افغان موج   

نگاهی به نوشته گمراه کننده آقای حامد نوید

دوستی مقاله «در مورد کلمه افغان» نوشته آقای نوید را فرستاده و از من خواهش نموده است تا دیدگاهم را در باره آن بنویسم. چون عده یی برای تجارت سیاسی این مقاله را پیراهن عثمان ساخته و آن را همچون شهکار علمی و تاریخی تبلیغ می کنند.

باید گفت که این گونه مقالات که برای بهره برداری های خاص سیاسی نوشته می شوند، نه تنها به وحدت راستین ملی کمک نمی کنند، بل که از دید تاریخی هم سخت گمراه کننده اند. ما در اوضاع و احوال آشفته کنونی بیش از هر چیز دیگر به همدلی و همگرایی و همسویی نیاز داریم تا بتوانیم توان و اقتدار خود را در برابر دشمنان بسیج گردانیم تا این که بر سر هیچ و پوچ بر سر و روی یک دیگر بزنیم .

روشن است تفرقه بینداز و حکومت کن، از شعارهای شناخته شده استعمار است. استعمار هم توسط ایادی و دست نشاندگان خود می تواند با برانگیختن احساسات تباری، زبانی و مذهبی باشندگان کشورهای مستعمره به آسانی به اهداف و مقاصد شوم خود برسد. آن چه در این اواخر شاهد آن هستیم، ترفندی از همین دست است.

دولت هم با دادن دستور غیر قانونی مبنی بر درج کلمه بحث برانگیز افغان در تذکره های الکترونیکی فتنه بزرگی را در کشور چاق کرد که هدف آن آشکارا تقسیم ناروای مردم ما به دو گروه افغان و غیر افغان است.

بر آگاهان پوشیده نیست که از سوی حلقات و محافل شناخته شده قوم پرست و افراطی حاکم تلاش های مذبوحانه یی دال بر تحمیل هویت یکی از اقوام یعنی افغان ها (پشتون ها) بر همه باشندگان کشور روان است که با مخالفت شدید نمایندگان سایر اقوام برخورده است. در این حال، دو گونه برخورد صورت می گیرد: از یک سو افغانستان را کشور پشتون ها می پندارند و به سایر اقوام می گویند که یا باید هویت افغانی (پشتونی) را بپذیرید و یا هم به تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان بروید. و از سوی دیگر خلاف همه داده های تاریخی ادعا دارند که افغان یه معنای پشتون نمی باشد و بر همه اقوام باشنده کشور اطلاق می گردد.

در این حال می کوشند، برای این ادعای مسخره و پوچ پشتوانه تاریخی بتراشند و افسانه سرایی کنند. آن هم با جعل و تحریف تاریخ و خلط مبحث که در مقاله آقای نوید آشکارا دیده می شود.

پیشاپیش می خواهم بگویم که برای دستیابی به وحدت راستین ملی باید پیوسته بر وجوه اشتراک و اشتراکات تاکید شود، نه بر افتراقات و وجوه اختلاف و در مواردی که بر سرآن اجماع نیست، باید کوشیده شود همواره به کمپرومایس یا تفاهم دست بیابیم، نه این که زمینه استخوانشکنی ملی را فراهم نماییم. برای مثال : چون از یک سو، پشتون ها بر هویت افغانی پا می فشارند و غیر پشتون ها آن را رد می کنند، می توان بر سر هویت سیاسی افغانستانی به تفاهم رسید. نه این که گذاشت این کشاکش تا قیامت ادامه پیدا کند. چگونه می توان بدون همدیگرپذیری، همسویی، همگرایی، تفاهم و دادگری به یگانگی و وحدت رسید؟

حالا باید تصمیم بگیریم که می خواهیم به سوی وحدت پیش برویم یا این که ساز جدایی و افتراق را سر کنیم؟

خوب از اصل مطلب دور نشویم، می پردازیم به مقاله آقای نوید. راستش در آغاز میل چندانی بر نوشتن نقد بر این نوشته بی سر وپا نداشتم. چون متن همانندی را هم کسی به نام جلال کاوشگر بایانی هم نوشته بود که ارزش نوشتن نقد را نداشت. به هر رو، چون تنی چند از دوستان پیش از این هم از من خواسته بودند تا در زمینه چیزی بنویسم، نتوانستم خواهش دوستان را بر زمین بگذارم.

یکی از ژورنالیست های ما در مقدمه یی که بر مقاله آقای نوید نوشته اند، می نگارند:

«قابل تاسف می دانم که در چنین مورد مهم ملی (کلمه افغان) که نه تنها مربوط به گذشته مردم افغانستان است بل که مربوط به نسل های آینده کشور که هنوز تولد نشده اند می باشد، برخورد ظالمانه با سطح پایین صورت می گیرد. »

آن چه در این جمله شگفتی برانگیز است، ملی خواندن کلمه افغان است. این در حالی است که کلمات به ملی و غیر ملی تقسیم نمی شوند. تنها در قاموس رژیم فاشیستی هیتلر چیزی به نام اصطلاحات ملی وجود داشت. در قانون اساسی ما هم در اصل چیزی در خیمه لویه جرگه به نام مصطلحات ملی نبود. این را بعدا با دستکاری و جعل به قانون اساسی افزودند. در این حال تعریف روشنی هم در دست نیست که کدام واژه ها ملی اند و کدام واژه ها نه. از ین رو نمی توان کلمه افغان را ملی خواند.

سپس ایشان کلمه افغان را مربوط به گذشته مردم افغانستان دانسته اند. روشن است از دید تاریخی افغان معنای دیگری جز پشتون ندارد. در این مورد صدها سند ومدرک هست. در حالی که حتا یک سند و مدرک هم در زبان های پارسی و پشتو که غیر این را نشان بدهد، نیست. مردم افغانستان هم متشکل بر اقوام مختلف اند. نه این که تنها افغان (پشتون) باشند. خوب، این ها به کنار، این که مقدمه نویس در مورد هویت نسل های آینده تعیین تکلیف می کنند، شگفتی برانگیز است. ما حق نداریم در مورد آن ها از پیش تعیین تکلیف کنیم، بگذاریم خودشان هویت خود را تعریف کنند. هویت یا خویشتن شناسی تعریفی است که شخص از خود می کند. نه این که بر وی تحمیل شود.

طرفه این که دیدگاه نویسندگان دیگر را در زمینه ظالمانه توصیف می کنند؟! بدون آن که به کثرتگرایی یا پلورالیسم و گفتمان دموکراتیک ارج بگذارند. باید به دیدگاه های همگان ارج گذاشت و دلایل و براهین آن ها را درست شنید. لجن پراکنی و زهرپاشی و ظالمانه خواندن دیدگاه های دیگران در حالی که دیدگاه خود ما دادگرانه نباشد، به هیچ رو مورد تایید نیست.

بر همگان هویدا ست که ارگ و شخص اشرف غنی بودند که این فتنه را چاق کردند و کشور را به سوی آشوب رهنمون شدند. اما مقدمه نویس با فرافکنی که شیوه همیشگی عناصر اولتراناسیونالیست و بیمار است، کوشیده اند، گناه آن را به گردن ایران و پاکستان بیفکنند و این گونه اشرف غنی و باند اوباشان قوم پرست ارگ نشین را برائت بدهد:

«تصرفات مغرضانه ایران و پاکستان برای مخشوش ساختن اذهان مردم و ایجاد نفاق بین اقوام مختلف افغانستان مشهود است که با استفاده از عناصر وابسته و فروخته شده، به افتخارات و اسالت (اصالت) تاریخی ما، به صورت بیشرمانه و با کلمات رکیک برخورد می شود.

به قول معروف: گنه کرد در بلخ آهنگری- به بلخو زدند گردن مسگری

فتنه را ارگ نشینان برپا کرده اند و نویسنده ایران و پاکستان را مقصر می شناسد.

خوب، اکنون می پردازیم به نوشته آقای نوید:

«یکی از موضوعاتی که... توسط کشورهای زیدخل به خورد ملت افغانستان داد می شود، گره دادن کلمه افغان با نام پشتون است تا بر آتش اختلافات قومی درافغانستان برای تأمین منافع درازمدت شان دامن بزنند...»

چنان که دیده می شود آقای نوید ادعا دارند که گویا این کشورهای ذیدخل اند که به خورد ملت ما می دهند که گویا افغان- پشتون است تا بر آتش اختلافات قومی دامن بزنند!

این گونه ایشان به چشم هزار سال تاریخ می درآیند – گو این که در درازای یک هزاره در آثار مختلف زبان پارسی و در چند سده اخیر در زبان پشتو، افغان هیچگاهی همچون همتاواژه پشتون به کار نرفته است و اکنون برای مثال کشور جدیدالتاسیس پاکستان برای آتش افکنی چنین افواهاتی را پخش نموده است؟.!

این را می گویند خاک زدن به چشم مردم و دیده درایی.

من از آقای نوید یک پرسش دارم : می توانند بگویند که منظور فردوسی در این بیت کدام قوم است:

سپهدار چون قارن نامدار- نژادش ز افغان سپاهش هزار

یا منظور حضرت خوشحال خان ختک (رح) در این بیت چیست؟

د افغان په ننگ می وتلله توره - ننگیالی د زمانی خوشحال ختک یم

آیا این ایران و پاکستان اند که با یکی دانستن افغان و پشتون به آتش اختلافات دامن می زنند؟

می توانید بگویید که هنگامی که احمدشاه درانی در نامه معروف خود عنوانی سلطان عثمانی از ایل جلیل افغان سخن می گوید، منظورش چه بوده است؟

یا کتابی که سید جمال الدین افغانی به نام تتمه البیان فی تاریخ الافغان نوشته است، در باره کدم قوم بوده است؟

این نوشته های خنده آور اوضاع پیش از جنگ جهانی دوم در آلمان هیتلری را به خاطر می آورد که گناه هر چیزی را به گردن یهودان می افکندند، یا سریال معروف دایی جان ناپلئون را که در آن مقصر هر کاری انگلیس قلمداد می شد. حالا انداختن گناه مرداری ارگ نشینان به گردن ایران و پاکستان چه دردی را دوا می کند؟

خوب پیش می رویم: آقای نوید می نویسند:

«... اما با مراجعه به منابع دست اول تاریخی کلمه افغان ریشه گرفته شده از اصطلاح « اسوه کانAśvakan» به معنی سوارکار در زبان سانسیکریت، اوه گانا در زبان پرکریت، آوه گان در زبان کهن اوستایی، و ابگان در زبان پهلوی ساسانی می باشد که در ادوار اسلامی به گونهٔ افغان تلفظ و نگاشته شده و درهر دو زبان یعنی پشتو و دری معمول گشته است

در این نوشته با شیوه معروف خلط مبحث و سفسطه گویی برای به کرسی نشاندن پیش فرض های سیاسی سر وکار داریم. در باره وجه تسمیه کلمه افغان میان دانشمندان علم ایتمولوژی اتفاق نظر وجود ندارد. شاید یکی از گزینه ها همین اسوه کان یا اوه گان باشد. اما قطعی نیست. هیچ دلیل روشنی دال بر این که افغان از همین اوه گان گرفته شده باشد، در دست نیست. این تنها در حد فرض و حدس و گمان است. نمی شود در چنین موارد حکم قطعی صادر کرد.

در باره خاستگاه کلمه «افغان» چند دیدگاه است :

یکی همان دیدگاه معروف که از آه و ناله و فغان گرفته شده است. در این زمینه روایات فراوان است چنان چه سید جمال الدین افغانی آن را در کتابش آورده است.

دو دیگر، این که در زمان ساسانیان چون ایرانیان پارسی زرتشی و خداپرست بودند، ایرانیان پشتون ها را که زرتشی نبودند، بیخدا ارزیابی می کردند و آنان را «اببگان» یا «اببوگان» می گفتند. بوگ یا بگ به معنای خدا در زبان های هندی، روسی و پارسی کاربرد دارد. در روسی همین اکنون خدا را بوگ می گوید. در هند بگوان و در کشور ما بگلان معربآن بغلان و بگرام و نیز در عراق بغداد که معرب بگداد است. پیشوند «آ» در پارسی قدیم نشانه نفی بود.این گونه ابوگ (بدون خدا، خدانشناس) پس از آمدن اعراب و اسلام ابوگان و ابگان به افغان مبدل شد. این دیدگاه را بسیاری از دانشمندان ایرانی و خارجی تایید کرده اند. دانشمندان و پژوهشگران پشتون پاکستانی از جمله افراسیاب ختک هم بر همین دیدگاه اند.

دیدگاه دیگر این است که ابگان متشکل بر دو کلمه «اب» و نشانه جمع «ان» است. بنا به ارزیابی برخی از دانشمندان روسی، اب به معنای مال، دام و رمه با نشانه جمع «ان» که در میان دو جز بی صدا ، حرف صدادار «گ» افزود شده است یعنی ابگان به معنای دامدار، مالدار، رمه دار و کوچی. این برداشت با توجه به شیوه کوچروی و دامداری پشتون ها پذیرا به نظر می رسد. با تکیه یه این دیدگاه می توان گفت که ابدار یعنی دامدار ورمه دار اگر چنین باشد، می توان گفت که ابدالی در آغاز ابدار و ابداری بوده که با گذشت زمان دار به دال ابدال شده است. در غیر آن هیچ سند ومدرکی در دست نیست که بتوانیم ثابت بسازیم که ابدالی از عبدال عربی گرفته شده باشد.

دیدگاه دیگر این است که استاد حبیبی زمانی ارائه کرده بود که ابدالی از هپتالی یعنی یفتلی گرفته شده است. بر اساس این دیدگاه پشتون ها باید از اثر آمیزش هپتالیان با تاجیک ها و دراویدی ها به میان آمده باشند که بعد ها به دو شاخه تقسیم شده اند. اگر چنین باشد، پشتون ها یک قوم نسبتا جوان اند که تاریخ شان پیشینه یی بیشتر از سده ششم میلادی و شکست یفتلیان از تورکان و مهاجرت شان به جنوب هندوکش ندارد. اما دیدگاه حبیبی آشکارا بی پایه است. چون این پشتون های گرزایی/ غرزایی/غلزایی اند که در اثر آمیزش بازماندگان هپتالیان با دراویدی ها و ترکان و ... به میان آمده اند، نه درانی. چنان چه پروفیسور گانکوفسکی روسی همین چیز را نوشته است.

یک روایت دیگر هم همین است که بر پایه آن آوگان به معنای سوارکار در آثار شاپور سوم ساسانی و آثار هندی آمده است که زمانی استاد حبیبی بر آن استناد می کردند و اکنون آقای نوید به بازنویسی آن پرداخته اند. هیچ دلیل محکمی در دست نیست که افغان از اَوَگان گرفته شده باشد. اما آن را رد هم نمی توان کرد. یعنی از دید منطق نسبت وجود و عدم آن یک سان است.

از تاریخ می دانیم که آریاییان مردمانی بودند اسپ دار و سوار کار. برای مثال می دانیم که آن ها پس از آمدن از سرزمین های آن سوی رود ولگا و دانیوب در حدود پنج هزار سال پیش به سرزمین فرهنگ اندرونوا یعنی گستره قزاقستان نام این سرزمین را خوانیرث یا هوانیرث (سرزمین ارابه سوران مهربان) گذاشتند.

همین گونه می دانیم که خاندان نیمه اسطوره یی کیانیان به نام اسپه یاد می شدند و همه نام خانوادگی شان با نام اسپان پیوند داشت. مانند گشتاسپ، لهراسپ ویشتاسپ و.... این گونه اسپکان یا اسوگان یا اوه گان نامی بوده عمومی که به همه آریاییان اطلاق می شده است. یعنی نامی بوده است متعلق به همه باشندگان اسپدار پشته ایران از جمله پارس ها و شاید هم هندی ها. هر چه باشد، سوارکار نمی تواند به معنای قوم به کار رود.

گیریم که در آینده یعنی در دوره پس از اسلام این نام عام به گونه خاص برای پشتون ها به کار رفته باشد، بسیار خوب، یعنی پس از اسلام اطلاق این نام بر سایر آریاییان و باشندگان گستره ایران بزرگ از کاربرد افتاده و مختص پشتون ها یا افغان ها گریده است. در این جا پرسشی به میان می آید- وقتی یک نام هزار سال از کاربرد افتاده باشد، چگونه می توان پس از هزار سال آن را بر کسانی به زور تحمیل کرد که دیگر آن را نمی پذیرند؟ چرا پافشاری دارید که این نام بر تاجیک ها و سایر اقوام هم اطلاق می شده است. در کجا دیده اید که در آثار پس از اسلام کسی تاجیک ها را افغان خوانده باشد؟

دو دیگر، از تاریخ می دانیم که این نام یعنی افغان را ایرانی ها و پارسی زبانان در کل بر پشتون ها اطلاق می کرده اند. نه بر دیگران. در زمینه صدها سند هست. چگونه اکنون ادعا می کنید که این نام بر پشتون ها اطلاق نمی شده است، بل که جنبه کاربرد عمومی بر همه اقوام باشنده افغانستان کنونی داشته است؟ آیا حتا یک سند ارائه کرده می توانید در آثار زبان پارسی یا پشتو به مفهوم دیگری جز پشتون به کار رفته باشد؟ آیا سندی دارید که این واژه بر سایر اقوام در این هزار سال به کار رفته باشد؟

روشن است پاسخ منفی است.

آقای نوید سپس ادامه می دهند:

«در حالی که از نگاه قانون اساسی کشور و قوانین بین المللی تمام باشندگان افغانستان بشمول پشتونها همه افغان خوانده میشوند، ازچندیست نویسندگان ایرانی باوصف اطلاعات محدود شان در بارهٔ اقوام پشتون و زبان پشتو مصرانه میکوشند تا با دیدی عمومیت گرایانه بمنظور بدست آوردن اهداف مشخص سیاسی عمداً کملهٔ افغان را به اقوام پشتون پیوند دهند».

دوست عزیز. نمی دانم چرا افسانه سرایی می کنید. ایرانی ها در صدها کتاب کلمه افغان را برای اقوام پشتون به کار برده اند. نه تنها ایرانیان با که در همه آثار نوشته شده در خود افغانستان تا نیمه های سده بیستم که پس از پدید آمدن فاشیسم هیلتری بیماری تبارگرایی افراطی به کشور سرایت نکرده بود، در همه جا افغان به مفهوم پشتون به کار رفته است. از نوشته های محمود طرزی در سراج الاخبار گرفته تا در سخنرانی های امان الله خان و ظاهر خان و....

چون من در نوشته جداگانه یی در زمینه ده ها سند و مدرک آورده ام، در این جا به آن نمی پردازم.

چرا می خواهید برف بام خانه خود را بر سر بام همسایه بیندازند؟

دو دیگر، در قانون اساسی در ماده چهارم دو بار سخن از ملت افغانستان آمده است، نه ملت افغان. من در این باره مقاله مفصلی نوشته ام و خاطرنشان ساخته ام که در این ماده سردرگم تعریف روشنی از ملت داده نشده است. هرگاه قانون اساسی را دستاویز قرار دهیم، نظر به تعریف ارائه داده شده در قانون ما افغاستانی می شویم نه افغان. اطلاق کلمه افغان بر فرد فرد ملت افغانستان جنبه الزامی ندارد. زیرا نام این ملت افغانستان است، نه افغان. پس نظر به قانون اساسی ما همه افغانستانی می شویم. در بهترین مورد قانون اساسی در این جا گنگ و مبهم نوشته شده است و نمی توان بر یک ماده یی که در آن میان مفاهیم تابعیت و ملیت خلط مبحث شده است، اتکا نمود.

آقای نوید در ادامه می نویسند:

«...اما نام پشتون ها درمتون تاریخی پیش از اسلام، بطور مثال در یادداشت های هرودوت مؤرخ بزرگ یونانی پکتیانس Pactyans یاد گردیده ودر ریگویدا و متون دیگر سانسکریت و پراکریت به تلفظ Pakhtas پکتاس آمده که همانا پکتها پختها یا پشتون ها می باشد

آن چه آقای نوید نوشته اند، از سوی شمار بسیاری از ایتمولوژیست ها در سال های اخیر رد شده است. پکتیا هیچ ربطی به پشتون ندارد. در این باره بارها نوشته ایم و با منابع و مآ خذ آورده ایم. از جمله از آثار ریچارد نلسن فرای و داکتر روان فرهادی هم در مقاله یی به این موضوع اشاره کرده است. این دیدگاه دیگر مردود می باشد.

آقای نوید سپس می نویسند: اصطلاح «افغان» به اساس مطالعات مؤرخین و زبانشناسان معروفی چون جان مارتینJohn Martin وایریکلیوس E-Reclus فرانسوی، کریستن لیسن Christian Lassen نارویجی، مک کرندل McCrindle والکساندرکوگنهام Alexander Cunningham برتانیوی لقبی بود که ازدیرزمانه ها به سوارکارن داده میشد این نظررا آگره والا Agrawala محقق معروف هند در زبان سانسیکریت نیز تائید کرده و به نظر او کلمهٔ افغان معرف نام قوم وتباری خاصی نبود.

این که این دانشمندان نوشته اند کلمه اوه گان به سوارکاران اطلاق می شده است، درست. این هم که به در آغاز نامی بوده است عمومی و به قوم خاصی اطلاق نمی شده است هم درست. اما همه این مربوط به دروه باستانی پیش از اسلام است. در دوره پس از اسلام در آثار بسیاری کلمه افغان دقیقا بر قوم پشتون اطلاق شده است. چرا میان دوره پیش از اسلام و بعد از اسلام خلط مبحث می کنید؟

در دوره پس از اسلام واضح و آشکار است که افغان یعنی پشتون. اما این که وجه تسمیه کلمه افغان چه است، بحث دیگری است. نمی شود تنها بر یک گزینه تاکید کرد. آن هم چیزی که مشروط و مفروظ است و ثبوت آن به گونه قطعی ممکن نمی باشد.

این ادعای آقای نوید که فردوسی در شهنامه گفته:

سـپـهـــدار چـون قـارن كاو گـــان

سپه كش چو شیروى و چون آوگان

درین بیت واژه « اوگان» شکل باستانی کلمه « افغان» است.»

نیز درست نمی باشد. اگر منظور فردوسی در این بیت آوگان سوارکار باشد، همان آوگان می شود. نه افغان.

فردوسی در شاهنامه آشکارا سخن از قوم افغان دارد که همین پشتون ها اند، نه کدام قوم دیگر:

چنین گفت دهـقان دانش پژوه- مراین داستان را ز پیشین گروه

که نزدیک زابل به سه روزه راه- یکی کوه بود سرکشیده بمـــاه

به یک سوی او دشت خـرگاه بود- دگر دشت زی هنـدوان راه بود

نشسته درآن دشت بسیار کوچ- زافغان ولاچین و کــرد و بـلوچ

یکی قلعه بالای آن کـــوه بــود- که آن حصن از مردم انبوه بود

به دژ دریکی بد کنش جای داشت -که در رزم با اژدهــا پای داشت

نژادش زافغان، سپاهش هزار- همه ناوک انداز وژوبین گذار

به بالا بلــند و به پیکر ستــبر- بحمله چو شیر وبه پیکار ببر

ورا نام بودی کـک کُهـــزاد- به گیتی بسی رزم بودش بیاد.

اگر به این بیت ها دقت شود، آشکارا دیده می شود که منظور از افغان کیست و سرزمین افغان ها از دید جغرافیایی در کجا واقع بوده است. یعنی جایی که نزدیک زابل سه روزه راه بوده است و کردان و بلوچ ها در آن می زیسته اند و از آن جا به سوی دشت هندوان راه بوده است.

آن چه هیچ اثری از آن نیست این است که فردوسی در هیچ جایی از اثر خود همه باشندگان گستره کنونی افغانستان را افغان نخواهده است. اما آشکارا در باره افغان و نژاد افغان و جاگیر و سرزمین بودووباش افغان ها سخن گفته است.

ار چند به درستی روشن نیست که ابیات از فردوسی اند یا پشان ها به شهنامه افزود گردیده اند. با این هم، شرح خوبی در باره پشتون ها/ افغان ها داده است.

سپس می نگارند:

آریانArrian تاریخنگار رومن به حوله یاداشتهای همرهان اسکندر از جنگهای وی با اشکانوی ها یعنی سوارکاران افغان دراطراف کابل گزارش میدهد. (Ref: Scottish Geographical Magazine, 1999, p 275, Royal Scottish Society )

این دیگر دیده درایی تاریخی است. اگر منظور از اشکانوی که به درستی دانسته نمی شود چه است، سوارکاران باشد، چه ربطی به افغان ها یا پشتون ها دارد؟ اما اگر منظور اشکانیان یا پارت ها باشد، اشکانیان نامی بود که از روی نام شاه پارتی- اشکان به این دودمان شاهی پارتی داده شده است و این مدت ها پس از درگذشت اسکندر به پارت ها اطلاق شده است.خوب گیریم، با عطف به گذشته به اشکانیان اطلاق شده باشد، ایا اشکانیان افغان بودند؟ این چه جعلکاری و تحریف تاریخ است؟ آیا آریان از قومی به نام افغان یاد کرده است یا از سوارکارن اوگان؟ نباید میان مفاهیم خلط مبحث کرد و با خیت کردن آب ماهی گرفت.

ایشان باز هم می نویسند:

در ادوار اسلامی کلمه ابگان به تلفظ افغان آمد، بطور مثال ابوریحان بیرونی دررساله های تحقیقی اش مثل التفهیم (دربیان اقلیم سوم) والصیدنه (دربیان گیاه زیتون) کوه هندوکش را ازمرز چین تا به زابل و بست به نام کوه های افغانان خوانده است.

این را می گویند خلط مبحث آشکار. این که بیرونی از کوه های افغانان نام برده است، بسیار خوب، اما این چه ربطی به ابگان باستانی دارد؟ اگر چنین بود، پس چرا خود بیرونی در زمینه چیزی ننگاشته است؟

دوست عزیز! علمی است به نام ایتمولوژی که قواعد و ضوابط و اصول و معیارهای خود را دارد. چگونه می شود، دو موضوعی را که اصلا به هم پیوند ندارد، طبق میل خود با خلط مبحث به خورد خواننده داد؟

بیرونی آشکارا سخن از گستره بو و باش افغان ها یا پشتون ها دارد. چرا آن را با یک واژه باستانی ربط می دهید؟ تازه پیشتر تاکید تان بر سر او گان بود. ناگهان چرا به ابگان خیز زدید؟ با این حرکات اکروباتیک چه را می خواهید اثبات بسازید؟ آن چه می توان آشکارا برداشت نمود، این است که با پریدن از یک شاخه به شاخه دیگر می کوشید با نیرنگ و ترفند ثابت بسازید که افغان همان اوه گان یا ابگان باستانی است که بر همه اقوام اطلاق می شده است. حال آن که در مورد کاربرد کلمه افغان بر قوم پشتون در دوره پس از اسلام جای هیچ گونه جر و بحث نیست. منظور بیرونی هم آشکارا پشتون ها است نه چیز دیگری.

در ادامه آقای نوید می نگارند:

«ابن بطوطه واقعه نگار و سیاح معروف مراکشی عربی زبان میلادی به کشورهای شرقی اسلامی در یاداشتهای سفری که درسال 1328نموده مینگارد: درکابل به مردمانی برخورده است که به زبان فارسی تکلم نموده وخود را افغان مینامیدند

من کتاب ابن بطوطه را به زبان عربی و هم ترجمه پارسی آن را دارم. اگر خواسته باشید، لطفا در گوگل بنویسید ابن بطوطه، اتومات می توایند کتاب را در دو جلد بارگیری (دانلود) کنید. در همچو موارد باید اصل نوشته بدون تصرف و تفسیر و تبصره آورده شود. نه این که از پیش خود طبق میل خود آن را بازنویسی کرد.

ابن بطوطه چنین چیزی ننوشته است:

ابن بطوطه جهانگرد مراکشی، چند سده پیش، از بلاد عجم یا بلاد پارس (به گفته خودش) بازدید نموده و از بسیاری از شهر های خراسان مانند هرات، بلخ و کابل نیز بازدید نموده بود.

به هر رو، او چشمدیدش را از کابل چنین نگاشته اشت.:

ثم سافرنا إلى «كابل» وكانت فيما سلف مدينة عظيمة، وبها الآن قرية يسكنها طائفة من الأعاجم يقال لهم الأفغان ولهم جبال وشعاب وشوكة قوية، وأكثرهم قطاع الطريق، وجبلهم الكبير يسمى «كوة سليمان»، ويذكر أن نبي الله سليمان عليه السلام صعد ذلك الجبل فنظر إلى أرض الهند وهي مظلمة فرجع ولم يدخلها فسمي الجبل به، وفيه يسكن ملك الأفغان، وبكابل زاوية الشيخ إسماعيل الأفغاني، تلميذ الشيخ عباس من كبار الأولياء، ومنها رحلنا إلى «كرماش» وكنا حين جوازنا علية نقاتلهم وهم بسفح الجبل ونرميهم بالنشاب فيفرون، وكانت رفقتنا مخفة ومعهم نحو أربعة آلاف فارس.

وكانت لي جمال انقطعت عن القافلة لا جلها، ومعي جماعة بعضهم من الأفغان، وطرحنا بعض الزاد، وتركنا أحمال الجمال التي أعيت بالطريق، وعادت إليها خيلنا بالغد فاحتملتها ووصلنا إلى الغافلة بعد العشاء الآخرة فبتنا بمنزل ششنغاز، وهي آخر العمارة مما يلي بلاد الترك، ومن هنا دخلنا البرية الكبرى....»

ابن بطوطه در جلد یکم کتابش، ترجمه دکتر محمد علی موحد در ص 475 می نویسد:

«کابل در گذشته شهر بزرگی بوده، و اکنون قریه ایی از آن باقی مانده است. طایفه ای از عجم ها (اعاجم) که افغان نامیده می شوند، در آن سکونت گزیده اند. افغانان کوهستان و گردنه های مستحکمی در اختیار دارند. مردمی بسیار قوی هستند و بیششتر به راهزنی می پردازند کوه بزرگی در آن جا به نام کوه سلیمان وجود دارد که می گویند سلیمان پیغمبر از فراز آن کوه به سرزمین هند نظر انداخته، و چون آن سرزمین را ظلمت فراگرفته بود، از رفتن به آن جا صرف نظر کرده و برگشته. ولی کوه به ای نام خوانده شده است. پادشاه افغان در این محل ساکن می باشد.

ما در حدود چهار هزار اسپ داشتیم و عده ما زیاد بود. من به خاطر شترهایی که داشتم، از قافله دور افتادم. عده ای از کاروانیان که جمعی افاغنه هم جزو آن ها بودند، همراه من حرکت می کردند.

در کابل زاویه ای هست به نام شیخ اسماعیل افغانی که شاگرد یکی از بزرگان اولیا به نام شیخ عباس بوده است.

از کابل به کرماش رفتیم که قلعه ای است بین دو کوه و افغانی ها در آن به راهزنی می پردازند. این ناحیه را ما با جنگ و گریز طی کردیم. افغان ها در دامنه کوه بودند و بر اثر تیر اندازی ما بگریختند

این است آن چه ابن بطوطه نوشته است.

در این جا باید بر سر و واژه درنگ کرد: یکی افغان و دیگری هم عجم.

با مطالعه کتاب ابن بطوطه می بینیم که در آن برهه هیچ نشانی از حضور افغان ها یا پشتون ها در سایر شهرهای خراسان مانند هرات و بلخ و... دیده نمی شود. در قندهار هم افغان ها در دوره شاهرخ تیموری، آن هم در مضافات آن حضور پیدا کرده بودند. هر چه است، در نوشته های ابن بطوطه در مسیر راه تا کابل هیچ یادی از افغان ها نشده است. چنین چیزی بسیار طبیعی هم است. زیرا در آن برهه هنوز پشتون ها یا افغان ها به این شهرها نیامده بودند. در هیچ یکی از این شهر ها که بیشتر تاجیک نشین اند، ابن بطو طه ننوشته است که ساکنان خود را افغان خوانده باشند.

... و اما این که چرا در کابل از حضور افغان ها یاد نموده است:

حقیقت این است که پس از حمله مغول، شهر کابل تهی از سکنه شده بود. شماری از باشندگان آن به جاهای دور گرییخته بودند و بقیه هم قتل عام شده بودند. این بود که افغان های کوچی و دامدار با رمه های خود به این شهر خوش آب وهوا و سرسبز آمده و قسما ساکن شده بودند. یعنی در هنگامی که ابن بطوطه از کابل دیدن کرده بود، شهر به ده کوچکی مبدل شده بود که در آن گروهی از ایرانیان یا پارس ها که به نام افغان یاد می شدند، اسکان گزیده بودند. ابن بطوطه آشکار نوشته است که «اکنون قریه ایی از آن باقی مانده است. طایفه ای از عجم ها (اعاجم) که افغان نامیده می شوند، در آن سکونت گزیده اند». معنای سکونت گزیده اند این است که از جایی آمده و در آن سکونت گزیده اند. نه این در این جا از قدیم ساکن بوده اند.

هر چه بوده، با گذشت زمان تاجیک ها دو باره به کابل برگشته و بار دیگر اکثریت باشندگان را تشکیل داده اند.

به هر رو، این ادعا که تاجیک ها به نام افغان یاد شده باشند، ادعای پوچ و مسخره یی بیش نیست و در هیچ جای دیگری چنین چیزی دیده نمی شود. برعکس، هزاران سند و مدرک است که در آن کلمه تاجیک آمده است.

چیزی که بسیار مهم است، این است که ابن بطوطه افغان ها (پشتون ها) را عجم خوانده است. یعنی پارسی یا ایرانی و این درست هم است. زیرا پشتون ها یکی از بزرگترین تیره های اصیل ایرانی و پارسی اند.

شما می نویسید:

«درین رابطه هموطن فرهیخته جناب حنیف باوری بحوالهٔ مری لویس کلیفورد Mary Luis Clifford نویسندهٔ امریکایی رسالهٔ تحقیقی ای نگاشته اند که بخشی از نوشتهٔ شانرا بدون کم و کاست تقدیم میدارم.

"میری لویس کلیفورد افغانستان شناس معروف در کتاب (سرزمین ومردم افغانستان) از روایات مختلف مورخین عرب نتیجه گیری کرده است که : " نام اوه گانه (سوارکار نجیب) یا افغان در نزد اعراب هم بر پشتونها اطلاق ميشده است هم بر تاجیکها " (صحه ۱۴۱ترجمه مرتضی اسعدی). درجای دیگر کلیفورد در مجموع چنین جمع بندی کرده است که نام افغان بر کلیهٔ باشندگان کوپایه‌های هندوکش اطلاق میشده است.

من جدا شک دارم که میری لویس چنین نوشته باشد. باید اصل نوشته او دیده شود. گیریم اگر نوشته هم باشد، اشتباه کرده است یا اشتباه ترجمه شده است. به گواهی همه اسناد و مدارک تاریخی اوگان اصطلاحی است که مربوط به تاریخ باستان می شود. این که اوه گان بر همه آریایی ها اطلاق می شده است، تردیدی نیست. اما چرا در این جا به جای اوه گان یا اوگان افغان می نویسد؟ افغان نامی است که پس از اسلام بر قبایل پشتون به کار رفته است. باید کلمه ها را بسیار دقیق با توجه به تاریخ آن به کار برد. چگونه عرب ها می توانسته اند پیش از اسلام پشتون ها را افغان بخوانند؟ آیا در زمینه سند و مدرکی است؟ بعد باید دقیق نوشته شود که کدام تاریخ نویس عرب در کجا چه نوشته نموده است. نه این که افسانه سرایی شود. تاریخ، شوخی نیست.

همچنین نمی توان باور کرد که عرب ها در دوره پیش از اسلام قومی به نام تاجیک یا پشتون را می شناخته اند که بر آنان کلمه افغان را اطلاق کنند. آن ها همه ایرانیان را به نام عجم می خواندند. نه چیز دیگری. ابن بطوطه هم افغان ها ها را عجم خوانده است.

خوب، اگر عرب ها پس از اسلام چنین چیزی را نوشته باشند، باید دیده شود که بر اساس کدام دلیل و منطق نوشته اند.

بیگمان ربط دادن این مسایل به سفر نامه ابن بطوطه هم از سر ناآکاهی با تاریخ است. چگونه کلیفورد می توانسته است از روی سفرنامه یی که در حدود هفت قرن پیش نوشته شده است، در باره دوره باستانی و اسطوره یی نتیجه گیری کند. از نوشته زیر بر می آید که این نتیجه گیری از سوی خود نویسنده شده است:

«... دلیلی مهمی که این نتجه گیری کلیفورد را ثابت میکند، سفر نامه ابن بطوطه است . وی در سفرش به کابل مینویسد: سپس به کابل سفرکردیم در اینجا طائیفهٔ از عجم زندگی ميکند که افغان نامیده میشوند... کابل از قدیم پایتخت پادشاهان افغان بوده است... (متن عربی صفحه ۴۰۶سفربه کابل) از طرفی میدانیم که اکثریت مردم کابل از قدیم تاجیکها بوده اند و تا زمان سفر ابن بطوطه پشتونها هنوز در این نواحی زیاد نبوده اند. "

این دروغ آشکار است. این که ابن بطوطه نوشته است که در کابل طایفه یی از عجم که خود را افغان می نامند، زندگی می کنند، تردیدی نیست.

اما او آشکارا نوشته است که کابل اکنون یک ده کوچک است که در آن افغان ها زندگی می کنند. اما همچنین نوشته است که در گذشته شهر بزرگی بوده است. منظور این است که در گذشته در کابل پارسی زبانان و تاجیک ها زندگی می کردند، اما از پس یورش مغول و ویران شدن، شهر تهی از سکنه شده و اتفاقا در هنگام بازدید ابن بطوطه از آن شماری از شبانان و کوچیان افغان در آن می زیسته اند که او از آنان یاد کرده است. ابن بطوطه اصلا از حضور تاجیک ها در کابل چیزی ننوشته است.

نویسنده آشکارا تلاش کرده است و سر در گم ساختن مفاهیم چنین وانمود کند که چون اکثریت مردم کابل از قدیم تاجیک ها بوده اند و تا زمان سفر ابن بطوطه پشتون ها در این نواحی زیاد نبوده اند، پس این مردم تاجیک کابل بوده اند که خود را افغان می خوانده اند؟

چنین چزی نیست. ابن بطوطه دقیقا افغان ها یا پشتون ها را در کابل دیده است. از سوی دیگر، گیریم که این ها تاجیک ها بوده اند، پس چرا در هفت سده که از نوشته ابن بطوطه می گذرد، باری هم دیده نشده که باشندگان تاجیک کابل خود را در جایی افغان خوانده باشند؟ آیا می توانید سند ومدرکی ارائه کنید؟

خنده آور ترین چیز در این جا این مطلب است:«...کابل از قدیم پایتخت پادشاهان افغان بوده است.»... که با جعل و تحریف تاریخ به ابن بطوطه نسبت داده شده است. روشن است که این کارروایی خود نویسنده است.

گیریم که ابن بطوطه هم چنین چرندی را نوشته باشد. می توانید بگویید که سخن بر سر کدام پادشاهان افغان است؟ نام های این پادشاه را ببرید؟ نام های دودمان های شان را بنویسید؟ در باره این پادشاهان حتا یک سند و مدرک بیاورید. در کجا این پادشاهان افغان خوانده شده اند؟ مگر کابل شاهان کوشانی و یفتلی خود را افغان می خواندند؟

روشن است این پریشانگویی و آشفته گویی راهی به دهی نمی برد. همان گونه که دانشمند پشتون پاکستانی پروفیسور مهمند در کتاب پته خزانه فی الحقیقت نوشته است، پشتون ها به این گونه افتخارات کاذب نیازی ندارند.

نویسنده سپس ادعای شاخدار دیگری نموده،می نویسد:

«...هنگامی که سلسله شاهان هوتکی و درانی در قرن هژدهم و قرن نزدهم رویکار آمدند، اگر مراد این شاهان برتری جویی اقوام پشتون بر قبایل واقوم دیگر کشور میبود اسم این مملکت را بنام پشتونخوا یا پشتونستان یاد می کردند، در حالی که نام افغانستان با پسوند ستان بزبان دری آمده نه پشتو

این دیگر اوج پریشانگویی آشفته نویسی نویسنده را نشان می دهد. شاهان هوتکی (منظور از محمود و اشرف افغان است که در تاریخ ایران به همین نام افغان ذکر شده اند) در ایران در اصفهان بر تخت پادشاهی نشسته بودند و خود را شاه ایران می خواندند. شاهان درانی (احمدشاه و تیمورشاه) هم به نام شاهان ایران و خراسان یاد می شدند. در هیچ سند و مدرکی دیده نمی شود که کشور درانیان به نام افغانستان یاد شده باشد. روشن نیست نویسنده از روی چه ادعا کرده است که گویا این شاهان درانی بودند که نام افغانستان را بر کشور شان گذاشته بودند؟ وانگهی می نویسند که چرا به جای پشتونستان کشور شان را افغانستان خوانده اند؟!

دوست عزیز. با تاریخ نمی شود بازی کرد. این شاهان در سرزمین خراسان به پادشاهی رسیده بودند نه در پشتونخواه. تازه چگونه می توانستند نام سرزمینی را که بیش از هزار سال به این نام یاد می شد، تغییر بدهند. فشرده سخن در این نوشته بیمورد ادعا شده است که کشور درانیان افغانستان نامگذاری شده و این نام را گویا شاهان درانی به این کشور داده اند. این درحالی است که کوچکترین سند و مدرک در زمینه در دست نیست.

پشتونستان هم نامی است که شوروی ها آن را برای مقاصد سیاسی به میان آوردند که حتا به مخیله شاهان درانی هم خطور نمی کرده است.

ایشان در نتیجه گیری می نویسند:

«... آیا درین آوانی که حملات گروهای مسلح طالبان به تحریک پاکستان و تمویل جمهوری اسلامی ایران دراکثرولایت افغانستان کسب شدت نموده وازجانب دیگرگروه منحط داعش برای تأسیس (خلافت اسلامی خراسان) در هرگوشهٔ افغانستان درحال جنگ میباشد، آیا در چنین مقطع زمانی حساس ایجاد تشنج و براه انداختن بحث های بی ثمر به اساس انگیزه های عندی بالای کملهٔ «افغان» چه دردی از دردهای وآلام مردم افغانستان را مداوا میکند؟ و چه پیامدی بجزاز بی ثباتی و ایجاد انارشیزیم برای آینده کشورخواهد داشت؟»

ما هم همین را می گوییم. چه نیازی به درج کلمه جنجالی افغان در تذکره های تابعیت در این عصر پرآشوب و چاق کردن فتنه است؟ در گذشته در تذکره ها قومیت هر کس را می نوشتند، هیچ مشکلی نداشتیم. اکنون می خواهند به زور هویت یک قوم را بر سایر اقوام بدون اجماع و خلاف خواست شان تحمیل کنند. روشن است که فتنه برپا می شود.

اما در این جا نویسنده آدرس را نادرست نوشته اند. باید این موضوع را به اشرف غنی احمدزی و اوباشان ارگ نشین که این فتنه را با درج کلمه افغان در تذکره های تابعیت چاق کرده اند، عنوان می کردند، نه مردم بینوایی که در پیدا کردن یک لقمه نان در مانده اند. ایشان آشکارا سوراخ دعا را گم کرده اند.

 

نویسنده: عزیز آرینفر