سیاه سنگ صاحب مرا با بزرگوری خود ببخشیدازمن شاکی نشوید بسیار وقت می شود نه تنها طنز نوشته نکردم دست ازقلم و کمپیوتر برداشتیم دروازه بروی خود بسته کرده ام که به اولاد ها کسی شکایت نکند و اولاد ها جزایی مرا به بلدنگ سالمندان انتقال ندهد.
2265004345تلفن
سیدموسی عثمان هستی بی پرستار
به این کاری ندارم دزد کی وصاحب خانه
موسیقی خوش دارم نوشتم شعرگلدانه دانه
این نوشته را نوشتم به خوانده عزیزیگانه
با قلم شپش های نوشته مرا کنید شما شانه
نوشته زیبا وجالب ازنویسنده گران سنگ وطن دربسترمریضی که دردهجران وطن بامن درآن لحظه بودرا درسایت وزین آریایی درردیف خبرهای روزخواندم که مرابه ریشه نوشته داکترصاحب صبورالله سیاه سنگ وصل کرد گلهای خاطره ها دردماغ پیری من جوانه زد نگاه قلمم به نوشته داکترصاحب باجوال دوزقلم دوخته شدچون قلم من توانایی بخیه نازک رامانند قلم توانای داکتر صاحب سیاه سنگ ندارد ازجوال دوزکارگرفتم تاپینۀ چند رنگی برنوشته تحقیقاتی جالب داکترصاحب بزنم .
داکترصاحب سیاه سنگ رشته های مغزی رحمن بابا که اوبابای قلم وشعراست با رشته های دماغی حافظ چنان زیبا پیوندزده که حرف توارد ونکته چینی رانقش برآب رسوایی زده بود. آنقدرجالب بود که اگرکسی سوادخواندن پشتو وفارسی راهم نمی داشت می دانست که یک نان چندفطیرمی شود.
داکترصاحب به این عقیده شده بود که رحمن باباهم فارسی بلد بود و فارسی هم خوانده می توانست ودرلابلای مقایسه اشعارحافظ ورحمن بابا با قلم توانا وباموشکافی نقد؛ داکترصاحب سیاه سنگ یک منتقد بیطرف به گفته خوداش می باشد ـ ثابت کرده که رحمن باباسوادکامل فارسی راداشته و با وجودیکه شعرپشتو روان و زیبامی نوشته ازاشعارفارسی هم مانند قاضی سیدموسی عثمان هستی خوشه چینی میکرده. گرچه من خوشه چینی گفتم داکترصاحب درلابلای نوشته طنزی خود غیر مستقیم اشاره به سرقت ادبی نموده. فرق ندارد که ازاشعارحافظ رحمان بابا خوشه چینی کرده یا داکترصاحب درنوشته خود ثابت کرده که روح قلم حافظ و رحمن بابا گاه گاه با هم ملاقات می کردند وحفظ بزرگواراز بزرگی کارمی گرفته درعالم روحانیت لقمه به دهن قلم رحمن بابا به اساس تحقیق همه جانبی داکترصاحب سیاه سنگ می کرده روان هردوشاد.
دربالای این نوشته نوشتم به بهانۀ دردهجران دورازوطن... آری روح مطلب این جا بود نه هم نوایی با نقد زیبای داکترصاحب سیاه سنگ چون من فارسی وپشتورا به شکل تخنیکی نمی دانم عهدغلام باشد که پای ازگلیم صلاحیت بیرون کشد.
شاید درنوشته های قبلی من هم خوانده باشید که من و دکترزندیاد اکرم یاری که درلیسه نادری معلم ساینس بود درمقابل لیسه نادریه بادو دوست دیگردریک اتاق زندگی می کردیم ومعلم های لیسه نادریه گاه گاه دراتاق غریبانه ماقدم رنجه می فرمودن. دهه بی بند وباری بود جروبحث هم صورت می گرفت حالا که اخوان بودن مود است آن وقت کمونست بودن مود بود ومعلم را بااحترام به نام معلم یاد می کردندنه به نام استاد مثل امروز رواج نداشت که هرکی را استاد خطاب کنند خصوصاً هرخواننده را. دیگرخوانندگان وگردانندگان رادیو وتلویزون ها یکدیگر را استاد می گویند اگرچه کسی که الفبای انجینری را هم نمی دانسته اورا به نام انجینریاد می کنند.طورمثال انجینرگلب الدین وانجینراحمدشاه مسعود پس هنرمندی که کمی به الفبای هنرآشنااست اورااستاد نگویند چه بگویند زمانه آخراست سال که گرم بیاید کوسه ها هم ریش می کشد.
راستی دریک کتاب خواندم که یک مورخک وطن ماهم درنوشته های خود درپهلوی نام گلب الدین واحمدشاه مسعودانجینرصاحب اضافه کرده بود راستی تعجب کردم باخود گفتم یک نویسنده وخصوصاً مورخ وقتی که شناخت کامل درقسمت شخص نداشته باشداوچطورتاریخ آن را نوشته میکند راستی اگراین کاریک مورخ می کند گوساله را قلبه گاومی گوید درحقیقت قلم مورخ گوی به قاشق می خورد که لذت انگشتان خودرا یابد.
این رابه خاطری نوشتم که معلم صاحب ها را استادانه نوشتم و راستی پیری کواتگی خود را دارد حرفهای ما سرنوشته داکترصاحب سیاه سنگ وبهانۀ دردهجران دورازوطن بود پای قلم سیاست وطنزدرمیان کشیده شدراستی همیشه قلم من مانندگهواره جنبان زلزله گونه می شودوسیاه سنگ صاحب ازمن دلخوراست که سلسله نوشته سیدموسی عثمان هستی همیشه ازخیابان قلم اوفرارمی کندواگریک نوشته هستی مانندگوسفندهای ملاعمرتورنخوردمن بانقدقلم خوددرپهلوی نویسندگان بزرگ مانندداکتربراهنی هستی راقرارمی دهم افسوس که نوشته های هستی شنگدار و بی لجام است مانندکارکنان خادهرگناه کاروبیگناه رابه زندان نقدمی کشد داکترصاحب بهتراست که ازما یاد نه کنی چه فایده که یادکنی وبعد مانند مهرین صاحب ازدشمنان قلمی من معذرت بخواهی بسیارکم پیدامی شودکه به سرکس گل بزند وبعد به کون اش چوب نزنند معذرت می خواهم من به خاطرفرهنگ وکلچرواژه کشی نمی کنم هرجااین دونام مقدس پش بیاید مانند نویسندگان غربی اصل نام کوس وکون بخاطراحترام داشتن به واژن نام اصلی هر دو واژه را به کارمی برم وپیش من ماننددست وپا کوس وکون اسم دو واژه است.
گفتم که درمقابل لیسه نادریه اطاق داشتیم استادن نادریه بازنده یادداکترصاحب اکرم یاری می آمدن مانندخواهردانشمندم سیلی غفاردرگیر جر وبحث می شدند.
وقتیکه نوشته داکترصاحب سیاه سنگ درقسمت حافظ و رحمن بابا را خواندم این داستان بیادم آمدواین اشعارفارسی وپشتوحافظ ورحمن دودل داده شعرراقبل ازاینکه نوشته داکترصاحب سیاه سنگ بخوانم اززبان معلم صاحب کاظم خان بیمارمعلم پشتوی لیسه نادریه ازولایت مشرقی بوددرحدودپنجاه سال قبل دراتاق ما آمده بود شنیده بودم .
معلم صاحب کاظم خان هم مانندداکترصاحب سیاه سنگ درشناخت پشتو وفارسی یدطولا داشت شاعر ونویسنده توانابودولی نقدآقای کاظم بیماربانقدداکترصاحب سیاه سنگ کمی فرق کردولی تحلیلی که ازاشعارحافظ ورحمن کاظم بیمارداشت با تحلیل ونقدداکترصاحب فرق داشت که هردوتحلیل به قضاوت خواندگان می گذارم وامیداست که خواندگان نه به شکل تعصب وتفرقه اندازی بین پشتووفارسی منحیث یک انسان شریف وبی طرف نظرخودراداشته باشند
معلم صاحب کاظم بیمارخداوندزنده داشته باشدکه یک غنیمت ادبی مانندزندیادرحیل دولت شاهی بودوجروبحث درزبان آن دودانشمندزبان نمودخاص خودداشت
همین روزاستادهمایون استادفاکولته ادبیات بامعلم صاحب بیمارکه شاید استادهمایون استادبیمارصاحب هم بوده باشدچراکه باهم شناخت قبلی داشتنداستادهمایون گفت که من شنیده ام که رحمن بابابه فارسی شعرهم گفته ولی من نه خوانده ام واستادهمایون گفت تعجب هم می کنم معلم صاحب بیمارکه مردآرام وخاموش بودلب خندنمکی زدگفت درقسمت واقعیتهانباید تعجب کردوشعررحمن کمترازشعرحافط نبوده ورحمن بابابه خاطریکه توانمدی خوددرنوشتن وپختگی شعرنشان داده باشدیکتعداداشعارحافط به پشتوبرگردانده که پخته ترازشعرحافظ است وازاشعاری راکه برگشتانده معلوم می شودکه رحمن بابا درزبان فاسی ودرشعرفارسی یدطولاداشته که تواردگفته نمی توانم توانمدی ومقایسه گفته می توانیم بگس خودرابازکرداشعارمقایسوی شاعرهارا ازبکس خودکشیدیکتعداداشعاریکه داکترصاحب سیاه سنگ ازدیوان حافظ ورحمن بیرون نویسی کرده بودبعصی ازاین اشعارراکاظم بیماربیرون نویسی نموده بود وازخوشحال خان ختک بااشعارحافظ ودیگرشعرای فارسی مقایسه وبه نقد کشیده بود
باشوخی وطنزاگرنگویم ازلابلای سبک نوشته سیاه سنگ صاحب معلوم می شودکه رحمن مانندقاضی سیدموسی هستی درسرقت ادبی یدطولاداشته وازحرفهای بیمارصاحب این نتجه راماگرفتیم که رحمن باباخواسته که ثابت کنددرزبان پشتوفارسی وهم دراشعارهردوزبان یدطولا دارد وبرتری رحمن بابا دراین بوده که درسه زبان پشتو،پارسی وعربی دسترسی داشته وحافظ درزبان فارسی وعربی من قضاوت به خواندگان صاحب این قلم می گذارم من توان نظردادن را درتوان قلم خودنمی بینم امیداست که هردونظرازطرف دانشمندان هردوزبان به نقدکشیده شودومن که دراین قسمت عاجزهستم مستفیدگردم
رحمن بابا، فارسی می خواند؛ شعر پشتو می سرود
دزدی های رحمان بابا از حافظ شیراز
پژوهشی بی همتا از دکتر صبورالله «سیاه سنگ»
نوادگان بیگناه رحمان بابا به واژه "انصاف" گرایش نمایشی و یکسویه دارند. تا بگویید بالای چشم فلان نورچشم تان ابروست، میشنوید:
«ستر رحمان بابا فرمایی: "كه دى خپله گناه غټه لکه غر وي/ په حیله حیله به غر د مچ وزر کړې/ که څوک تله د انصاف په لاس کې درکړي/ خپل ټټو او د بل آس به برابر کړې» (رحمان بابای بزرگ میفرماید: اگر گناه خودت مانند کوه بزرگ باشد/ با نیرنگ نیرنگ، کوه را بال مگس کنی/ گر کسی ترازوی انصاف به دستت دهد/ خر چموش خود و اسپ دیگری را یکسان سازی)
بیگناهان را از بهر کمبود آگاهی شان کوبیدن نشاید. آیا خود رحمان بابا به "برابری ترازوی انصاف" باور داشت؟ آیا آن هنرمند گرانسنگ، با همه بزرگی و توانمندی، ارزشی به نام "صداقت" را میشناخت؟ اگر آری؛ آیا به امانتهای دیوان حافظ دستبرد میزد؟ خواهید گفت: توارد دو سه مصراع همگون کناه کبیره نیست. دو و سه کم اند، چهار پنج تصادف را نیز میتوان بخشید، ولی بیشتر از هشتاد مصراع حافظ را در بازارسیاه پشاور به نام خود بهتان بستن و گران فروختن هرچه شود، هنر نمیشود؛ زیرا امانت را خاک خیانت نمیکند، چه رسد به بابایی که خود را پارسای خاکسار مینامد. چند شمه پنهاننشدنی:
(1) سرقت آشکار در روز روشن یا daylight robbery. نمونهها:
حافظ
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری! به یمن لطف شما خاک زر شود
*
رحمان بابا
چی یی زر کړ زیړ رخسار زما د خاورو
عاشقی نه وه په باب زما کیمیا وه
[]
حافظ
گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
*
رحمان بابا
چی د څنگه می دلبر، په لاس کی جام دی
نن اورنگ د زمانی زما غلام دی
[]
حافظ
ساقیا عشرت امروز به فردا مفگن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
*
رحمان بابا
ته چی دا رنگی اوږدی اوږدی وعدی کړی
کشکی راوړی ما ته خط د امانی
[]
حافظ
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
*
رحمان بابا
بی له عشقه چه می پړی شه د پوزی
گڼه نور له جملگی قیده آزاد یم
[]
حافظ
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست
جز این خیال ندارم، خدا گواه من است
*
رحمان بابا
هر زیارت لره چی ځمه، مراد ته یی
زه زایر د میخانی او حرم نه یم
[][]
حافظ
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آبورنگ و خالوخط چه حاجت روی زیبا را؟
*
رحمان بابا
مخ دی بی خط و بی خاله هسی زیب کا
چی یی هیڅ حاجت د خط و د خال نشته
[]
حافظ
بدم گفتی و خورسندم، عفاکالله نکو گفتی
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
*
رحمان بابا
هغه شونډی چی خوږی دی تر شکرو
د شکنځلو یی عار نه کړی عاشقان
البته حافظ خود این اندیشه عاشقانه را از سعدی گرفتهاست: اگر دشنام فرمایی وگر نفرین، دعا گویم/ لب لعل شکرخا را جواب تلخ میزیبد
(2) دزدیدن اندیشه یا plagiarism در پوشش تظاهر اندر تغافل. نمونهها:
حافظ
تو خانقاه و خراب اند رین میانه نبین
خدا گواه که هر جا که اوست، با اویم
*
رحمان بابا
خدای لره به ورشم، سودا د یار له مخه
بل غرض می نشته په کعبه، په بتخانه
[][]
حافظ
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
*
رحمان بابا
څو ونه وینمه ستا سترگی که خدای کا
عزراییل لره به هومره ځان ورنکړم
[][]
حافظ
از آن زمان که بر این آستان نهادم سر
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
*
رحمان بابا
چی می سر په مځکه ایښی دی خپل یار ته
په آسمان باندی ختلی لکه لمر دی
[][]
حافظ
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و نصیحتگر بیکار کجا؟
*
رحمان بابا
رحمان هسی وزگار چیری دی له عشقه؟
چی غوږ ونیسی ناصح غوندی وزگار ته
[][]
حافظ
منعم کنی ز عشق، ولی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
*
رحمان بابا
شیخ و زاهدان چی نصیحت کاندی و ماته
نه دی خبر شوی ستا د مخ له محسناته
(3) قاچاق تکنیک یا shadowing: برخی از سرودهای بابا نشانههایی از "رندی" هنر حافظ را در خود نهفته دارند؛ مانند:
حافظ
سحر کرشمه وصلش به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
*
رحمان بابا
اوس به زه د شب خیزی څه منت وکړم
چه چهره د کړ ه په خوب کښی لا حضوره
برگردان
دیگر چرا منتپذیر شبزندهداری باشم؟
چهرهات را در خواب به من نمایاندی
کلیدها/ شگردها: "اوس (اکنون) و شبخیزی" که پیشنهاد کننده خواب شبانه است در برابر "بیداری"، همگذاری "منتناپذیری" و "خواب بهتر ز بیداری"، گزینش "حضور چهره در خواب" به جای "خواب دیدن کرشمه وصل"
حافظ
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
*
رحمان بابا
هیڅ په سترگو نه وینم د خپل صورت چه کوم دی
ډوب تر هسی حده په انوار یم ستا د مخ
برگردان: از پرتو روشنای رویت تهنشین شدهام، چنانک/ هرگز چگونگی سیمای خویشتن را نمیبینیم
کلیدها/ شیوهها: "ندیدن سیمای خویشتن" در برابر "گم شدن فکر خویشتن از ضمیر" که هر دو پیشنهاد کننده "فنا" اند، همگذاری "غرقه رفتن در روشنای رخ دوست" و "سرشار شدن هوای سینه از بودن دوست"
حافظ
به پیش آیینه دل هر آنچه میدارم
به جز خیال جمالت نمینماید باز
*
رحمان بابا
زه رحمان د یار په غم کی هسی ډوب یم
چه هیڅ نه وینم په سترگو مگر دی
برگردان: من رحمان چنان در اندوه یار چنان غرقم/ که هیچکس - مگر او را- به دیده مینگرم
کلیدها/ گزینشها: "فرورفتن در اندوه یار" به جای "ویژه شدن آیینه دل" و همگذاری "کسی مگر او را ندیدن" و "بازتاب چهره یگانه: تو"
حافظ
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
*
رحمان بابا
آزادی تر دا په هورته بله نشته
چه بندی د یار د زلفو په ځنځیر یم
برگردان: آزادی فراتر از این دگر نیست/ که بسته زنجیز گیسوان یار هستم
کلیدواژه ها: برابر گذاری "برتر شمردن زندان - با زنجیز گیسو - از آزادی" و "رستگاری بستگان کمند موی تابدار"
حافظ
به بوی زلف و رخت میروند و میآیند
صبا به غالیهسایی و گل به جلوهگری
*
رحمان بابا
له هوسه د هر گل کره خندا شوه
چه یی ولید د ستا د حسن گلستان
برگردان: از هوس در خانه هر گل خنده شگفت/ همینکه نگاهش به گلزار سیمای تو فتاد
[][]
حافظ
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
*
رحمان بابا
د رحمان شراب له عشقه
نه انگور، نه له عنبه
برگردان: باده رحمان از عشق/ نه ز انگور، نه ز عنب
[][]
حافظ
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
*
رحمان بابا
سالکان چه د جهان تماشه کاندی
له جهانه یی مطلب جهانآرا دی
برگردان: سالکان که تماشای این جهان ورزند/ آماج شان ز جهان جهان آراست
[][]
حافظ
فراق و وصل چه باشد، رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
*
رحمان بابا
رنځ راحت د عاشقانو واړه ته یی
دا درواغ دی چه وصال دی یا هجران
برگردان: رنج و آسودگی دلدادگان همه تویی/ به دروغ میگویند: دور افتادن یا به هم رسیدن
گرچه زنجیره کنونی را فراوان میتوان دنباله داد، پایان میبخشم با بخشی از سرود شورانگیز حافظ (ای خرم از فروغ رخت لالهزار عمر/ باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر/ از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست/ کان در غمت چو برق بشد روزگار عمر) و کش رفتن رسوای آن از سوی رحمان بابا به این برهنگی (تل به نه وی شگفته بازار د عمر/ نه به جوړ دی همیشه بازار د عمر/ لکه برق چه مخ څرگند کاندی بیا نه وی/ هسی تیز دی بیسکون رفتار د عمر) که نیازی به اگر و مگر ندارد.
گذشته ازینها، عبدالرحمان بزرگ هنگامی که از حافظ نمیدزدد، سرودپرداز گرانارج و ستودنی میگردد. بد نیست هواداران چشموگوشبسته بابا نیز بدانند که آن زردموی آبی چشم سرزمین فرنگ درست گفتهبود:
People who live in glass houses should not throw stones
باشندگان شیشهخانهها نباید [سوی دیگران] سنگها افگنند.
***
ماه آینده - همین روز - خواهم پرداخت به بررسی "پټه خزانه" نوشته علامه عبدالحی حبیبی.
[][]
کانادا/ ششم دسمبر 2016