ف.بری
اشرف مخلوق شد با عقل خویش
آدمی ز اندیشه یابد اصل خویش
گــــر به پای دیگری افتد به راه
خود نباشد ، ره برد از خود جدا
می شود در بند و فـــرمان دیگر
هـــر چه اوبر وی دمد دارد اثر
خـــود نبیند راه معقول در جهان
غـــرقه میگردد در وهم و گمان
گـــر نبود اندیشه اش از آن او
از رهء تقلید دارد گفت و گــــو
نی خـــــطا بیند نی راه صواب
ازحقیقت دور گــــردد درسراب
دین وایمان گربودی ازراه جهل
زهر تبعیض است، مبنای جدل
خود، به خود ظالم بودآن بیخبر
با فــریب و مکـــر افتد در سقر
گــــر بودی اگاه زعقل و اختیار
کی به پای خود برفتی درشرار
گر ورا عقل وخرد همراه بودی
جنت و دوزخ همین دنیا بودی
راه عــــــرفانش بود خلد برین
در جهــــالت است اسفل سافلین
ما ازآن گشتیم بری خواروزبون
چون بخود باورنداشتیم ازدرون