افغان موج   

همانطوری که در ابتدا گفته شد، نظریه سنترالیزم دموکراتیک، به عنوان روش کار یک حزب سیاسی، بر استدلال زیر استوار بود: انقلابیون اجتماعی صرفاً به یک سازمان پارلمانی نیاز نداشتند، بلکه به یک حزب عامل پیشاهنگ متشکل از فعالان وابسته به توده های انقلابی و یک ارگان کنترل مرکزی نیاز داشتند که برای رهبری به عنوان یک بدنه علمی عمل کند.

حزب باید مجموعه ای از نخبگان انقلابی حرفه ای باشد که زندگی خود را وقف آرمان کنند و تصمیمات خود را با انضباط آهنین انجام دهند. هیچ کار بسیار کوچک نیست. هیچ فداکاری خیلی بزرگ نیست.
چنین حزبی را نمیتوان از پایین به بالا ساخت، بلکه فقط از بالا به پایین ساخته میشود. در این حزب نخست، رهبری علمی «راه» را نشان میدهد، برنامه ها و سیاست‌ها را تدوین میکند، مردم را آموزش میدهد و استراتژی و تاکتیک‌ ها را تعیین میکند. کارگران مترقی فداکار میتوانند به چنین حزبی بپیوندند و تصمیمات او را اجرا کنند.
در روسیه، تحت استبداد پولیس تزار، فعالیت سیاسی باید مخفیانه انجام میشد. دستیابی به دموکراسی کامل از طریق عضویت در گروه‌ها عملاً ناممکن بود، اما با سازماندهی در گروه‌های کوچک، اعضا میتوانستند در اقدامات محدودی به یکدیگر اعتماد کنند. اعتماد متقابل بسیار مهمتر از رای دادن بود زیرا زندگی همه به اعتماد ذات البینی بین افراد درمحیط خاص آنها بستگی داشت. شاید در واحد یا سلول سیاسی ای بحثی صورت می گرفت، اما پس از اتخاذ تصمیم، بر وحدت عمل و انضباط شدید تاکید شد.
با پافشاری بر چنین مفاهیمی، بلشویک ‌ها، تحت رهبری لنین، جناحی جداگانه را تشکیل دادند و از گروه بزرگتر سوسیالیست‌هایی که حزب سوسیال دموکرات کارگر روسیه را تشکیل میداد، جدا شدند. رهبران جناح به دلیل اینکه تیوری حزب را ابداع و نحوه عملکرد آن را شرح داده بودند، مدعیان رهبری بودند. رهبران سوسیال دموکرات ها (مانند پلخانف، مارتوف، پترسوف، آکسلرود، لنین، تروتسکی، لوناچارسکی، زینوویف) همه روشنفکرانی بودند که پس از چند برخورد با پولیس، مجبور شدند عملا روسیه را ترک کنند و در کشورهای دیگر و اروپا زندگی کنند. حتی اگر برای دیگرانی که در روسیه زندگی میکردند مشکل بود طرقی را برای شرکت در گردهمایی‌ها یا انجمن ها پیدا کنند، بحث ها و گفتگوها بین رهبران در خارج از کشورصورت می گرفتند. بدیهی است که در میان رهبران جناح بلشویک در تبعید، بحث ها همه دموکراتیک بود، اما زمانی که رهبران دیگر تصمیم گرفته بودند، بقیه (آنهای که در روسیه بودند) باید آن تصمیمات را به مرحله اجرا می گذاشتند. فرامین صادر شده از سوی مرکز مهاجرت حکم قانون داشت! اگر آن را دوست ندارید، میتوانید حزب را ترک کنید!
رهبران مهاجر حزب میتوانستند اظهار کنند که همانطوری که تبعید اجباری آنها به خارج از کشور گواه است، توانایی رهبری آنها در مبارزات علیه تزار از قبل مورد آزمایش قرار گرفته است، اما واقعیت این بود که آزمایش زیادی در این زمینه وجود نداشت. فقط در موارد معدودی تبعیدیان در تظاهراتی شرکت کرده، دستگیر، زندانی و تبعید شده بودند. به لطف کار نیهیلیست‌ها در روسیه و قدرت توده‌یی سوسیالیست‌ها در اروپا، محض وجود یک انقلابی واحد که افکارش را در یک شهر گسترش میداد کافی بود تا پولیس تزاری را که به درستی سازماندهی شده بود، عصبانی کند. از آن پس فرد دستگیر شده، زندانی تبعید شده و اکنون این را میتوانست بدرستی درک و یا باور کند که او یک انقلابی «آزمایش شده» است. اما هرگاه این اصطلاح را در مورد کسانی بکار بریم که تظاهرات فیزیکی زحمتکشان را با دانش کامل از استراتژی و تاکتیک ها سازماندهی کرده بودند، نسبتاً تعداد کمی وجود داشتند که بتوانند چنین شهادتنامه ای را دریافت کنند. اما از سوی دیگر این وحشی گری تهاجمی پولیس تزاری بود که آنها را از دیگرانی متمایز کرده بود، یعنی اقدامات آنها فراتر از صحبت بود که آنها را به تبعید کشانده بود. اما قهرمانی اصلی آنها در پشت میز خطابه، در اتاق کنفرانس و در پشت میزهای تحریریه بود.
همه اینها به این معنی بود که وقتی مبارزات طبقاتی شدید تر شد و متعاقب آن نبرد های واقعی در اعتصابات و تظاهراتی جریان داشت، میتوانستند این واقعیت را که این تبعیدیان از تجارب بسیار ناچیزی در استراتژی و تاکتیک ها در مقایسه با رهبران واقعی این رویدادها برخوردار بوده اندُ آشکار کنند. آن‌ها میتوانستند اهمیت کلی سیاسی رویدادها را تحلیل کنند و انظار خود را به کنوانسیون‌های سوسیالیستی بین‌المللی آورده و ارائه دهند، اما ستیزه‌ جویان در میدان ناگزیر بودند ابتکار، نبوغ و قضاوت خود را توسعه دهند تا به بهترین شکل ممکن به مبارزات شان ادامه دهند.
هنگامی که رویدادهای سرنوشت‌ ساز جهان لرزه‌ ای مانند جنگ جهانی اول را سبب شد، «رهبران» سوسیالیست بطور اسفباری خود را ناتوان احساس کردند. همه به جز چند بخش معدود مسیر ناسیونالیستی را در پیش گرفتند و هرکدام از بورژوازی ملی خود در یک کشتار وحشتناک حمایت کردند. هنگامی که انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ آغاز شد، رهبری بلشویک، به جز لنین (از جمله زینوویف، کامنف، بوخارین، استالین)، عملاً تسلیم فشار بورژوازی شدند. لنین مجبور شد برای نجات از اوضاع تهدید به ترک حزب کند و همه این افراد شایسته را به عنوان اعتصاب شکن و خائن محکوم کند. در تمام این سردرگمی ها، سیستم سنترالیزم دموکراتیک پا برجا ماند و رهبران حزب که کنترول یک سازمان بیسارنیرومند را به دست داشتند، اکنون میتوانستند از راه و رسم بلامنازع پیروزمند خود لذت ببرند.
از آغاز انقلاب روسیه، گرایش‌های دموکراتیک به خشونت تبدیل شد. در همه جا جلسات، بحث و رای گیری ها بود. رای گیری در مورد تمام مسائل حیاتی آن روز، در مورد برنامه هایی که رهبران احزاب رقیب با استفاده از آنها برای کسب قدرت می جنگیدند. در تمام این نوع مبارزات، تفوق نصیب بلشویک‌هایی بود که مدت ها در تحت رهبری لنین در دوران لنین از حامیان یک حزب سنترالیست بودند. در سال ۱۹۰۲ سنترالیزم «دموکراتیک» به دلیل ترور تزاری مورد حمایت قرار داشت. در سال ۱۹۱۷ به دلیل نیازهای جنگ داخلی مورد حمایت قرار گرفت و در جنگ داخلی قدرت رهبری تا حد ناشناخته ای استحکام یافت.
اما فرض کنیم رهبران بلشویک مرتکب خطاهای جدی شدند و منافع انقلاب پرولتری محقق نشد؟ آنگاه نیروی تمرکزگرایی رهبری مفهوم عضویت دموکراتیک را در حزب را از بین می برد.و پس از تصمیمات نادرست رهبری، اصرار بر انضباط آهنین و مقررات سخت و سفت برای اجرای این دستورات اشتباهاتی را در پی خواهند داشت. سپس بیوروکراتایزیشن بیشتر رهبران، ایجاد دسته ها و دژخیمان، ارتباطات نادرست بین رهبران و اعضا را بار خواهد آورد. بنابراین تا زمانی که دیکتاتوری پرولتاریا یا حکومت زحمتکشان جای خود را به دیکتاتوری کارگران، دیکتاتوری حزب به دیکتاتوری کمیته اجرایی، دیکتاتوری کمیته اجرایی به دیکتاتوری «رهبر»بدهد اشتباهات جدی ترو بیشتری رخ خواهند داد.
یکی از اشتباهات نابخشودنی لنین، واگذاری نظارت حزب بلشویک به استالین بود. پس از مرگ لنین، گانگستریزم استالین به سلاح اصلی سنترالیزم تبدیل شد. رهبران دیگر در مبارزه خود با تروتسکی (مانند زینوویف، کامنف، بوخارین و دیگران) از باندبازی های استالین تا زمانی که با حذف تروتسکی، گانگسترهای استالینی توانستند از پشت گردن آنها را در تشناب های پولیس مخفی شلیک کنند حمایت کردند. در حالی که روسیه با احکام استالین اداره میشد پولیس مخفی سنترالیزم «دموکراتیک» به یک «سنترالیزم» مطلق مبدل شده بود . در دوران استالین، روسیه به یک نیروی ضد انقلاب تبدیل شد. اما فراموش نکنیم که استالین از لنین و سنترالیزم «دمکراتیک» بیرون آمده بود.
سنترالیزم «دموکراتیک» ی که توسط بلشویک‌ها توسعه یافت، به همانگونه که خود بلشویک‌ها با شرایط روسیه سازگار شده بودند، محصولی کاملا روسی بود. بلشویک‌ها میتوانند بگویند: زمانی که سرمایه‌ داری مستاصل شده است و همه احزاب کمونیست به زیرزمین رانده میشوند و ناگزیر از ادامه مبارزه به شیوه‌ ای مخفیانه با رهبرانی که توسط سایر رهبران انتخاب میشوند، هستند و اعضای که از دانش کامل برای رای دادن محروم هستند و جنگ داخلی ای در کشوررخ داده است، آیا آزمایش های جنگ داخلی از همه خواهان داشتن یک انضباط آهنین نیست؟
بلی! اما آنچه عذر خواهان بلشویک ما باید به آن اشاره کنند این است:
۱- تشکیل یک حزب انقلابی به معنای آزمایش اعضا برای رهبر شدن است. رهبری بدون آزمایش در آتش مبارزه طبقاتی وجود ندارد.
۲- رهبران امروزی این امتیاز را دیگر ندارند که برای کنترول یک حزب از خارج صدها مایل راه امن را به عنوان تبعیدی و مهاجر بدوند.
۳- مهمتر از همه، در سطح بین المللی، هیچ حزب ملی ای وجود ندارد که رهبری حزب دیگری را به عنوان «پدر کلان» مافیای بین المللی نظارت کند!
به محض اینکه بلشویک ها توانستند یک رژیم باثبات در داخل روسیه را ایجاد کنند، بلافاصله تلاش به خرج دادند تا جنبش بین المللی جدید تحت نظارت خود را تشکیل دهند، انترناسیونال کمونیست یا کمینترن. در ظاهر تلاشی برای گسترش انقلاب در سراسر اروپا و بقیه جهان بود. کنگره های کمینترن فقط میتوانست با مرکز بین المللی در داخل روسیه و روس ها به عنوان «رهبران آزمایش شده»آن حفظ شود. تحت تیوری سنترالیزم دموکراتیک، روس‌ها به همه احزاب دستور میدادند این دستورات را باید با انضباط آهنین اجرا کنند.
اولین کنگره کمینترن در سال ۱۹۱۹ زمانی برگزار شد که روسیه در تنگنای واقعاً سختی قرار داشت و انقلاب در آلمان، پولند، مجارستان، باوریا و جاهای دیگری شکست خورده بود. این درست نیست که فرض کنیم لنین اساساً کمینترن را به منظور گسترش انقلاب (در جهان - مترجم) ایجاد کرده بود. شاید پذیرا تر از آن این باشد هرگاه تصور کنیم لنین کمینترن را به عنوان یک نهاد بین المللی مورد نیاز برای کمک به دفاع از اتحاد جماهیر شوروی می شناخت. از این منظر ناسیونالیستی، تا زمانی که همه انقلاب‌ها باعث آزار سرمایه‌ داری جهانی میشدند و به این ترتیب مانع نابودی دولت شورا ها بودند، شکست خوردن شان بی اهمیت بود.
در اولین کنگره کمینترن، که در سال ۱۹۱۹ برگزار شد، به نظر می رسد که همه نمایندگان، به استثنای دو روزنامه نگار از اتحاد جماهیر شوروی بودند. این امر لنین را از انتشار مانیفست و سپس تزها و بیست و یک نکته‌ اش که به تفصیل حاوی آنچه که هر حزب ملی باید قبل از افتخار پیوستن به بلشویک‌ها در یک حزب کمونیست جهانی تعهد بدهد، منصرف نکرد. برحسب آن نکات همه احزاب شناخته شده میتوانستند نمایندگانی را به کنگره های کمینترن بفرستند، مشروط بر اینکه به آنجا رسیده بتوانند، اما اکثریت نمایندگان باید از حزب بلشویک باشند که تحت «سنترالیزم دموکراتیک» کنترول کامل را در دست دارد.
البته کنترل کامل به این معنی است:
۱- عوامل حزب کمونیست روسیه دسترسی کامل به دوسیه ها، اسرار و عضویت احزاب ملی را خواهند داشت.
۲ - روس ها میتوانند در صورت لزوم از این احزاب برای اهداف «ستون پنجم» خود استفاده کنند.
۳- روس‌ها میتوانند برنامه‌ها، سیاست‌ها، رویه‌ ها و روش های هر یک از این احزاب را تنظیم کنند، انتخابات آن‌ ها را نظارت کنند و مردان خود را به عنوان رهبران هر حزب قرار دهند.
۴- احزاب میتوانند با پول و سایر مساعدت ها و فعالیت‌هایشان کاملاً تابع باشند.
ظرافت لنین را میتوان با این واقعیت حدس زد که او بلافاصله پس از شکل گیری قوانین کمینترن، «سیاست اقتصادی جدید» خود را توسعه داد، که در آن از سرمایه داران خارجی خواست تا با ضمانت کامل صدور سود خود به خارج در روسیه سرمایه گذاری کنند. ترمیم خسارت وحشتناک جنگ داخلی ضروری بود. بنابر این تشکیل احزاب کمونیست در خارج از کشور برای پیشبرد این پروژه، تهدید کشورهایی که در آینده از همکاری با آزار و اذیت مستمر و تظاهرات سیاسی (علیه بورژوازی کشوهای خود- مترجم) خودداری میکنند و قول همکاری با کشورهایی که خواهان سرمایه‌ گذاری تجاری در روسیه «نیرومند» هستند، حیاتی بود. بعدها، استالین، به شیوه‌ ای گستاخانه خط مشی خود، به همانگونه که در برخورد با روزولت و هیتلر معلوم شد، چیزی را که لنین آغاز کرده بود، توسعه داد.
گسترش بلشویزم از طریق کمینترن به معنای تسلط «سنترالیزم دموکراتیک» در مقیاس بین المللی به رهبری روس ها بود. اما مشکل این وضعیت، از زاویه انقلابی، این بود که بلشویک ها برای رهبری، شناخت کامل و قرینی از کشورها و مردمی که رهبری میکردند نداشتند و این ها بلشویک های نادان، دهاتی و ملی گرایی بودند که به هیچوجه قادر به اینکار نبودند. آیا آنها واقعاً چیزی از ایالات متحده، چین، افریقا یا بیشتر اروپا میدانستند؟ روس‌های که در زندان تزاریسم محبوس شده بودند، واقعاً چه میتوانستند درباره کشورها و مردمان خارج از کشور بدانند؟
بنابراین، رهبری نادان، متکبر، دیکتاتور روسیه، جبراً باید در هر کشور شکست می خورد، از بوجود آمدن یک حزب کمونیستی واقعی در آنها جلوگیری میکرد، برای پیشرفت روسیه نظارت خود را بر آنها به کار می برد، و سرانجام تک تک احزاب انقلابی و خود کمینترن را نابود می کرد!
آیا طبقه کارگر جهان از این افتضاح بلشویزم در عمل سنترالیزم دموکراتیک چه میتواند آموخت؟
۱- ما باید قبول کنیم که حزب انقلابی باید یک سازمان پیشگام فعال با رهبری امتحان شده در تیوری و عمل باشد و همه مراحل مبارزه زحمتکشان را به عنوان یک طبقه در هر جنبه از زندگی و کار هماهنگ نماید. پرولتاریایی شدن رهبری با روشنفکری عضویت همراه است. هر عضو یک رهبر؛ هر رهبر در مبارزه باید مورد امتحان قرار گیرد!
۲- ما همچنین باید به این توافق برسیم که در نهایت باید با ترور فاشیستی و جنگ داخلی روبرو میشویم و سازمان خود را بر اساس هسته ها یا سلول های کوچک بسازیم، چیزی که نفوذ و تصرف دشمن را در آن دشوار می سازد.
۳- با این حال، آنچه ما باید بر آن پافشاری کنیم، توسعه شرایط مطلوب برای ابتکار، نبوغ و قضاوت در درون سلول، بخش، گروه و غیره توسط هر یک از اعضای مسئول یا یکی از شعب کاراست که در هر حال بستگی به اولویت هایی دارد توسط خود سلول شناخته شده است. سازماندهی و عملکرد واحد قاعده ها باید از وظایف اساسی در کشورهای صنعتی پیشرفته جهان باشد.
۴- اصرار بر یک حزب دلخواه «یکپارچه» را باید نقابی برای دیکتاتوری معدودی در حزب دانست. اختلافات را باید بدون اخراج تحمل کرد. تا زمانی که آن اختلافات نمایانگرسمت گیری با دشمن طبقاتی نیست، باید به شیوه ای برادرانه حل شود و وحدت عمل در مبارزه طبقاتی حفظ شود. اغراق در اختلافات به شکلی که باید به نظر برسد هر منازعه ای به معنی استفاده از روش های مبارزه طبقاتی برای ریشه کن کردن اختلافات است، خود نشانه اپورتونیزم یا انحطاط فرقه ای بوده و نیاز به اقدامات اصلاحی از سوی اعضا دارد.
۵- در مقیاس بین المللی، هیچ یک از احزاب ملی تحت سلطه یا تمرکز گرایی نیستند، بلکه هر حزب باید خود را یکی از افراد برابر بداند. وحدت عمل تنها زمانی اتخاذ و عملی میشود که بحث و تفاهم کامل بر مبنای قوانینی که به وضوح اصول آن را منعکس میکنند صورت گیرد.
 
نوشته آلبرت وایزبورد
ترجمۀ الف الف