شـراب تلـخ مینـوشـم بیاد لعـل نوشینی
سراسرمست میگـردم ز لبهای بلورینی
فتادم در خـم رنگین می در محفل یاران
نـشد پـیدا ز کیف مزمزه رویای شیرینی
مرا کیف طلوع صبگاهان میبردازخود
غـروب آتـشـین دل بـرآرد مهـر برزینی
کنارچشمه سـارپاک دلها درشب مهتاب
بیاویـزم به شـاخ مهـربانی عقـد پـروینی
ز تاکسـتان انـبـوه هـریـوا تا شـدم غـافـل
نـتـابـد در دل مسـتانـه شـوق نـشوه آذینی
زقلب چشمۀ صاف تمدن عشق میجوشد
لطافت میتـراود از سـرود مهـر مهرینی
نگردد کهنه هرگزبادۀ عشق وطلای ناب
چو الماس گران جاوید باشـد فکر زرّینی
ز میراث بـشر غافـل نگردد عاقـل و دانا
بـنای قصـر عـالـم بـوده بـر بنیاد پـیشینی
شـدم تا خـوشـه چین مزرع افکار انسانی
بهر سـویی که میبینم بیابم طیف رنگینی
زحلم وعقل و دانش دامـن دلها بود خرم
شـمـیم مهـربـانی میفـشاند نـاز و تمکینی
به تیغ خشم خونین سـینۀ فرهنگ بشکافند
نـدارد وحـشی بی پـا و سـر هـرگـز آیینی
دل بی عشق و رحم ومهربانی خنجرپولاد
ندارد در کف خـونین به غیرقتل و نفرینی
کند خاک وطن را گور مردم ذهن افراطی
بخـوان بـرزنـدۀ افکار مرده حمد و یاسینی
16/10/2016
رسول پویان