خارج از قبيله احساس نمي‌كند. حتي در جهان مدرن، با اين كه در مقام نظر كم و بيش همه به تساوي انسان‌ها معتقدند، سيستم‌هاي اخلاقي عملا ناسيوناليستي‌اند. به عبارت ديگر، انسان‌ها دايره توجه و حس مسووليت خود را در بهترين خالت نهايتا به افراد هم وطن خود تعميم مي‌دهند. فقر فاحشي كه بيش از يك ميليارد نفر از مردم جهان با آن دست و پنجه نرم مي‌كنند، شاهدي روشن بر اين موضوع است. در حالي كه طبق آمار سازمان ملل روزانه بيش از 30 هزار كودك به علل ناشي از فقر بيش از حد تلف مي‌شوند، مخارج هنگفتي در كشورهاي ثروتمند صرف مصارف غيرضروري يا تجملي مي‌شود. اين موضوع در مورد دولت‌ها مصداق واضح‌تري دارد.

طبق برآوردهاي سازمان‌هاي غيردولتي، كمابيش با صرف هزينه‌اي معادل 50 دلار در ماه مي‌توان جان كودكي را در افريقا نجات داد. در همين حال، بودجه نظامي دولت آمريكا با وجود تمام ادعاهاي بشردوستانه‌اش بيش‌‌از پانصد ميليارد دلار است و البته چنين هزينه كلاني در قالب منافع ملي توجيه ميشود. استدلال كتاب اين است كه با ادامه فرآيند جهاني شدن و به هم پيوستگي روزافزون سرنوشت انسان‌ها، سيستم اخلاقي‌اي كه اين چنين منافع گروهي خاص را به منافع همه‌ترجيح مي‌دهد، نيازمند بازنگري است. به اعتقاد نويسنده كتاب، در حالي كه كشورهاي جهان براي حل مسائل جهاني، از قبيل تجارت، تغييرات آب و هوا، عدالت و فقر، به هم نزديك‌تر مي‌شوند، لازم است رهبران اين كشورها به جاي اينكه صرفا براي حفظ منافع ملي خود تلاش كنند، ديدگاه وسيع‌تري را برگزينند. در يك كلام اين رهبران بايد در مورد جهاني شدن ديدگاهي اخلاقي داشته باشند اما روند كنوني حاكم بر تحولات جهاني به‌خصوص بعد از حمله آمريكا به عراق حكايت از آن دارد، كه برخي كشورهاي قدرتمند و از جمله آمريكا بيشتر درپي معرفي خود به عنوان پليس جهان با استفاده از ابزار نظامي‌اند، تا اداره جهان از طريق قوانين عادلانه.

منبع : آینده نگر

 28 Dec 2016 

  رضا اسمخاني