افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

بحث درباره یکی بودن یا جدا بودن زبان‌های دری و فارسی از مدت‌ ها پیش مطرح است. بنابراین، آنچه در اینجا آورده می ‌شود، ممکن است تازگی نداشته باشد و در بسیاری از مقالات و نوشته‌ های پیشین نیز به آن پرداخته شده باشد، اما با این حال، ذکرشان برای برخی خوانندگان خالی از فایده نخواهد بود.

اما قبل از هر چیز، باید به این نکته کلیدی اشاره کرد که نام ‌های مختلف برای یک زبان، در چندین منطقه جغرافیایی، نمی‌ توانند به تنهایی زبان را از هم جدا کنند، اما میتوانند بر هویت، تشخیص و حتی سیاست‌ های زبانی تأثیر بگذارند. به این معنا که اثر نام‌ های چندگانه و متفاوت بر زبان مشترک مثلاً «فارسی»، «دری»، «تاجیکی» میتواند احساس «هویت متفاوت»  در جوامع مختلف ایجاد کند. این تفاوت‌ های هویتی ممکن است باعث شود گروه‌ های مختلف فکر کنند که زبانشان «مختلف» یا «جدای» است، هرچند ساختار زبانی مشترک باشد.

در زمینه سیاست‌ های زبانی نیز ممکن است دولت‌ ها یا نهادها برای هر منطقه، نامی جداگانه برای زبان تعیین کنند، که این میتواند به تضعیف اتحاد زبانی و در مواردی، به تجزیه زبانی منجر شود. این رویه حتی در یک مقیاس کوچکتر، مثلا در یک کشور، اگر دولت هر منطقه را تشویق کند تا زبان خود را به عنوان زبان جداگانه معرفی کند، ممکن است زبان در عمل به چند زبان یا گویش متفاوت تبدیل شود.

در عمل نیز، اگر گویش ‌ها و اصطلاحات منطقوی به عنوان زبان‌ های جداگانه آموزش، رسانه و فرهنگ شوند، ممکن است این تفاوت‌ ها منجر به جدایی زبانی و حتی اختلاف فرهنگی شوند. اما در حالت معمول، نام‌ های مختلف تنها بر هویت فرهنگی و احساس تعلق تأثیر می‌ گذارند، نه اینکه زبان به طور کامل از هم جدا شود. بنابراین، میتوان گفت که تنها ساختار زبانی، واژگان، گرامر و فهم متقابل، معیارهای اصلی جدایی یا اتحاد زبان‌ ها هستند، نه صرف نامگذاری‌ های جغرافیایی.

 

با درک این مطلب، باید گفت که زبان دری افغانستان و فارسی ایران در قالب یک زبان، یا یک خانواده زبانی قرار دارند و تفاوت ‌هایشان بیشتر به گویش‌ ها و لهجه ‌ها مربوط است تا زبان‌ های کاملاً جدا. اما در سطح فرهنگی، تاریخی و هویتی، هرکدام ویژگی‌ های منحصر به فرد خود را دارند که میتواند باعث تمایز آنها شود. به این معنا، دری افغانستان و فارسی ایران در یک خانواده زبانی قرار دارند و جدا بودن کامل آنها نیازمند تفاوت‌ های بسیار عمیقتر و ساختاری است که در حال حاضر وجود ندارد.

به این معنا که دری افغانستان و فارسی ایران در بسیاری موارد شباهت‌ های زیادی دارند و اغلب به عنوان گویش‌ های مختلف یک زبان واحد شناخته می شوند، اما تفاوت‌ هائی نیز دارند. در مورد شباهت‌ های این زبان ‌ها، کافی است گفته شود که هر دو زبان در ساختار گرامری و واژگان اصلی شباهت دارند. این شباهت ‌ها را در الفبا، قواعد نوشتاری و بسیاری اصطلاحات مشترکشان میتوان دید. همچنین در سطح گفتاری و نوشتاری، تفاوت‌ ها کمتر است و گویشورانشان میتوانند به راحتی با هم ارتباط برقرار کنند.

اما تفاوت‌هایشان اندک شان در زمینه گفتاری به تأثیرات فرهنگی و تاریخی مربوط می‌ شود. زبان دری در افغانستان بیشتر تحت تأثیر فرهنگ و تاریخ منطقه است و واژگان و اصطلاحات خاصی دارد که در فارسی ایران کمتر رایج است. به عنوان نمونه، برخی واژگان و اصطلاحات محلی رایج در این گویش‌ ها ممکن است معانی متفاوتی داشته باشند. همچنین، لهجه‌ ها و تلفظ‌ های مختلف در هر دو منطقه باعث تفاوت‌ های صوتی می‌ شوند که گاهی منجر به تمایز در گفتار می ‌گردد. اما تفاوت اساسی میان این دو زبان در سبک نوشتار آنها است؛ به گونه ‌ای که در نوشتارهای رسمی و ادبی، تفاوت‌هایی از نظر فرهنگی و زبانی دیده می‌ شود.

این تفاوت‌ ها در نوشتارهای رسمی و ادبی فارسی از دری به دلایل متعددی برمی‌ گردد. یکی از مهمترین این دلایل، تفاوت ‌های تاریخی و تطور زبانی است؛ زیرا زبان دری به‌ عنوان زبان ادبی و رسمی در افغانستان، در طول تاریخ تحت تأثیر رویداد های تاریخی، تحولات فرهنگی و تماس با زبان‌ های دیگر قرار گرفته است. این روند باعث شده است که نوشتار رسمی دری شکل و ویژگی‌ های خاص خود را داشته باشد.

علاوه بر این، تأثیر فرهنگ و ادبیات محلی نیز نقش مهمی در این تفاوت ‌ها ایفا می‌ کند. ادبیات و متون کلاسیک و معاصر در افغانستان اغلب بر اساس معیارهای فرهنگی، اجتماعی و ادبی منطقه نوشته شده ‌اند، که این امر در انتخاب واژگان، اصطلاحات و سبک نوشتار تأثیرگذار است. همچنین، اصطلاحات و واژگان محلی رایج در افغانستان، در طول زمان در نوشتارهای رسمی و ادبی به کار رفته ‌اند و ممکن است با نمونه‌ های معادل در ایران متفاوت یا معانی متفاوتی داشته باشند.

 

تأثیر زبان‌ های عربی، ترکی، اردو و زبان ‌های اروپایی بر دری افغانستان و فارسی ایران:

این تأثیرات به دلایل تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی قابل توضیح هستند و در طول زمان بر زبان‌ های منطقه اثر گذاشته ‌اند.

تأثیر زبان عربی:این تأثیر عمدتاً به دلیل عوامل مذهبی و دینی است. اسلام و قرآن مهمترین عوامل فرهنگی و دینی در افغانستان به شمار میآیند و زبان عربی زبان قرآن است که از طریق مدارس، مکتب‌ ها و حوزه‌ های علمیه وارد زبان دری شده است. 

علاوه بر این، در دوره‌ های مختلف، زبان عربی زبان علوم، فلسفه، طبابت و دیگر حوزه‌ های دانش در جهان اسلام بود. بسیاری از متون علمی و ادبی به عربی ترجمه می‌ شدند و واژگان عربی در زبان دری وارد شدند.

تأثیر زبان ترکی:این تأثیر را میتوان به تداخل فرهنگی و سیاسی در دوران امپراتوری ‌های ترک، مانند سلجوقیان، تیموریان، مغول‌ ها و عثمانی‌ ها نسبت داد. در این دوره‌ ها، حاکمان و نخبگان ترک ‌تبار در مناطق مختلف، زبان ترکی را وارد دربار، ادبیات و اداره‌ ها کردند. در برخی مناطق، لهجه ‌ها، واژگان و اصطلاحات ترکی در دری و فارسی وارد شده و بر لهجه و سبک نوشتار تأثیر گذاشتند.

تأثیر زبان اردو:جنبش‌ های فرهنگی و ادبی در هند و پاکستان، در دوره‌ های مختلف، زبان اردو را به عنوان زبان ادبی و فرهنگی منطقه مطرح ساختند. در زمان استعمار انگلیس و پس از آن، واژگان و اصطلاحات انگلیسی، به ‌ویژه در حوزه‌ های علمی، سیاست و زبان اردو، وارد زبان دری شدند. همچنین، تبادلات فرهنگی و مهاجرت ‌ها نقش قابل توجهی در انتقال واژگان اردو به زبان دری داشتند.

تأثیر زبان‌ های اروپایی:تأثیر زبان‌های اروپایی، به ‌ویژه انگلیسی، بر زبان دری از عوامل سیاسی، استعماری، و پیشرفت‌ های علمی و تکنالوجی ناشی می ‌شود. در دوره‌ های مختلف، کشورهای اروپایی مانند انگلیس در منطقه نفوذ داشتند و واژگان و مفاهیم جدیدی را وارد زبان‌های بومی کردند. در دوره معاصر، زبان انگلیسی به زبان علم، تجارت و سیاست تبدیل شده است و بسیاری از واژگان تخصصی و اصطلاحات علمی وارد زبان دری شده ‌اند. ترجمه متون علمی، فنی و سیاسی به انگلیسی و آموزش در مدارس، نقش مهمی در وارد کردن واژگان اروپایی به زبان دری ایفا کرده است. 

همچنین، زبان‌های اروپایی دیگری مانند فرانسوی و روسی نیز بر فارسی ایران تأثیر گذاشته‌اند، به‌ویژه در حوزه‌های علم، هنر و تجارت.

 

تاجیکی:

تاجیکی با رسم‌ الخط جدید سیرلیک، یکی از شاخه‌ های زبانی است که در تاجیکستان و برخی مناطق دیگر به عنوان زبان رسمی و ملی استفاده می ‌شود. تاجیکی در واقع نوعی از زبان واحد است که با تفاوت‌ هائی در لهجه، واژگان و گرامر خود، از دری و فارسی متمایز می‌ گردد. 

در دوره ‌های مختلف، تاجیکی به جای خط عربی از خط سیرلیک (سیریلیک) استفاده می ‌کرد. پس از استقلال تاجیکستان در دهه ۱۹۹۰، رسم‌ الخط رسمی تاجیکی به خط سیرلیک تغییر یافت و سپس در دهه ۲۰۰۰، تغییراتی در این خط صورت گرفت تا بیشتر به خط لاتین نزدیک شود، اما خط سیرلیک همچنان رایج است. 

از نظر ساختاری و تاریخی، تاجیکی با دری (در افغانستان) و فارسی (در ایران) رابطه تنگاتنگ و قوی دارد، بنابراین هر سه شاخه‌ هائی از یک زبان واحد محسوب می ‌شوند. گرامر تاجیکی، در مقایسه با زبان دری، تفاوت‌ هائی دارد که بیشتر در تلفظ، واژگان و برخی ساختارهای نحوی دیده می‌ شود. این تفاوت ‌ها از نظر ساختارهای گرامری مانند صرف افعال، اسم‌ ها، ضمائر و ساختار جملات، تا حد زیادی مشابه هستند، اما برخی تفاوت‌ های جزئی در نحوه استفاده یا شکل‌ های صرفی وجود دارد. 

بنابراین، این سه اصطلاح (دری، فارسی، تاجیکی) رابطه زبانی، تاریخی و ساختاری مشترک دارند و اغلب به گویش‌ ها و لهجه‌ های مختلف یک زبان واحد اشاره دارند که در طول زمان و در مناطق مختلف، تفاوت‌ هائی در تلفظ، واژگان و اصطلاحات پیدا کرده‌ اند.

 

چه زمانی دری، فارسی و تاجیکی میتوانند «زبان ‌های جدا» از یکدیگر محسوب شوند؟

در پاسخ باید گفت، زمانی که تفاوت ‌های ساختاری، گرامری، واژگانی و تلفظ‌ ها بسیار عمیق و منجر به عدم درک متقابل کامل بین سخنوران هر گویش شود. یعنی وقتی تفاوت ‌های ساختاری، گرامری، واژگانی و تلفظ‌ ها در سطحی عمیق و جدی باشد که باعث عدم درک متقابل کامل بین سخنوران هر گویش گردد. معمولاً این وضعیت در زبانشناسی به عنوان تفاوت‌ های «زبان‌ های جداگانه» یا «زبان‌ های مستقل» شناخته می‌ شود و بر اساس معیارهای مربوط به درک متقابل، ساختار زبانی و تفاوت‌ های فرهنگی ارزیابی می‌ گردد. 

از این رو، در حال حاضر، در سطح علمی و زبانی، اکثر زبانشناسان این گویش ‌ها را شاخه‌ های یک زبان واحد می ‌دانند، نه سه زبان کاملاً جدا. 

برخی گروه‌ ها، به دلایل فرهنگی، سیاسی یا هویتی، تمایل دارند تفاوت‌ ها را برجسته کنند و زبان‌ ها را جدا بدانند، مثلاَ برای ایجاد هویت ملی یا سیاسی خاص. اما از دیدگاه علمی، تفاوت ‌ها بیشتر در لهجه ‌ها و اصطلاحات است تا در ساختار زبانی. 

بسیاری از زبانشناسان و کارشناسان، زبان دری، فارسی و تاجیکی را به عنوان شاخه‌ ها و گویش‌ های مختلف یک زبان واحد می‌ شناسند. این پژوهشگران بر این باورند که این گویش‌ ها در طول تاریخ از یک ریشه زبانی مشترک نشأت گرفته‌ اند و تفاوت ‌هایشان عمدتاً در لهجه، اصطلاحات محلی و واژگان خاص است که بیشتر ناشی از عوامل جغرافیایی و فرهنگی است. 

آلفرد لورن (۱) (Alfred Lorenz)، زبا‌شناس آلمانی، در مطالعات خود بر این نکته تأکید می ‌کند که این گویش‌ ها نمی ‌توانند به عنوان زبان‌ های جداگانه شناخته شوند، چون درک متقابل آنها بسیار آسان است و ساختار زبانی مشترک دارند. 

و کارل بروکهاوزن(۲) (Carl Brockelmann) بر این باور است که اینها شاخه‌ های یک زبان هستند و تفاوت‌ هایشان بیشتر در سطح لهجه است، نه در ساختارهای زبانی بنیادی.

 

دلایل «یک زبان واحد» بودن:

۱. شباهت‌ های ساختاری و گرامری، مانند صرف افعال، ساختار جمله و قواعد نحوی. 

۲. اکثر واژگان اساسی در این سه گویش مشترک است و تفاوت‌ ها بیشتر در اصطلاحات محلی و واژگان فرهنگی دیده می ‌شود. 

۳. سخنوران این گویش‌ ها به راحتی میتوانند یکدیگر را درک کنند، که نشان می ‌دهد آنها در قالب یک زبان قرار دارند. 

۴. این گویش‌ ها در نواحی جغرافیایی نزدیک به هم و در طول تاریخ، در نتیجه تعامل فرهنگی و زبانی، شکل گرفته‌ اند. 

هرچند در مسائل سیاسی، برخی افراد و گروه‌ های خاص این شاخه ‌ها و گویش‌ ها را جدا از هم می‌ دانند، اما کارشناسان زبانی معتقدند که تفاوت ‌های آنها سطحی و لهجی است و در عوض، شباهت ‌هایشان بیشتر است.

 

زبان میانجی:

زبان میانجی (یا زبان واسطه) به زبانی گفته می ‌شود که میان دو یا چند گروه زبانی مختلف مورد استفاده قرار می ‌گیرد تا ارتباط و تفاهم میان آنها برقرار شود. این زبان معمولاً توسط افرادی که به هر دو زبان یا چند زبان مسلط هستند، یا به صورت رسمی به عنوان زبان مشترک در یک منطقه یا جامعه به کار می ‌رود. 

معمولاً در مناطقی که چند زبان یا گویش مختلف رایج است، یک زبان یا گویش خاص به عنوان زبان میانجی پذیرفته می‌ شود، مثلا زبان انگلیسی در سطح جهانی، یا زبان عربی در کشورهای عربی. 

پاسخ به این سؤال که آیا گویش‌ های دری، فارسی و تاجیکی در افغانستان، ایران و تاجیکستان میتوانند زبان میانجی باشند، مثبت است. زیرا اکثریت جمعیت این سه کشور توانایی حداقلی در فهم و سخن گفتن با این گویش ‌ها را دارند و این گویش ‌ها به عنوان زبان مشترک و قابل فهم در میان مردم شناخته می ‌شود. 

از طرف دیگر، این گویش‌ ها ریشه‌ های مشترک دارند و در طول تاریخ در کنار هم توسعه یافته‌ اند. این امر به توسعه زبان و در نتیجه به افزایش توانایی درک متقابل بین افراد مختلف، به ‌خصوص در مناطق مرزی و روستاها کمک کرده است. علاوه بر این، در سطح رسمی و اداری، این گویش ‌ها در هر کشور به عنوان زبان میانجی در تعاملات دولت، رسانه‌ ها و آموزش‌ ها عمل می‌ کنند. 

نگهداری و حفاظت از زبان‌ های میانجی در برابر تهاجم و نفوذ زبان‌ های دیگر اهمیت زیادی دارد و میتواند نقش مهمی در حفظ اصالت، هویت فرهنگی و قابلیت درک متقابل میان افراد مختلف ایفا کند. 

بدیهی است که زبان‌ های میانجی ابزار اصلی برای ارتباط و فهم متقابل بین گروه‌ ها هستند و بخش مهمی از هویت فرهنگی، تاریخ و سنت‌ های یک جامعه محسوب می شوند. نفوذ زبان‌ های دیگر و جایگزینی آنها میتواند منجر به زوال این هویت‌ ها و تضعیف فرهنگ محلی شود. اگر این زبان‌ ها تضعیف شوند، ارتباطات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ممکن است مختل گردد. 

عوامل متعددی وجود دارند که میتوانند زبان میانجی را تضعیف یا تخریب کنند و از اصالت و ماهیت آن بکاهند. یکی از این عوامل، علاوه بر نبود برنامه ‌های آموزشی مناسب و عدم آموزش زبان میانجی در مدارس و رسانه‌ ها، سیاست‌ های تبعیض‌آمیز دولت است که زبان ‌های میانجی را نادیده می ‌گیرند یا زبان‌ های غالب را بر بقیه تحمیل می‌ کنند. سیاستی که در حال حاضر در افغانستان به شدت اجرا می ‌شود. 

در شرایط کنونی، امکانات محدودی برای جلوگیری از خطر تضعیف و تخریب زبان میانجی در دسترس است. اما ایجاد نهادهای مستقل و موسسات فرهنگی و تحقیقی در سطح مردمی، تمرکز بر حفظ و ترویج زبان میانجی، مانند کانون ‌های فرهنگی و پژوهشگاه ‌ها، و تشویق به استفاده روزمره و خانوادگی از این زبان، همچنین حفظ و توسعه فرهنگی از طریق ترویج جشن ‌ها، ادبیات، موسیقی و هنرهای محلی به زبان میانجی، میتواند تا حدودی در حفظ ارزش و بقای آن نقش داشته باشد.

 

اعتیاد به استفاده از زبان محاوره ‌ای:

به طور کلی، استفاده از اصطلاحات عامیانه در زبان نوشتاری، به ‌ویژه در متون رسمی، علمی یا ادبی، میتواند اثر منفی داشته باشد و باعث کاهش رسمیت و اعتبار متن گردد. 

اما از آنجا که زبان، به ‌ویژه زبان نوشتاری، نقش میانجی میان فرد و جامعه را بر عهده دارد، استفاده مداوم و بیش از حد از اصطلاحات عامیانه ممکن است این نقش را تضعیف کند و زبان را از ریخت و قالب رسمی و معیاری خارج سازد. در نتیجه، در درازمدت، این ممکن است به زوال یا کاهش کارایی زبان در برقراری ارتباط مؤثر و انتقال مفاهیم منجر شود. به عبارت دیگر، استفاده از اصطلاحات عامیانه در متن‌ های رسمی، علمی و ادبی باعث کاهش اعتبار و جدیت زبان میانجی شده، اختلال در انتقال مفاهیم را به همراه دارد و منجر به ایجاد فاصله فرهنگی و زبانی و کاهش قابلیت انتقال و فهم عمومی زبان میانجی می ‌شود. 

بنابراین، کسانی که به صورت دائم و بی ‌وقفه در حال استفاده از اصطلاحات عامیانه یا زبان غیررسمی هستند، حتماً با چندین مشکل مواجه خواهند شد: 

۱. عمده ‌ترین این مشکلات، کاهش مهارت در زبان رسمی و معیاری است. به این معنا که تکرار مداوم زبان غیررسمی و اصطلاحات عامیانه، مهارت فرد در استفاده از زبان رسمی و معیاری را کاهش می ‌دهد. در نتیجه، اعتماد به نفس او در به ‌کارگیری زبان رسمی مختل می ‌شود و نمی‌ تواند ارتباط مؤثر با مخاطبان خود برقرار کند. 

۲. زبان او بیشتر به زبان عوامانه و محاوره ‌ای شباهت پیدا می ‌کند و زبان رسمی و معیاری در ذهن و گفتارش کمرنگ می ‌شود. این وضعیت توانایی تفکر انتقادی و منطقی را کاهش می‌ دهد و فرد دیگر نمی ‌تواند اثری علمی، تحقیقی یا ادبی ارائه دهد. 

بنابراین، استفاده دائم و بی ‌وقفه از زبان غیررسمی و اصطلاحات عامیانه، دلایل و انگیزه‌ های متعددی دارد. این رفتار غالباً نتیجه عواملی مانند کمبود آموزش در زمینه زبان رسمی و معیاری، پرهیز از رسمی بودن و ترس از قضاوت منفی، یا تنفر از زبان رسمی، عادت و تأثیر محیط اجتماعی پر از گفت‌ وگوهای محاوره‌ ای و اصطلاحات عامیانه، مشکلات روانی مانند اضطراب، کمبود اعتماد به نفس یا مشکلات اجتماعی است که فرد را از زبان رسمی و معیاری دور می ‌کند و ترجیح می ‌دهد از زبان محاوره ‌ای استفاده کند. 

اما آنچه مسلم است این است که در درازمدت و در صورت تداوم، این وضعیت میتواند تأثیر منفی بر حفظ و توسعه زبان میانجی و فرهنگ به طور کلی داشته باشد.

 (۱)آلفرد لورن (۱۸۸۸-۱۹۶۲)زبانشناس و فیلسوف آلمانی. او در زمینه زبانشناسی تاریخی و مطالعه ساختارهای زبانی فعالیت داشت.

آثاری مرتبط با زبان‌ های هندواروپایی و ساختار زبان ‌ها ومطالعات در زمینه تطابق زبان ‌ها و گویش ‌ها نوشته است.

  اثر مهم: «Studies in the History of Language» (مطالعات در تاریخ زبان)

 

(۲)کارل بروکهاوزن (۱۸۶۸-۱۹۵۶)، زبانشناس و مورخ آلمانی. او بیشتر یک زبا‌شناس و اسلام‌ شناس آلمانی که بیشتر برای نگارش «کتابخانه اسلام‌ شناسی» و آثار مربوط به زبا‌نشناسی و تاریخ ادبیات اسلامی و زبان‌ های سامی شناخته می‌ شود.  اما در حوزه زبان ‌های ایرانی نیز در تحقیقات تاریخی و تطبیقی فعالیت‌ هائی داشته است. در نتیجه، او در تحلیل ساختارهای زبانی و شباهت‌ های زبانی، تاثیرگذار بوده است

آثار مهم:

«Geschichte der arabischen Litteratur» (تاریخ ادبیات عربی) 

«Geschichte der hebräischen Sprache» (تاریخ زبان عبری) 

مجموعه مقالات و تحقیقات در زمینه زبانشناسی تاریخی و فرهنگی.

 

احمد آریا