ای میهن عزیزم! حالت خراب تاکی
در کوره ی جهالت همچو کباب تاکی
بر مسند عدالت دیوی سیاه نشسته
از بیم دشمنانت در اضطراب تاکی
بر جسم نا توانت زخم تبرنمایان
دردهای بی شمارت ثبت کتاب تاکی
خار ستم خلیده ست بر مژهٔ نحیفت
از رنج خار بیرحم در پیچ و تاب تاکی
حال ترا که دیدم با خویشتن گریستم
چشمان غمگسارم دایم پر آب تا کی
ابر سیاه برآمد؛ روز ترا سیاه کرد
روز سیاه و تاریک بی آفتاب تاکی
صد حله ها نمودند تا صید دام گردی
این جال و دام تزویر بهر عقاب تاکی
نالم زحال زارت بر دفتر شکایت
شفیق دردمندت اندر عذاب تاکی
شیر محمد "شفیق"