افغان موج   

ببخش مرا مادر جانم

 

من به وعده ای خود ایستاده نشدم

ببخش مرا مادر جانم....

به تو لایق نشدم

ببخش مرا مادر جانم....

ــــ   ــــ    ـــــ

زندگی زیبا وقت دیگر

به هر قلب دروغ دیگر

عصیان قلبم دیگر

ببخش مرا مادر جانم....

ــــ   ــــ    ـــــ

تعریف انسانیت چیست؟

تاریخ حیله گر چیست؟

از اول برایم بیاموز

جان من، مادر جانم...

ـــ   ــــ    ـــــــ

وجدان به کدام عصر است؟

وفا به کدام درمانگاه است؟

نیاموختن گناه من است

ببخش مرا مادر جانم....

ـــــ    ــــــ      ــــــ

راهم هموار بود به کوه افتادم

جست و خیز نمودم، به تور افتادم

به یک عصر نامعلوم افتادم

ببحش مرا مادر جانم

 

شعر از الف.س. ایل قان

ترجمه: ذاکر عمری

 

 

آن شب تو رفتی

 

آن شب تو رفتی.

ستارگان تک تک  می ایستادند.

از روز ها

یک شب تابستان بود.

اما قلبم خنک میخورد

ــــ    ـــــ    ـــــ

آن شب تو رفتی

یک عشق باز هم پایان می پزیرفت

دستانت به مانند  یخ بود

پای هایت میلرزید

ــــ   ــــــ   ـــــــ

 

آن شب تو رفتی

به دلم کوه ها می افتادند

گویا که تمام مرمی ها

به تنم ضربه می شد

ــــ    ــــــ   ــــ

آن شب تو رفتی

راه ها از تومیرنجیدند

به دلم یک آشوب بود

لبان ام خشک می شدند

ــــ    ــــــ     ـــــ

آن شب تو رفتی

در حالیکه نامرتب ایستاده بودی

تک و تنها بودم با پنجره ام

هزاران مرتبه ضربه میزدی

ــــ     ـــــ     ــــ

  آن شب تو رفتی

باز هم یک پایان شروع میشد

غرورم مقاومت میکرد

احساساتم خود را می باختند

ـــ    ــــ    ــــ

آن شب تو رفتی

تمام بحیره ها آنش میگرفتند

با این یک جدایی

پرنده گان مرده اشک میریختند 

ــــــ    ـــــ      ــــــ

آن شب تو رفتی

اما هیچکس نمی دانست

آیا این کاری بود که باید میشد

 دنیا در گردش بود

حیات دوام میکرد

 

 ایل قان شعر از  الف س

ترجمه ذاکر عمری

 

وطن

نام وطنم  دیگر است

مزه و نمک اش دیگر است

با یک امیدی به راه افتادم

به یک سر زمین نا شناخته

یک روز به تو باز خواهم گشت

                       وطن ام

ـــــ     ــــــ   ــــــ

عقب این کوه ها و بحر ها

                                   وطن من است

اگر از دست غربت بمیرم

دوست داشتنی هایم، گریه نکنند

گویا اینکه غربت برایم بس نبود

عشقی بسرم آمد

به من و او غم یار نشد

یک روز به تو باز خواهم گشت

                  وطن ام

 

شعر از طاهره پاکر

ترجمه ذاکر عمری

 

 

قلبـــــــــــــم

 

به سینه ام پانزده زخم است

به سینه ام پانزده بار قمه فرو رفت

قلبم باز میتپد

قلبم باز هم خواهد تپید

 

به سینه ام پانزده زخم است

با پانزده زخم پیچیده

مثل ماری که بر برف لغزیده، و آب ها سیاه اند

دریایی سیاه میخواهد مرا غرق کند

آب های سیاه خونین

 

به سینه ام پانزده بار قمه فرو رفت

سینه ام را از پانزده جای سوراخ کردند

گمان کردم که دیگر قلبم  از درد عذاب ماند

 

قلبم باز میتپید

قلبم باز هم خواهد تپید

زبانه کشید از پانزده زخم ام پانزده شعله ای آتش

به سینه ام پانزده بار قمه شکست

قلبـــــــــــــــــــــــم

بسان یک بیرق خونآلود در تپش است

                خواهـــــــــــــــــد تپید

 

شعر از نظم حکمت

ترجمه ای ذاکر عمــری

 

 

کی را داری

 

 

اکنون به انتظار که هستی

از خانه ات و از کتاب هایت دوری

به خودت یک تیلفن بکن

عزیزم گفته شروع و میبوسم ات ختم اش کن

غیر از خودت کی را داری که احوالت بپرسد

 

در هنگام فرود آمدن از طیاره یا از ریل، به تنهایی

در ایستگاه های و میدان های هوایی با خوشی استقبال کن

                                                 تنهایی ات را

از مسافرت های دور برمیگردم گفته، انتظار خودت را بکش

غیر از خود دیگر کی را داری که انتظار ات باشد

 

سر میزشراب ، با یک سر خویش هستی

با خود هستی ، کافی است با خود ات تنهایی ات

کمی با خودت صحبت کن

پیمانه ای شراب را به نام شرف خود ات بلند کن

با خودت خنده کنان گریه کنان مشاجره کنان

غیر از خودت کی را داری که جدا ات بسازد

 

از حملات دشمنان ات به زمین ما،  در وقت خزیدن

از موی هایت گرفته خود را بلند کن

غیر از خودت کیست که ترا به خودت بشناسد

بعد از مرگت حتی خودت خبر نمی شوی از مرگ ات

خبر بده به خودت که مرگت را باور کنی

که را داری که برایت از مرگت خبر دهد

 

به خودت هم مهمان و هم میزبان هستی

برای گریه نمودن، خنده نمودن، خود را به آغوش کشیدن و بوسیدن

                                            وقت کافی داشته باش

میدانی چگونه باشد ، بزودی خواهد آمد و به که ها خواهد گفت

از همین اکنون دوست بدار خودت را

دوست بدار ...

تو کی را داری به غیر خودت که ترا دوست داشته باشد

شعر از عزیز نسین

ترجمه ذاکـــر عمــــــــــــری

هامبورگ 25.05 2006