افغان موج   

خاطراتی از آقای محب بارش

اخیرا از آقای محب بارش استاد ادبیات معاصر در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل مصاحبۀ جالبی به نشر رسیده. اگر من این مصاحبه را نمیخواندم گاهی خاطرات تلخ دو روز در زندگی ام تداعی نمیشد و هر چند شاید سالهای بعد میشد، نه با این همه جزئیات، بلکه مختصر در کتابی که زیر دست دارم بنویسم. اما حالا میبینم که وقت اش است و بهتر است خاطرات هم اگر تلخ باشد و یا شیرین در ذهن آقای محب بارش زنده شود.

البته اصل مصاحبه با سه تن از نویسندگان ما آقای رهنورد زریاب، محب بارش و محمد افسر رهبین  در سایت وزین کابل ناتهه صورت گرفته که این عزیزان به نوبۀ خود  نکات مثبت و منفی در کسترۀ ادبیات سه دهه اخیر وطن ما را بیان کرده اند. اما گفته های محب بارش از آن جهت برایم خاطره انگیز است که من با ایشان در جریده درفش جوانان ارگان نشراتی سازمان جوانان در سال 1360 دو روز پیاپی ملاقات داشتم. سخن به درازا نکشد آنروز ها من در  انستتیوت تخنیک ثانوی آموزگار بودم و تازه  میخواستم تشکیل خانواده بدهم. در درفش جوانان برای اولین بار و شاید به ابتکار آقای بارش کنکور داستاننویسی براه انداخته شده بود و برای داستان اول، دوم و سوم به ترتیب یک پایه تیلویزیون رنگه، سفر تفریحی به ماسکو و پول در نظر گرفته شده بود.

در آنروز ها از زبان یکی از همسایه هایم در خیرخانۀ کابل که تازه از جبهه جنگ کوهدامن آمده بود شنیده بودم که زنی برای گرفتن انتقام از قاتل پسرش اش از کشتن او صرفنظر کرده بود و قاتل را بخشیده بود. این یک طرح داستانی خوبی بود و من به نام « خاین گریه میکرد» داستانی را در یکساعت نوشته و فردایش به ادارۀ درفش جوانان در یکی از بلاک های مکروریان بردم. بعد از گذشت یکماه در جریده داستانم با تغییر نام « مادر انقلاب» برنده جایزۀ اول گردیده و من مستحق یک پایه تیلویزیون شده بودم.

فردا به ادارۀ درفش جوانان رفته خودم را معرفی نمودم؛ البته برخورد محترم محب بارش، احمد شاه عبادی، و احمدشاه که تخلص اش را به خاطر ندارم خیلی دوستانه بود و مرا با کلمات خیلی  دوستانه و رفیقانۀ شان بدرقه نموده و هزار نوع تقدیر ها را برایم تحویل دادند و در اخیر بنا بر آن شد که فردا دوباره به درفش جوانان مراجعه کنم.

فردا دوباره رفتم و باز هم همین گردانندگان درفش جوانان پشت میز های تحریر خود نشسته بودند. مرا استقبال کردند و بعد از لحظۀ سر و کلۀ یک مرد جوان روس هم پیدا شد. او وقتی داخل اتاق شد یکراست به طرفم آمده و با من دست داده و روبرویم نشست. آقای محب بارش مرا برای او معرفی کرده و گفت:

ــ برنده جایزۀ اول داستان نویسی... مرد روسی سوال کرد:

ــ تو منتظر جایزه کوچکی هستی. من برایت بزرگترین جایزۀ درفش جوانان را میدهم.  تو میتوانی به دانشگاه دولتی مسکو برای چهار سال جامعه شناسی بخوانی... من برایش پاسخ دادم:

ــ برای فعلن معذرت ام را بپزیرید... شاید فکر کنید من احمق بودم که این پیشنهاد را در حال قبول نکردم. اما مشکل من اینبود که من نمیتوانستم با نامزد ام یکباره وداع نموده و برای چهار سال راهی ماسکو شوم. بهر صورت مشاور روس دوباره سوال کرد:

ــ  تو عضو حزب هستی و حزب این تحفه را برایت میدهد... دل و نادل برایش گفتم من عضو حزب نیستم... مشاور با خوشرویی گفت:

ــ فرقی نمیکند میتوانی از فردا عضو حزب دیموکراتیک خلق افغانستان باشی... من چیزی نگفتم و او در حالیکه با من دست داده و گفت از آشنایی باتو خوشحالم دفتر را ترک کرد.

میدانم آقای بارش بیاد خواهد آورد که بعد از رفتن او چه شد. و اگر بیاد نیاورد خیال میکنم او مثل تحویل دادن بعضی از افاده ها و فلسفه های تازه ایکه در سه دهه آموخته است یک هفتۀ گذشته اش را هم بخاطر نخواهد داشت.

وقتی مشاور رفت اولین انتقاد را آقای محب بارش آغاز کرد:

ــ رفیق چرا تو برای او ( مشاور) گفتی که عضو حزب نیستی؟... پاسخ دادم:

ــ من که دروغ نگفتم.

آقای ضیا عبادی که زبانش خیلی تیز بود با خنده گفت :

ــ میفهمی برای بزرگترین نویسنده های افغانستان دانشگاه دولتی ماسکو میسر نمیشود. تو باید فکر کنی  باید چانس بزرگی را که نصیب ات شده از دست ندهی. گفتم:

ــ خوب حالا که عضو حزب نیستم چه کنم؟ با خنده گفت پاسخ داد:

ــ فردا میروی به سازمان اولیۀ محل کار ات و در خواست عضویت میدهی...

بعد از جار و جنجال زیاد که هم آقای بارش و احمد شاه  وعبادی با من داشتتند. به این نتیجه رسیدند که من به عضویت در حزب به چند دلیل حاضر نیستم.

یک: اینکه نمیخواهم   شعار بنویسم.

دو: من باید برای حزبی و غیر حزبی قضاوت یکسان داشته باشم.

سه: من اگر نویسنده باشم  باید بیطرفی ام را حفظ کنم.

وقتی گفتارم به آخر رسید آقای ضیا عبادی باخشم گفت:

ــ بفرمائید حیف نام رفیق که به شما اطلاق کرده ایم و من از ادارۀ درفش جوانان بیرون شدم و ندانستم تیلویزنی که من مستحق آن شده بودم در کدام بلاک مکروریان گذاشته شد.

خوب حالا میآیم به قضاوت های خود آقای بارش که میخواهند به نحوی گذشته های خودرا به حیث گردانند ای سیاست ها فرهنگی و ادبی افغانستان کتمان کنند.

آقای بارش اظهار میدارند:... كارهاي منفي هم بود كار منفي عبارت بود از تحمیل انديشه خشك شان بود. يكي ازجنبه هاي مثبت حق دادن به اقوام بود؛ آن چيزي را مي خواهند بگيرند...

مگر تحمیل کنندگان اندیشۀ خشک چه کسانی بودند. مگر اندیشۀ خشک غیر ازین است که نویسنده شاعر و ژرنالست ناگذیر باید سرباز حزب بوده و آنچه حزب برای او دیکته میکند بگوید و بروی حقایق عریان خط بطلان بکشد.  گذشته ازین ها من هم باری در یکی از سایت های انترنتی خواندم که ببرک کارمل بر خلاف حفیظ الله امین گرایش زیادتری به زبان فارسی داشت و نام شاروالی را جرگۀ شورا های.... عوض کرده بود. البته این سایت انترنتی مربوط به یکعده ناسیونالست های پشتون بود و حالا شما خود اقرار میکنید که کارمل در مقابل واژۀ کلتور حساسیت داشت و میخواست فرهنگ باشد ولی خواسته هایش را حتی به حیث رئیس جمهور سانسور میکردند و در زمان او علیه تاجیک ها دسیسه های بود. خوب من هم در مقابل این سندی که شما ارائه کرده اید چیزی ندارم که بگویم اما در مجموع وضیعت حکومت ها از همینقرار بوده است. وقتی داود خان بر سر قدرت بود گفتار اش توسط خلق پرچمی ها سانسور میشد. حتی بدست همین مردم کشته شد. گذشته ازین ها شما با اقامه موضوع یک عریضه که گویا عده ای علیه تاریخ تاجکان( اینکه عریضه به کدام مرجع ) داده شده تیر به تاریکی رها کرده اید ولی چرا نمیخواهید نامی از آنان ببرید. آیا این تیر شما بهدف بد نام کردن سلیمان لایق شاعر بزرگ وطن ما نیست که درین اواخر مورد هجوم گسترده ای از پرچمیان قرار گرفته است و بارق شفیعی که این هر دو شاعر بهترین اشعار خود را به زبان فارسی دری گفته اند؟ خوب اینکه عیبی نداشت اگر نام آنان را میگرفتید. ولی میدانم که باز هم کار سیاسی کرده اید. این مسلۀ نه از روی حدس بلکه از اظهارات شما میشود نتیجه گرفت:

من عضو حزب نبودم تا سال 1356 که بخاطر غیر حزبی بودن ام از جلسۀ درس توسط اعضای سازمان اولیه  در سن سی و پنج سالگی به عسکری سوق داده شدم و حتی رفیق عزیز شما آقای عمر خطاب مسوول کمیتۀ حزبی ناحیۀ سوم برای بیست و چهار ساعت برای بازداشت ام در ناحیۀ سوم حربی شهر کابل صحه گذاشت ندانست که حزب دیموکراتیک در پالسی های یکه تازی اش تجدید نظر کرده است و فردایش مرا به دیسانت هجومی سوق نمود. بلی جنجال های چه در زمان حاضر و چه در زمان حزب پر افتخار شما همچنان ادامه دارد. اگر آنروز از من به حیث یک غیر حزبی خواسته میشد که از تاریخ افغانستان آنچه میدانم بنویسم سیاهترین دوره تاریخ افغانستانرا حاکمیت حزب دیموکراتیک شما به مردم معرفی میکردم. ولی جعلی ازین بزرگتر نیست که به خاطر بهانه های تاریخی بهترین فرزندان افغانستان به نام  سازا و ساما و این و آن سلاخی شدند و دگراندیشی حتی در موارد سلیقه یی هم زندان و شکنجه در پی داشت. شما دوران محمد زایی ها را دورۀ تاریک میدانید و زمان حزب خود را روشن و این بخاطر آن خند آور است که تمام پروفیسر ها، اکادمیسین ها، شاعران و علامه های دوران در زمان محمد زایی ها تربیه  و مستحق این مقام شده بودند. جای شک نیست که کریم میثاق، نبی اعظیمی، ببرک ارغند، حسین فخری و عدۀ دیگر که از گنجینه های ادبی حزب کمونست روسیه چیزی نصیب شان نشد بود مدال افتخار و رتبۀ علمی نصیب نگردیده بودند. هر چند آنان دانش اندکی را که داشتند در انزمان ها کسب کرده بودند.

آقای محب بارش من با احترامی که به آقای رهنورد زریاب دارم نمیخواهم در مورد استحقاق ایشان برای کسب رئیس اتحادیه نویسندگان در آنزمان و مشاوریت ایشان در اینزمان چیزی بگویم. اما سوالی که طرح میشود اینست که اقای رهنورد زریاب اگر حزبی نبود و یکی از نویسندگان طراز اول افغانستان بود چگونه توانست به اشغال و روز گویی و بیعدالتی در دوران قدرت حزب شما سازش کند و در هرهفته ذهنش را بدست برشی از زندگی نکبت بار مردم افغانستان بسپارد و داستانی دست و پا کند. عضو هییت تحریریه این مجله و آن روز نامه باشد و چرا کسی برایش نگفت که حیف نام رفیق که تا حالا برایت اطلاق کرده ام. بدون شک اقای زریاب عضویت حزب شما را کمایی کرده بود و در محافل شما به مدح و ثنای معلم و رهبر کبیر شما میپرداخت.

 آقای زریاب در زیر اولین داستان من بنام « راز دریا» زمانیکه هیئت تحریریۀ مجلۀ ژوندون در زمان داود خان در سال 1354 تشریف داشتند  نوشتند.

به عقیده ای من این داستان قابل چاپ نیست زیرا از فولکلورتل مایه گرفته است... من همین داستان را با خودم به ایران بردم و این داستان در مجلۀ نگین آنزمان مورد قبول دست اندر کاران آن قرار گرفت یکی خصوصیات اخلاقی آقای رهنورد زریاب اینست که  به دیگران هرگز اهمیت ندهد و برای رسیدن به پله های بلند شهرت با هر نوع ریسکی مواجه شود. همین رهنورد زریابی که شما برای او تحسین فرستاده اید. در زمان داود خان بعدا در زمان خلق و پرچم و فعلن در زمان کرزی همان است که بوده است. همه افتخاری را که دارد مرهون همین سه دورۀ ناهمگون زندگی اش میداند. بلی به گفتۀ مردم پیش ایشان بر خلاف عقیده ای شما تفاوتی میان این سه دوره وجود ندارد. اما در هردوره برای حفظ موقف اش از سازش هم اباء نورزیده اند.

خوب اقای محب بارش من اینها را بخاطی یاد آوری کردم که بدانید تاریخ را نمیشود جعل کرد. و این خاطرات را برای آن نوشتم که بدانید ذهنیت ها را نمیشود با کلمات شست و تغییر داد. من میدانم که شما در طرز فکر خود تغییرات اساسی داده اید ولی این باید دلیلی نباشد که کرده های خود را با پرده های ضخیم فراموشی پنهان کنید..

نعمت الله ترکانی

اول جنوری 2009