دلم ز آتش بیداد این زمانه بسوخت
درخت پیر کهن از غم جوانه بسوخت
نه غنچه ماند به گلشن نه کاج در وادی
سموم حادثه گل های عاشقانه بسوخت
کبوتران همه در سوک بلبلان خاموش
نوای قمری غمگین در آشیانه بسوخت
تبر به قتل نهالان تاک دامن گیر
خمار میکده را زخم تازیانه بسوخت
صدای نعره تکبیر در سیاهی شب
خروش مرغ سحر در گلو ز ناله بسوخت
مناره ها همه تکفیر و کفر میگویند
سپاهِ جهل و سیاهی چراغ خانه بسوخت
ز بس که دامن صحرا و دشت در خون است
کلیم طور زغوغای جاهلانه بسوخت
صدای شاعر مسکین کجا کسی شنود
سکوت تلخ غزل در دل ترانه بسوخت
اسد روستا