دشت دل
کویر سینه تنگم هزاران چاک غم دارد
هزاران داستان غم به هر چاکش حرم دارد
به جای شن به دشت دل هزاران کربتی حاصل
ز هر قومی ز هر رنگی کتاب و هم قلم دارد
چو آید جوی ماتم زا، غبار است در کویر ما
از آن دل رنگ رنگان است ز هر ماتم صنم دارد
جهان باغی ز شادی ها، غم و اندوه و تلخی ها
سرای با غ قلب ما ز هر میوه رقم دارد
چون آدمزاده آدم خو شود در مجمع هستی
کجا از ماتم عالم دل بی داغ و دم دارد
قرار ما قرار او، نشان ما نشان او
میان آدم و نآدم، فقط یک نون کم دارد
تو ای دل جان من هستی، شمع ایمان من هستی
بزی اینگونه با مستی، که عمرم روز کم دارد
نومبر 2019
ققنوس خیال
فضای میهنم آشفته بازار
به جای گل گرفته دامنش خار
بکوبند در سرای باز بی سقف
یکی بر فرق دیگر حرف بسیار
همه گویند که من بهتر ز دیگر
یکی سیری نباشد، بلکه خروار
زبان گرچه سفیر صلح و مهر است
زبونش کرده اند همچون سم مار
زجوی وحدت مردم تو بنگر
هزاران جویک تنها و بیکار
وطن خاک تو دشت کربلا شد
یزید ماست مَنیت، کبر بسیار
دریدند و بریدند، محو کردند
صفا و همدلی و لطف عیار
به پرواز آ وطندارا پر افشان
ز خاکستر چو ققنوس، مرغ طیار
هوا آلوده و اینجا کثیف است
برای ملک ما تازه هوا آر
هوای صلح و مهر و سازش آور
هوای همدلی بهر وطندار
هوای همپذیری و رفاقت
محبت، تازگی و عشق سرشار
به بحر خون روان بی ناخداییم
گلوی ما گرفته دست خونخوار
شیما غفوری