رسول پویان
هـوای عشـق مـن از تابلـوی بهـزاد است
مدام خاطرم ازرنگ و بوی آن شاد است
گل وصال تـو در بـاغ دل شگـفت به نـاز
قـرار سـبز تـو آذیــن نخـل خــرداد اسـت
شـوم چو گوهـر خاموش در صدف پنهان
چو ماهی یی که بچنگال شست افتاد است
جفـای و هجـر تـو را می کـشم به آرامی
اگر ظرافت دل حکم ایـن چنین داد است
چـه زار در تـنـور انتـظـار می ســـوزم
نگـویـمت کـه چــرا دود آه بـربـاد اسـت
چونان زدم بـه دل شهـر و روسـتا آتـش
که هرطرف نگری موج دادوفریاداست
اگر چـه سـوخت دل آشـیانـه در غـربت
ولی نتیجـه شـکـست طلسـم صیـاد است
بهـار عشــق، گل و بلبـل و سـمـن دارد
همیشه نور دل و خار چـشـم شیاد است
ز شـیخ و فـتنۀ زاهـد حـذر کـنید یـاران
که این ز حافظ و خیام و بیدلم یاد است
به طور وحدت دلهای ما ز باغچۀ نور
به بر لطافتی از تار و پود ایجاد اسـت
همای فطرت یـارم به بـاغ دل بنشست
که این نویـد حیات و اسـاس بنیاد است
به جام خاطره ها آن قـدر شـرر پاشـید
که جان بادۀ وحـدت بری زاضداداست
ز شور همت شیرین نشـد مراد حاصل
همیشه غرق بخون بیستون زفرهاداست
عروس عـشق و محبت که بـا وفـا افـتد
شـکوه کوکب طالـع نصیـب داماد است
مـراد عـشـق بـود مـیـوۀ وصــال آخــر
چو ایـن فنا و بقا از نهـاد دل زاد است
در انتهای تکامـل رسی به همت عشق
که این تلاطم امواج مست و آزاد است
بقـا ز وحـدت مطلـق می شـود حاصل
شـکوه عـشق ز تأثیر نـور میلاد است
دیگر ز درد و غـم انتظار باکی نیست
ز لطف بی حد یارم چنین ارشاد است
چونان دسـت وفا گـرم کرد دسـت دلـم
که تا به حشـرمرادست همدلی داداست
زبس زلطف تو باران عشق باریدست
نوای سبزۀ وحدت زوصل ما شاداست