افغان موج   

می سوزد آستینم، چشمم، دلم، جبینم

آتشفشان شعرم، راه دیگر ندارم

خالده فروغ

جایگاه خالده فروغ، در روند شعر امروز فارسی دری، در فرازین پله ها قرار دارد. پوهندوی دکتور خالده فروغ، استاد اسبق دیپارتمنت فارسی دری، دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل، فعلاً مقیم کشور ناروی، از آن شاعران زنانی است که در کاجستان شعر امروز فارسی دری، به مثابۀ کاجی بلند، قامت افراخته است. کمتر شاعر زنانی را می شناسیم که چون او دفترهای متعدد شعری را چاپ کرده باشد. از او تا کنون این مجموعه های شعری چاپ شده است:

1- قیام میترا

2- سرنوشت دستهای نسل فانوس

3- پنجره یی بر فصل صاعقه

4- عبور از قرن قابیل

5- در خیابان های خواب و خاطره

6- همیشه پنج عصر

7- کوچه های خالی دنیا

8- رمان پایان نا پذیریست گورستان

9- فردای من اتفاق می افتد در دیروز

10- مریم، مقدس بودنت یک جو نمی ارزد.

من فکر می کنم، بازتاب فرازهای نوشتۀ استاد واصف باختری به عنوان «اقلیم شعر وبیم عسس» که بر پیشانی دفتر دوم شعر خالده فروغ نقش بسته است، در اینجا برای توضیح برخی از ویژه گی های شعر او مناسب است:

«... آیا خالده فروغ که دومین گزینۀ شعرهایش را فرا دست داریم، در زمینه یی که شب برواپسین سنگرها سایه می گسترد، «همه ز آفتاب» نگفته است؟ آری، می توان با نگاهی هر چند گذرا بر شعرهای خالده فروغ، بدین باور رسید که فریادش را مانند سیلی پولادین بر روی پر آژنگ و تاریک تاریخ، فرو کوبد تا نقش آن به آفتابی، هر چند خونین، مبدل شود.

خالده فروغ با مادر فرهنگی خویش رابعه، انس شگرف دارد وهم با خواهر معنوی خود فروغ فرخزاد، بسیار صمیمی است. در سرایش غزل با شگردهای نو آیین، میان همگنان خویش کم همالست و برگسترۀ آزمونهای شاعرانه در عروض نیمایی، به ویژه در میان بانوان شاعر، از چهره های مطرح به شمار می آید

استاد باختری. گفته است: «بارها گفته ام و بار دیگر می گویم که اگر به هیچ چیز امیدوار نباشم به امروز و فردای شعر زبان فارسی دری باوری ژرف دارم و این باور به کارنامۀ سخته و پختۀ شاعرانی استوار است که هفت مضایق و دقایق سخن را با سختکوشی، یکی پس از دیگری، فتح می کنند. خالده فروغ از شمار این پوینده گان راستین حقیقت و زیبایی است که با هنجاری رازجویانه هر روز به کشفی تازه در زاویه های رمز آمیز زبان میرسد

ما سروده های بانو خالده فروغ را از چند بعد می توانیم از پرویزن سنجش بگذرانیم:

نخست از جهت ویژه گی های گزینش واژه ها و ترکیب سازی آنها به منظور تتمیم روند آفرینش شعر. برای توضیح چگونه گی بافت شعری به مدد گزینش واژه های لازم، اینک به یک نمونه از اشعار خالده فروغ که چند سال قبل و در شرایط ویژه سروده شده بود، توجه می‌کنم:

دختران! شبانه های بی امید

دختران شکست های بی صدا

ای چراغ های آسمان سوخته

با من از سپیده های گمشده

عشق سرکنید

دختران! اساسنامه های تان

شام نامۀ عداوت است

اینچنین اگر غروب چشمهای تان ادامه یافت

اینچنین اگر وفای تان به جویهای کوچک حقیر

پوست داد

اینچنین اگر یقین تان سیاه ماند

سنگ فرش می شوید.

این شعر که در گرینۀ «سرنوشت دست های نسل فانوس» آمده و در سال 1379 به چاپ رسیده است. از لحاظ کاربرد واژه، ویژه گی خاص دارد. مثلاً واژه های «شکست»، «بی صدا» و «بی امید»، برای بافت شعر، ظریفانه و هنرمندانه و با رعایت تناسب و پیوند شکلی واژه گانی و رابطۀ معنایی واژه به کار گرفته شده اند. واقعاً کسیکه بی امید با نا امید است، میتواند تعبیر گردد که وی با شکستی مواجه بوده است. به عبارت دیگر خود بی امیدی می شود نشانۀ از شکست و یا حاصل آن باشد وشخصی که در بند شکست می افتد نا امیدی بر او سایه می افگند. مبرهن است که شکستن مستلزم صداست، مانند شکستن آیینه، چینی، و نظایر آن، ولی شکست در این شعر، دریک افادۀ ظریفانه و برای بیان یک حالت خاص، بی صدا شده است و شاعر این واژه را در یک پیوند خاص آورده است رابطۀ معنایی و مفهومی کلمه های «دختران»، «بی امید»، «شکست» و «بی صدا»، مبین حقیقی است که آن را باید از بیان ظریفانه و سمبولک شاعر که آرزوی پاک و والایی را که در حرف حرف آن نهفته است، در پیوند با همه اجزای شعر درک کرد. بدون شک شاعر، دقایق واژه گزینی و موقعیت های کاربرد واژه ها را به نیکویی درنظر گرفته است.

اتکا به اهمیت گزینش و کاربرد مناسب واژه ها در شعر بوده است که رضا براهنی، منتقد ادبی بلند آوازۀ روزگارما، با ابرام و اصرار خاطر نشان ساخت که : «تنها وسیله یی که شاعر برای انجام امر مهمی در اختیار دارد، واژه است. شعر جاودانه گی یافتن استنباط و احساس انسانیت است از یک لحظه از زمان گذرا در جامۀ واژه ها...»

دیگر از رهگذر آرایش دادن و زیبا ساختن شعر به مدد قوت تخیل و تصویر سازی و اسطوره پردازی است، از این جهت خالده فروغ تشبیهات، استعاره ها و دیگر آرایه های شعری را با چیره دستی به کار میبرد. با اسطورسازی علاقۀ زیاد دارد و میکوشد تا از نیروی مردان و زنان شهیر که دنیای اسطوره را رونقی بخشیده اند، برقوت تأثیر انگیزی اشعارش بیفزاید. زال، رودابه، رستم، سهراب، تهمینه، سیاووش، فرنگیس و نظایر اینها، از چهره های آشنای اسطوره یی اشعار خالده فروغ اند. این حقیقت را مثلاً در شعر «صدای آزادی» او که در سال 1375 سروده شده بود و در دفتر شعری وی بنام «عبور از قرن قابیل» چاپ شده است، بدین سان می یابیم:

... ابلیسان سرگردان بدبختی

مؤمنان خوشبختی را

دیوانه های بی بازگشت می خوانند

بادهای بدگمان زمان

موسیقی برگ را

می ریزانند

برکسوت خاک،

کوچه هایی هستی را

ازمن تهی می کنند

وطبیعت را از من می دزدند

رستمستانی به سلام سیمرغ عشق

برنمی خیزد

سیا و شستانی سوار بر آفتاب

نمی گذرد

اگر تهمینۀ شیکبا

وفرنگیس ویرا را

راهی به شاهنامۀ روزگار نباشد.

در این شعر علاوه بر اسطوره سازی، کار ساختن تشبیهات زیبا نیز شعر را زینت زیاد بخشیده است.

سه دیگر از جهت درونمایه های قابل توجه، اشعار خالده فروغ در خور تمجید است. خالده فروغ به وطن خود، مردم خود، به کوه و دشت و داشته های فرهنگی میهن خویش سخت دلبسته گی دارد. از آزاد بودن وطنش دفاع می کند و مردم را در واژه واژۀ شعر خود برای حصول آن فرا می خواند:

... کوچه های شرق دلتنگ اند

آرزوی های بزرگ ذهنها سنگ اند

دانش آواره است، تبعیدی ست

پنجره رسواست

مهره های پشت شب ازهم گسسته

ماه بیمار است

درد هندوکش دو چندان است

خواب آزادی پریشان است

گرچه در این فصلها از عشق بابی نیست

ازشهامت بازتابی نیست

من ترا می خواهم ای پامیر

یار دریاها

آشنای سرفراز مهربان باران

من ترا

می سرایم سبز

ای بلند آواتر از ناجو

خشم چین را در جبین بشکن

خامشی ها را نگین بشکن

با من از انگشتر تاریخ

جلوه کن در کلکهای روزگار

من ترا می نالم ای پامیر حیران، ای تماشاگر

فارسی تنها نمی ماند.

خالده فروغ غم ملت در عشق جوانمرگ خویش را در دل دارد و میداند که «گلوگاه درخت آزادی قطره قطره خون می شود» ولی او به خاطر این حالت گریه نمی کند، بلکه برای آشفته کردن گیسوان شرق، از انگشتان خویش مشعلی را میدرخشاند. او باور دارد که ملتش هرگز فراموش نمی شود، بلکه چشمان سیاه آن، در قلب فرهنگهای سفید جای میگیرد. شاعر هزاران هزار ستاره را درمی نوردد و این «زادگاه آواره گان زمین » را با خودش آواره می سازد:

ملت من در عشق جوانمرگ است

گلوگاه درخت آزادی قطره قطره خون می شود

نمی گریم

مشعلی می درخشانم از انگشتانم که گشوده استند

تا گیسوان شرق را

آشفته کنند

ملت من فراموش نمی شود هرگز

برنمی گردم

هزاران هزار ستاره را در می نوردم

اما ای زادگاه آواره گان زمین

ترا با خود آواره می سازم

در این شکی نیست که یک آرایه، گاهی به خاطر آمدن توأم با آرایۀ دیگر، زیبایی ویژه به شعر می بخشد. چنین حالتی در شعر سبب ستیز آرایش ها نمی شود، بلکه رونق مضاعف هنری و زیبایی به آن می بخشد. به گونۀ مثال در این بیت ها:

جنازۀ دریا دوش ساحل را آزرده ست

قیاس کن این، من تاکجا گریسته ام

خوشم نمی آید خنده های زود گذر

اگر گریسته ام تا خدا گریسته ام

تمام میهن من خالی است و من تنها

برای خالی بی انتها گریسته ام

خالده فروغ از فضای پر آشوب وطن سخت به شِکوه بوده است. با کاربرد برخی از آرایه ها و گزینش واژه های ویژه، از خودش و آرامان خود، تصویر زیبایی ارائه می دارد. او می بیند که میهن از آتش جنگ و جنگ افروزی، نوحه های تلخی را فریاد می زند. از نام دروغین خود به حیرت فرو می رود وبرای یافتن نام مناسبی دلش را بر خراسان می سپارد. او این حقیقت را به مدد تشبیه، استعاره، کنایه و تلمیح، تصویر وترسیم می کند. بشنویم این مسأله را از زبان آهنگ قلم خودش:

رفتم که خود را بیابم، خودرا به درمان سپردم

دیدم که نفعی ندارد در عاقبت جان سپردم

رفتم به جنگ سکوت و تاریکی از من نیاید

چون خود چراغ صدا را بردم به باران سپردم

میهن شنیدم که میگفت: هی جنگ هی جنگ هی جنگ

دخت مسلمان خود را در کافرستان سپردم

نامم دروغین و باطل حیران شدن که چه باشم

جستم صف نام ها را دل بر هراسان سپردم

از این فضای پر آشوب که آتشش بی خدایی است

دیگر زرهی ندیدم ،خود را به قرآن سپردم

شاعر ازجنگ، انفجار، انتحار، دشمنی سخت نکوهش می کند، از وضع ناهنجار قلم نیز گلایه دارد وضعی که اگر مولانا دوباره بیاید، به وحشت می افتد:

اگر دوباره بیاید دوباره مولانا

به وحشت افتد زین وضع که قلم دارد

درغزلی به نام «سرزمین جادو» نکته هایی جالبی را ارائه می دارد که بی مورد نیست آن را مرور کنیم:

درد تاریخی که هردوییم

گربدانیم خویش جادوییم

من و تو سر نوشت یک دریا

من و تو مویه های آموییم

من و تو رودکی و رابعه ایم

من و تو سرزمین جادوییم

فارسی و دری و تاجیکی

یک ابر شهر با سه تا کوییم

ما زبان بزرگ مولانا

حافظ و مهستی و خواجوییم

خالده فروغ در زمان و زمینی می زید که به قول استاد واصف باختری، [شرایط خاص]، زن را حتی در سکوت سنگین مانند سکوت (شاهمامه = شارمام) برنمی تابند. چه رسد به لحظه یی که این تندیسۀ کبود، از پشت میله های تاریک سیاه سرنوشت خویش به مویه یی بغض بترکاند.

خالده فروغ خود از پشت چنین میله هایی گواه عینی رگبار تازیانه بر پیکرزیبایی بوده است. و از این روست که از بند بند سروده های او، خون فواره میزند، خون گاه فصیح و گاه الکن وار. باید به گفتار خون، به فریان خون ونیز به لابۀ خون گوش فرا داد. از بیت غزلهای نیز ترنمی تلخ برگوش جان می شنید، اگر نیوشا باشیم و رازجو.

خالده فروغ از شمار پوینده گان راستین حقیقت و زیباییست که با هنجاری رازجویانه هر روز به کشفی تازه در زاویه های زیاد که نظریۀ «ویران کردن زبان» در نبشته های پسین نوگرایان را از ریشه غلط استنباط کرده اند، بیشترینه با زبان برخوردی، به هنجار دارد...» (پنجره یی بر فصل صاعقه، ص الف – د)

خالده فروغ در شعر «سفرنامه» در دفتر شعر «عبور از قرن قابیل» واصف باختری را دریا شکوهی می خواند و می گوید که توقف نکردن را از صدایش فراگرفته ام و شعری که در دوران مهاجرت در پاکستان (1376) سروده شده چنین است:

ویرانه ها را گذاشتیم

ما آمدیم آمدیم آمدیم آمدیم و رسیدیم تا جنگل شیشه های شکسته

و دریایی از سنگ

ما پنج بازار آئیینه را تیرکردیم و خود را ندیدیم

ماگم شدیم و درین عصر وارونه هرگز نخواهیم یافت

استاره های گرامی چشمان افلاک، گرمی دوشینه ها را ندارند

این گریۀ سرد بر شانه های هراسان ما از چه چشمیست

میریزد اینگونه نجواکنان و شتابان

. . .

آن چهره های بزرگ محبت که از آتشستان رویایی می گذشتند با رخشی از نور

نمرودهای غریبی شگفتند و پیراهن باغ تاریخ سبز خدا را

پر از داغ کردند...

آخرین مجموعۀ شعر دکتور خالده فروغ «مریم، مقدس بودنت به یک جو نمی ارزد» است که در آن نودوسه پارچه شعر جا داده شده است، در آن از لحاظ وزن، شعرهای مختلف چون غزل، نیمایی، و سپید دیده می شود، البته تعداد غزل های آن بیشتر از سایر اشکال شعری است. شاعران امروزی ما به سرودن غزل علاقۀ زیاد بیشتر دارند. خالده فروغ نیز در این مجموعۀ شعری در همین حال و هواست. او روی همین علاقمندی پایان نامۀ دکتوری اش را در بارۀ غزل نوشت. در اشعار مندرج در این گزینۀ شعری، از لحاظ واژه گزینی، ترکیب سازی، تصویر پردازی، بیان عاطفی، تعبیرهای انسان مدارانه، توجه به احوال زنان، احوال وطن و مردمش، نو آوری هایی می توان یافت.

شعرهای مجموعۀ «مریم، مقدس بودنت یک جو نمی ارزد»، از لحاظ تصویر سازی در مرتبۀ بالا قرار دارد. هریکی از اشعار این مجموعه، به سان تابلوی نقاشی، دل ها و دیده ها را به خود می کشاند. دکتور خالده فروغ برای تحقیق تصویر سازی، از آرایه های گوناگون استفاده می کند. هریکی از آرایه ها را از پرویزن سنجش می گذراند، بعد، از مصداق کاربردی آن متیقین می شود و آنگاه به کشف و شهود زیبایی آن، ایقانش به حصول می پیوندد. این آرایه ها شامل تشبیه، استعاره، کنایه، مجاز، تشخیص، حس آمیزی، پرادوکس ونظایر آنهاست. چنانکه در این غزل شاعر خود را به اسطوره، قصه ، افسانه و کوچۀ ویرانه، همسان انگاشته و با این همسان انگاری، منِ خویش را با من چیرهای دیگر، به مقایسۀ گرفته است:

او خواست در روی زمین افسانه یی باشم

اما حقیقت این که من دیوانه یی باشم

دیوانه چه دریک روایت باشم اسطوره

در روی دیگر قصه و افسانه یی باشم

فرجام سخن اینکه دکتور خالده فروغ، یکی از شاعران مطرح روزگار ماست. از او طوریکه گفتیم گزینه های شعری فراوان را خوانده ایم و محظوظ شده ایم. باور داریم که او «آتشفشان شعر» است، آن سان که خودش گفته است:

می سوزد آستینم، چشمم، دلم، جبینم

آتشفشان شعرم، راه دگر ندارم

 

نوشته: پوهاند دکتور عبدالقیوم قویم