خاطرات
زدند بر شیشه ای دلهای ما سنگ
شکستند عهد و پیمان را به صد رنگ
پریشان خاطرات ماست عمریست
ز دست یک دوتا الوط و الدنگ *
خوشبختی
کسی هزگز نمیداند چه حال است
که در این مُلک خوشبختی محال است
یقیناً آنچه میگویند اولی الامر
جفنگ است و دروغ است و محال است
تمدن
تمدن از زمانِ بابا آدم
بُود یک داستانی خیلی پُر غم
هزاران گشته اند هابیل و قابیل
خدای حیله اند و مرگ و ماتم
سیاست
شدم بیزار از رنگ سیاست
بُود مکر و ریا این گونه عادت
نمیخواهم پس از مرگم بسازند
مرا با نام یک جانی ملامت
ن.ت
* الواط و الدنگ: در اصطلاح مردم هرات ( اوباش ها و نادان ها)