پدر و مادر من
از سراندیب به این خاک پناه آوردند
به امیدی که دیگر
قصه ای هابیل و قابیل
فراموش شود
به امیدی که دیگر
واژه ای پاک برادر
اشک پاکیزه ای مادر
شفقت و دلسوزی خواهر
صبر و حوصله ای بابا
هوس و بازی شیطان نشود
***
لیکن این خاک و این آب
چقدر آلوده است
سبزه های که از آن میرویند
بوی بد دارند
جوی ها خالی از آب است
ابر ها صاعقه میبارند
کوه ها ریزش دایم دارند
افتاب در کسوف دایم خود میسازد
وای ازین بد بختی
***
به خدا دست دعا نیست بلند
همه با خاطره ای
همه با شک و یقینی
روز و شب
ماه و سالیست
که سرگردانند
نعمت الله تُرکانی
28 می 2013