رسول پویان
کودک سحر
وطـن بـدون تمـدن بسان زنـدان است شـرار جهـل و تعـصب آفـت جـان است
شـراب دانش و عـرفـان در سبو افکن که بزم سرد وطن بی سرور مستان است
گل از قساوت پایـیز در چـمـن افسـرد بهـر کجا که نـگـه می کنـم زمستان است
گلـوی مطرب مسـتانـه را بـلا بگرفت نه نغمه دردل چنگ و نه درگلستان است
ز بسکه زوزۀ گـرگان در دمن پیچـیـد سکوت شیـر ژیـان حـرمـت نیستان است
کـجـا به ساحـل آرام مـی رسـد کـشـور امیـر کشتی بشکستـه غـرق تـوفـان است
بوقت جوش سیاست که غاصبان جمعند صفـوف مـردم مـا سخت نـابسـامـان است
دل از شـرارت مغموم دیو و دد بگرفت زمـان مهر پـریـزاد و لطـف انسـان است
برآ ز چـادر شب جـانـب سحـر بشتـاب کـه چلچــراغ امـل زیـنـت شبستان اسـت
همیـشـه مـادر شـب کـودک سحـر زایـد
چواین حقیقت تاریخ و رسم دوران است