نـدارد هـیـچ پـانـی تـو گـویـی شــام یلـدایـم
نتابـد پـرتــو مهـری مگـر در صبح فردایم
بگرد شمع هجران سـوختم پروانه سا لیکن
نشـد روشـن چـراغِ کلـبۀ غمگـیـن و تنهایم
لب خندان شرار قلـب خـونین را کند پنهان
انـارسـتـان یـلـدا جـلـوه یـی از درد پیـدایـم
اگـر در آتش کین آشـیانـم سـوخت از بنیاد
نداد هـرگز غـربت در دل خود باز مأوایم
بـه گـرمی دل سـپردم بر امید نـرم الطافی
ولی گردون بسرکوبید هردم سنگ خارایم
به باغ عشق کاریدم اگرچه سنبل و ریحان
ولی نشتر به چشـم دل رساند خارصحرایم
بزخم دل مزن فلفـل که درد انتظارم کشت
مـزن تـیغ جـدایی در دل صبـر و مـدارایم
نیابی گـوهـر تابنده هـرگـز در بـر سـاحـل
به خاکـستان نبینی موج هـای مست دریایم
بخود پیچیده ام چون موی درآتش زتنهایی
نداد هـرگز کسی در قعر شب آب گوارایم
نشـد اسـرار تار خلقت مـن عاقـبت معلـوم
نخـیزد جـز سـکـوت جیغ از تـار معـمایـم
خط پرشـور شیدایی نگنجد در کتاب عقل
به رنگـسـتان ماشـینی نیابی اصل معـنایم
فـقیر عشـق با کاهی فـروشـد پادشاهی را
به گوش دل مخوان افسانۀ متروک دارایم
به راه عشق جانبازی و سردادن بود لازم
زهی گرعشق سـوزانی کشد بر دار بالایم
مراد عشق ازپیوند دل ها می شود حاصل
نچـیدم میـوۀ وصلی ز شـاخ سـرو رعنایم
رسول پویان
30/9/1393