چندروز پیش وقتی از سفر برمی گشتم و در فرودگاه منتظر بودم، روی چوکی نشستم تا به خانواده ام پیام صوتی به فرستم، هم زمان کسی از پیش رویم درحال گذر بود، صدایم را که شنید میخ سرجایش ایستاد؛ پیام را که فرستادم نزدیکتر شد و گفت:
- فکر کنم من و شما هموطن هستیم ؟!
از جایم بلند شدم و دستم را به سویش دراز نمودم و خودم را معرفی نمودم بعد ادامه دادم، بلی از لهجه شما پیداست که هموطن هستیم. اجازه خواست تا در چوکی خالی پهلویم بنشیند و نشست. چند لحظه به من خیره شد و پرسید:
- مرا نشناختید ؟
به چهره اش خیره شدم، هرچند به مغزم فشار آوردم یادم نبود که اورا قبلا دیده باشم. گفتم متأسفانه نشناختم، آیا ما آشنایی قبلی داشتیم ؟
پس گردنش را خارید، زیر لب چیزهای گفت که نشنیدم، بعد صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت:
- ولا چی بگویم، من آدم مشهوری هستم از اینرو فکر می کنم نیم ملت باید مرا بشناسند.
دوباره به وی خیره شدم و شوخی گونه پرسیدم:
- نکند متفکر درجه دوم هستید و جراحی پلاستیکی نموده اید ؟ یا چه بدانم پروفیسور ریاضی _ فلسفی ما جناب صدیق افغان ؟ شاید هم نجیب بروت که بروت هایش را تراشیده باشد ؟! به جناب داکتر دبل عبدالله شباهت ندارید چون بدون آرایش هستید، به کرزی صاحب هم اصلا نمی مانید، از چشمک نازدن تان فهمیدم.
او بازهم پس گردنش را خارید، خنده تلخی نمود و گفت:
- می بینم که نامخدا شوخ طبع هستید، درست حدس زدید هیچ کدام از کسانی که نام گرفتید نیستم. من شاعر، نویسنده، آوازخوان، هنرمند سینما و تئاتر، نوازنده آلات موسیقی …و و هستم، در فیسبوک و سایر سایت های اجتماعی فعال هستم، چند جلد کتاب شعر، داستان کوتاه و میانه چاپ نموده ام و در مورد آموزش علمی موسیقی مقالات فراوان نوشته ام.
گفتم، عجبا که من شمارا نمی شناسم، با چنین صفاتی که دارید، نصف ملت چی که نیم جهان باید شمارا بشناسند.
دوباره پس گردنش را خاراند و ادامه داد:
- متأسفانه که نمی شناسند.
باور کنید کتاب هایم را به پول خودم چاپ نمودم و با پول خودم برای دوستانم در سراسر جهان فرستادم، هرچند اصرار نمودم تا چندتای شان نقد وویا تقریظ بنویسند همه شانه خالی نمودند که بزای چنین کاری آدم های با صلاحیت باید اقدام کنند.
پرسیدم، میشه آدرس فیسبوک تانرا برایم بگوئید ؟ می خواهم از خوانش نبشته ها و شعرهای تان لذت ببرم. فورا موبایلش را درآورد و برگه فیسبوکش را نشانم داد، وقتی نامش را پالیدم با کمال تعجب دریافتم که ما باهم از مدت چند سال بدینسو دوست فیسبوکی بودیم. گفتم آقای ….. عجیب است که دوست فیسبوکی هستیم اما یکدیگر را نشناختیم. همزمان چشمم به عکس پروفایلش افتاد، عکس به هرکسی شباهت داشت اما نه به آن شخصی که ادعا می کرد برگه از اوست. پرسیدم که چرا عکس خودتان را نمی گذارید ؟
فورا گفت:
- عکس خودم است، اما آنرا از چند فیلتر گذشتانده ام تا شیکتر معلوم شوم.
گفتم یک لحظه تا یکی از سروده های تانرا بخوانم، به نخستین سروده اش برخوردم و شروع نمودم به خواندنش، نخستین فرد را خواندم و بر استعداد خارق العاده اش تحسین فرستادم.
ای یار ای یار ای یار
ای یار بیا بریم بازار
ای یار ای یار ای یار
از غمت شدم بیمار
ای یار ای یار ای یار
هرگز مرا تنها مگذار
………..
گفتم سروده تان عالیست، آواز تان را کجا بشنوم ؟ او پیشاپیش کانال یوتیوبش را آماده کرده بود و گفت که دوستانم می گویند آوازم عین احمدظاهر خدابیامرز است، اینرا گفت و صدای گوش آزارش بلند شد. ای وای، هرچند اصرار می کردم که بس است بعدا خودم می شنوم، اما کجا بود گوش شنوا… خلاصه اینکه چند نفر که دورتر از ما نشسته بودند فورا برخاستند و محل را ترک نمودند. بعد یکی از داستان هایش را نشانم داد و گفت که یکی از بهترین هاست، شاید در آینده کاندید جایزه نوبل شود.
گفتم با این عکس پروفایل ساختگی که نمی شود مشهور شد، باید عکس ها واقعی باشند، پست های دیگران را باید بخوانید، لایک و کمنت کنید. گفت، ولا لایک و کمنت می کنم، اما وقت خواندن ندارم، یکبار می نویسم بسیار خوبش، قلم تان سبز، توانا و زنده. کاپی می گیرم و روی پست همه دوستان و غیر دوستان می گذارم که ایشان هم بیایند و نوشته های جالب، علمی و تحقیقاتی ام را بخوانند، متأسفانه ناجوان ها هیچ توجه نمی کنند. حالی شما بگوئید من چی کنم که مشهور شوم ؟
خیلی جدی گفتم:
بروید و بمیرید… رنگ از رخش پرید، دست و پاچه شد، زبانش تُتله شد. ترسیدم که قلبش ایستاد نشود، فورا گفتم:
- من که نگفتم براستی بمیرید، اگر می خواهید واقعا مشهور شوید مردن مجازی کنید. این است مشوره من.
از تعجب نزدیک بود شاخ دربیاورد، فورا به دادش رسیدم و ادامه دادم:
- کافی است یکی از دوستان نزدیک تان خبر نابه هنگام وفات تانرا روی صفحات مجازی بنویسد، تعریف و تمجید کند، مثلا بنویسد، نویسنده و شاعر توانا، شخص حلیم و بردبار، وطنپرست واقعی، پدر خوب به فرزندانش، همسر خوب و با وفا …. بعد به بینید که موج پیام های همدردی و غمشریکی بابت درگذشت شما صفحات مجازی را پر می کند، حتی کسانی که هرگز شمارا ندیده اند و نمی شناسند پیام درگذشت شمارا باز نشر می کنند و چند جمله تعریف و تمجید دیگر هم بدان اضافه می کنند. مگر نشنیده اید که ما زنده خوب و مرده بد نداریم ؟! اینجاست که واقعا مشهور می شوید، پس از یکی دوهفته مقاله ای بنویسید و روی صفحات مجازی پخش کنید که شما نمرده اید، بلکه این توطئه دشمنان تان بوده که پیام مرگ تانرا نشر نموده اند.
مرده مجازی بازهم پس گردنش را خارید و گفت:
- فوق العاده است، با این همه علم، دانش و فراستی که دارم چرا این موضوع به فکر خودم نرسید ؟! این را گفت، بکسش را برداشت و بدون خداحافظی رفت تا از پرواز نماند.
نوشته: عزیز علیزاده
28 سبتمبر 2023