محمد عالم افتخار
درود بر همه جواندختران و جوانپسران خود جوش و خویشتن ساز و اکتیف و دینامیک افغانستان!
درود بر منیره یوسف زاده که برازنده ترین نماینده و الگو و هیروی این قشر برومند هموطن استند. از وقت ها آرزو داشتم که پیرامون سیمای زیبا و الهامبخش و شخصیت ناب و تاپ خانم گرامی و گرانمایه منیره یوسف زاده عرض و سخنی بایسته به عزیزان داشته باشم ولی شانس یاری نمیکرد.
مایلم پیشاپیش شما را با نگرش و نگارشی از این عزیز؛ آشنا و تحریص و تشنه بگردانم:
منیره جان طی نوشته پر احساس و پرمفهومی از جانب مادر برای دخترش؛ در برج دلو 1391 سرایشی میکند که فرنام دارد: نامهای به نسل آینده
در یک فراز این نامه میخوانیم:
«وقتی آقای رئیس جمهور برادران ناراضی را به صلح میخواند، خندهام میگرفت، دلم میخواست صدایم به گوش رئیس جمهور برسد و بگویم آقای رئیسجمهور، شهر پر از ناراضیاست. ناراضیان حکومت تو تنها کسانی نیستند که انتحار میکنند، انفجار میکنند، مکتب میسوزانند، خانۀ خلق ویران میکنند، فتوا میدهند، جهاد را واجب میدانند و در میان کلدار های پاکستانی با ساز پاکستانی رقص قدغنی میکنند. تو تعداد کمی از ناراضیان رامی شناسی آقای رئیس جمهور؛ من ناراضیان زیادی را میشناسم، اما از شدت فقر، از شدت دوستی وطن و از قوت وجدان هیجوقت سلاح به دست نگرفتند و گلویی را آغشته به خون نساختند. ناراضیان شهر همان معلم است با معاش بخور و نمیر، همان طفل است که آرزو دارد یکبار شیشۀ موتر تو را و یا قوماندان ناتو را پاک کند تا شما جیبهایتان را بتکانید و به او 20 افغانی بدهید. ناراضی همان طفل اسفندی است که با تمام رشک به آرامش طفل ما، آرسایشمان را اسفند میکند.
دخترم تو به این ناراضیان بیاندیش! ناراضیانی که هیج کمرۀ تلویزیونی، هیج مایک خبری و هیج تمویل کنندۀ خارجی از نارضایتی او خبر ندارد و هیچکس آنها را به رضایت نمیخواند.
امید آیندهام، بیزارم از انقلابهای بدون فکر و فکرهای بدون انقلاب، میدانی، ترا به گذشته میبرند و میگویند گذشته بهتر از دیروز بود. میخواهند همیشه تأسف بخوری و از آینده ناامید گردی. تو هیجوقت به دنبال تجدید گذشته نباش. هر دوره درد های خاص خودش را داشت. امروز مردم از قیامهای خویش پشیمان هستند و از حمایتهای افراطی و ناآگاهانه خویش گریزان و در گذشتۀ خویش غرقاند. تو به دنبال آیندۀ خوب باش و از گذشته تجربه بگیر، که ما در گذشته اشتباه کردیم.
دخترم هر بلایی سراَت میآورند و بهتو میگویند مرحلۀ گذار است، بهتو می قبولانند که تحمل کنی و این تحمل باعث میشود که حرکت نکنی به سوی پیشرفت. مثل حالا که مرحله گذار میگویند و در فساد اداری اول می شویم و در آلودگی محیط زیست و در خشونت.
سخن بسیار است همچون درد ها. دلم میخواهد بر سر همنسلانم فریاد بزنم و بگویم شما را چه شده است؟ تا چه وقت در انتظار منجی هستید؟ چرا خودمان، منجی خودمان نباشیم؟ شاید تو هم فریاد بزنی مثل من و شاید تو هم نامهای بنویسی برای نسل آیندهات. امیدوارم تو مثل من از نداشته هایت ننویسی و بر داشتههای دروغین و نامؤثر نگریی.
دخترم ما در تاریخ جای میگیریم و تو ما را ورق خواهی زد و به محکمه ذهنات میسپاری. من شرمنده تو اَم!»
***********
تا جاییکه من استنباط کرده ام منیره یوسف زاده سی سال و اندی پیش در خانواده یک مهاجر فقیر افغانستانی در ایران به دنیا آمده و در کودکی پدرش را از دست داده بوده است؛ لذا تکفل او و چند خواهر و برادرش به دوش مادر می افتد که خوشبختانه زن با سواد و با همتی بوده و در دیار غربت خود را به جای پدر نیز وقف فرزندان کرده است.
منیره شخصاً هم از هفت ساله گی به قالین بافی می پردازد تا به مادرش مددگار شود. او در ضمن دوره های تعلیمات ابتدایی و ثانوی را در ایران طی میکند و به مثابه شاگرد اول فراغت یافته در کانکور حایز نمرات دانشگاه طب میگردد ولی بنابر مجبوریت ها دانشگاه علوم سیاسی را میخواند. او همزمان به پیگیری لیسه و دانشگاه؛ معلمی یک تعداد دانش آموزان مهاجر هموطن را به عهده میگیرد که به تدریج مبدل به مکتبی 3000 نفری در دهکده اراک ایران به نام "فارابی" میگردد و منیره آنرا در سفارت افغانستان مقیم تهران رسما راجستر میکند. او خود میگوید:”تا اوایل سال ۱۳۸۶در ایران زندگی میکردیم. پدرم را به یاد ندارم..، اما مادرم همیشه ترجیح میداد در مهاجرت باشیم. زیرا با محدودیتهای زنان در جامعه افغانی آشنا بود. اما من بسیار علاقه داشتم که به افغانستان بیایم.”
سرانجام در سال ۱۳۸۶، منیره و خانوادهاش به کشور میآیند. آنها با آمدن به وطن با مشکلات زیادی روبهرو میشوند، از فقر گرفته تا بیکاری و از فساد اداری گرفته تا تقلب و فساد در استخدام کارمندان در ادارات. میگوید: ”در افغانستان روزهای بدی را سپری کردهو زندگی سختی را گذراندهام، ...در حالی که در ایران زندگی آرام و آسوده داشتم، اما غرور و روحیه کشورم را نداشتم.”
با تلاشها و رقابتهای فراوان، این خانم موفق میشود در یکی از موسسات خصوصی برایش کار پیدا کند. رویهرفته “سه سال در اداره مصباح (افآیانسیکا) به حیث مشاور حقوقی، یکسال در موسسه “سیسیآیای” (مرکز هنرهای معاصر افغانستان) به حیث مسوول هماهنگی و ارتباطات و سپس در ارگانهای محلی در پستهای مختلف کارکرده است و کار میکند.