به جای بخش هفتم نوشتهی سلسلهدارِ هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی
در قرون میانی یا وسطی و حول و حوش سال ۱۱۹۰ میلادی در بخش های شمالشرق افعانستان و پاکستان شمالی کشور گیبری به عنوان سلطنت مسلمان تاجیک اساس گذارده شد. اداره و رهبری آن توسط دو برادر به نام های سلطان بهرام و سلطان پخل ( یا فهکل )صورت میگرفت که از فرزندان خانهواده شاهان تاجیک تبار محلی و منطقهیی گیبری بوده و دین اسلام را جاگزین دین زردشتی شان ساخته بودند. و در وادی یا درهی مشهور پیچ استان کنر (افغانستان) حاکمیت میراندند.
به همین دلیل تخلص آنان گیبری بود که از "گیبر" گرفته شده است. و آن یک اصطلاحی بود که اولینبار از سوی اعراب اولیه به عنوان حربهی استهزا و سبکنگری در مورد زردشتی های غیر مسلمان کاربرد داشت. این دو برادر، فرزندان کهجمان سلطان بودند که سلطان هندوی درهی پیچ بود. راه و رسم این خانهواده نشان نیدهند که آنان اولادهی "اسکندرذوالقرنین" یا همان کروشکبیربودند که دور و بر ۲۶۰۰ سال پیش بنیادگذار امپراطوری هخامنشی های ایران بود. سلاطین گبیری پسا سلطان جهانگیر به نام های سلاطین جهانگیری شناخته میشوند.
دلیل دیگر مشهور شدن این سلطنت پیروزی یک عضوی از آن بود. نام دیگر این سلاطین "سواتی" بود. چرا که پایتخت ایشان در منگلور موقعیت داشت. ايالت کیبر یکی از برازنده ترین ولایت باجپرداز امپراتوری غوری و سپس ( سلطنت دهلی ) بود: این در اصل یک سو از کابل و هندوکش تا قراقرم و از جانبی تا رودخانه های جهلم و بالامورا در امتداد بود. در داخل خاک پاکستان باجور، مومند، خیبر، کرم، دیر، چترال، بلور ( کلکت )، کوهستان، سوات، بنیر، ملاکند و درهی پیشاور و به جانب شمال دریای کابل و سوی غرب دریای (اباسین) و ( پیشاور، چارسده، مردان، صوابی ) و در حانب دیگر دریای اباسین مناطق هزاره شامل اند. مناطقی از ولایت خیبر که در افعانستان واقع بودند، کوه های سلیمان و زمین های جانب غرب، کابل، کاپیسا، لغمان، کنر، بدخشان، ننگرهار و لوگر ( حالا همه استان های افغانستان اند ) در بعد ها در کنار خیبر و کُرم این سررمین بزرگ در به طور مکمل از سوی شهزاده های خیبر تقسیم شدند. این زمانی بود که از سوی امیرتیمور ( تیمورلنگ ) بالای شان حمله شد.
سلطان بهرام برای بار اول پایتخت خود را در دهکدهی پایین بنا نهاد که در جوار سلسلهی سفید کوه قرار دارد. در حالی که سلطان پخال خاک های شرق را تا دریای جهلم گشوده و قرارگاه خود را در محلهی منگلورِ سوات ایجاد کرد. ولی سلطان بهرام به گونهی غیر منتظره مُرد و فرزندانش جنگ ها کشتار های میان خودی را آغاز کردند. سلطان پخل کاکای شان مجبور شد تا به پاپین رفته و آن برای برقرار نظم با آنان بجنگد. وی به عنوان تنها صلاحیتدار عرض وجود کرده و منګلور پایتخت دایمی سلطنت گردید و بعد هم به نام او مسما شد.
در سال ۱۳۶۲ عیسوی کشمیرِ تحت ادارهی هند توسط یک کشمیری دگری به نام شاهمیر ( بعدها شمسالدین ) که قبلاً در کشمیر زندهگی میکرد گشوده یا فتح شد. سپس شاهمیر یک سلطنت گستردهی اسلامی در کشمیر ایجاد کرد. سلطنت اصلی ګیبر به نام سرکار پخلی ( مشهور به سلطنت سوات ) تبدیل و یکی از استان های سلطنت بزرگ کشمیر گردید. این نام به افتخار سلطان پخل گذاشته شد. بعد سلطان کشمیر که سرزمین خود را قوی ساخته بود، در سال ۱۳۸۶ عیسوی در جنوب شرق منطقهی بزرگ پوتوهار را به سلطنت تحت ادارهی خود افزود. ارچند کدام سند مشخصی وجود نه دارد، شهر دیواردار پورشو ( پیشاور ) مستمر یا همیشه زیر دیدهبانی سلاطین جهانگیری و باداران شان یعنی سلطنت دهلی قرار داشت. بعداً مناطق سابقهی سلطنت اصلی ګیبر به جانب غرب کوه سلیمان در افغانستان شامل ( کابل، کاپیسا، کنړ، بدخشان، ننگرهار و لوگر ( استان های حالینهی افغانستان ) تحت حاکمیت شهزاده های ګیبر جدا شدند.
دولت اولیهی ګیبر تقریباً مانند گندهارای سابقه حدودات داشت. که کمی پیشتر از آن به نام ګندهارا یاد میشد.
این هم یک سخن عجیب و تصادفیست که مرز غربی سرکار پخلی مانند خط دیورند بودن و حالا جایش را گرفته است. این به گونهی معتبر و مستند است که چنگیز خان حدود ۲۸ سال پس از تأسیس سلطنت اول ګیبر از سرزمین ګیبر عبور کرده بود. به غیر از کشمیر و هزاره تا اباسین و بالاتر از دریای کابل ( ګندهارا ) همه باشندهگان شلمانی و تاجیکان تیراهی و زمینداران و اشراف صاحب صلاحیت آن زمان سازندهگان مناطق دهاتی یا حومهی شهری بودند. گمان بر این است که اینان پیشا اسلام و از دوران امپراتوری های بزرگ ایران به این سو از باشندهگان سابق ( مردمان بومی ) بودند. مردم وابسته به دَرْدْ ( کوهستانیان ) هم در محل موجود بودند.
گویندهگان زبان پراکریت یعنی (گویندهگان اولیهی زبان هندکو) کنار هم در محله های شهرنشین زندهگی میکردند. این سخنْ بسیار حقیقت است که تاجیک در آن زمان ( مردم فارس یا فارسی گفتار در شرق )، که اکنون واخان و هندوکش مناطق نَسَبی و عنعنهوی آنان به شمار میروند در مناطق دور موجود و ساکن بودند و داشتند، از روی این حقیقت باز هم تایید میشود که ګندهارا پیش از اسلام، حدود هزار سال پیهم یک استان خراج ( مالیه ) دهنده بوده است. روشِ فارسی گفتاری که آن زمان مروج بود، حالا گم شده است.
همینگونه یکی از قبیلهی سابق پشتون در منطقه بود، که آن زمان - تنها قبیلهی پشتون - دلازک بود، که به طور بسیار پریشان و نزار زندهگی میکرد. گفته میشود که آنان در قرن یازده همزمان با محمود غزنوی نخستی فاتح مسلمان هند شمالی به اینجا آمده بودند.
بعد ها بیشترین افغانان دلازاک در اثر تهاجم مهماجمین یوسفزی ها و متحدین شان - محلی که آنان امروز و فردا سکونت دارند - از کناره های دریا به مناطق هزاره و چاچه رانده شدند. تعداد زیادی مردمی که از قبیلهی دلازاک بازمانده بودند، به احتمال زیاد هویت خود شان را با قبیلهی خټک که در حواشی جنوب درهی پیشاور افتاده اند بدل کردند.
از ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ عیسوی اوج قدرت سلطنتی تاجیکان در سرزمین های تحت حاکمیت شان بود.
اسلام برای نخستین بار همراه با سلطانمحمود غزنوی به مناطق گندهارا آمد. ولی اسلام به طور عملی در زمان سلطنت تاجیک سواتی گبری مسلط شد.
به هر رو، هندو ها و دیگر غیر مسلمانان نفوس قابل ملاحظه وجود داشت. میر سیدعلی همدانی عالم دینی و روحانی که اسلام را به کشمیر معرفی کرد، یکی از شخصیت های قابل باور سلاطین جهانگیری سوات بود. وی در قلعهی خضرعلی ګبری استاندار یا والی باجوړ فوت کرد. گر چه به رویت تمام محاسبات، ګبیریان مسلمانان سرسختی شده بودند، با آن هم در راه ساختار جامعهی محلی اسلامی روان بودند.
امیر تیمور ( تیمور لنگ ) در سال ۱۳۹۸ عیسوی گوشهی دیگری از استان پخلی سرکار هزاره را با سرزمین های خود یکجا کرد. نیرو های نظامی ترکی خود را در این منطقه جابهجا نمود، که یک پادشاهی مستقل و کوچکی زیر نام “ پخلی هزار “ بنا نهاد و تا ۳۲۳ سال صاحب اقتدار بود. به این گونه مناطق قدیمی حاکمیت پخلی سرکار یا سوات: باجوړ، دیر، چترال، ګلګت، سوات، بنیر، ملاکنډ، کوهستان و شهرستان های وادی پیشاور به ( دیستریکت ) تنزل یافتند. - که به عنوان چهار صوبه باجوړ، سوات، بنیر و هشتنگر اداره میشد.
سر انجام حکومت پادشاهی پخلی تاجیک سواتی در نتیجهی دو عامل به پایان رسید، مهاجرت های گروهی قبایل مختلف پشتون کوچی شرق که رهبری آن به دست یوسفزی ها بود. -به اساس مداخلات سیاسی تیموریان به مهاجرت مجبور ساخته شدند. در همین زمان شهزاده ظهیرالدین بابر به هند حمله کرد. در سال ۱۵۱۹ عیسوی و هفت سال پس از سرنگون ساختن سلطنت دهلی، تهاجم به منظور غصب سلطنت پخلی سرکار سوات را انجام و آن را به عنوان بخش اول استراتژی ساختار امپراطوری مغل ها فتح کرد. باز در سال ۱۵۸۶ عیسوی کشمیر هم به دست اکبر نواسهی او سرنگون شد. قبایل پشتون سرابانی که همزمان با آمدن بابر در مناطق غربی اباسین به گونهی گروهی داخل شده بودند_ اندک اندک در سرزمین های پادشاهی سوات ساکن شده و بعد قدرت خود را در منطقه تحکیم بخشیدند. بابر در جریان آخری با یوسفزی ها به دلیلی کمک کرد که برای فتح نمودن هند به کمک اینان نیاز داشت. گرچه سلطنت سوات در سال ۱۵۱۹ عیسوی ساقط شد، ولی غصب منطقه توسط یوسفزی ها و متحدین شان در هفتاد سال کامل شد، این جریان در سال ۱۴۸۱ عیسوی با قتل بزرگان شان توسط میرزا الغبیگ شهزادهی تیموری در کابل آغاز شد. که مهاجرت را به جانب شرق طور گروهی شروع کردند.
الغبیگ مامای مادر بابر و والی کابل بود. بیشترین نفوس گم شدهی تاجیک شلمانی و تیراهی و دهقانان شان که فرار نه کرده بودند و کشته نه شده بودند به زور زیرنام هویت جدید پشتون به این اقوام جذب شدند. با تهاجم پشتون ها تمدن شهری شان از میان رفت. بسیاری تاجیکان غلام و دهقان و برده ها شدند. اصطلاح فارسی دهقان که زمانی به معنی یک اشراف صاحب زمین بود، در گپ و گفت های محلی همردیف دهقان یا غلام گردید. بخش عظیمی از تاجیکان به مناطق هزاره فرار کردند. جایی که آنان اسکان یافتند و اکنون به زبان هندوکو گپ میزنند و به نام “سواتی” شناخته میشوند. نام های شلمان و تیراه حالا هم در مناطق محلی منطقهی خیبر وجود دارند که اکنون افریدی ها در آن جابهجا اند. - آنانی که در آن روز ها وجود نه داشتند.
بابر اول به قلعهی ګیبر که یک قلعهی بزرگی واقع باجوړ بود حمله کرده و ملک حیدر علی ګیبری والی سواتی پخلی سرکار صوبهی باجوړ را کشت. او ۳۰۰۰ نفری را هم قتل عام کرد که در داخل قلعه زندهگی میکردند.
مغل ها در این حالت به کاربرد سلاح ها روش های برتری داشتند، چون برای اولین بار در صغیر سلاح ها ( تفنگ ها ) را به کار بردند. مؤفقیت بابر برای این باوری شد که نظامیان تاجیکان شلمانی از صدا و دود سلاح های نا معلوم هراسیده بودند. ( احتمالاً هدف نویسندهی مقاله از سلاح های نا معلوم، ناشناس یا ناشناخته یا نا آشنا بوده باشد. برگردان کنندهی فارسی ). بابر در یادداشت های خودش یعنی بابرنامه از فتح خونبار توضیحات مکمل و روشن را بیان میکند. خودِ درهی سوات هم بعد از آن سال از سوی یوسفزی ها گشوده شد و یک چیزی فرق داشت. اینان با استفاده از ترفند با همی، فریب و تجاوز مناطق ( چار سده - مردان میدانونو ) میر هالند دهغان والی را از قدرت دور کردند. برگشت دوبارهی میراهاندا به تهانهی دهکدهی خودش در ملاکنډ و کمکاری و ناتوانی لشکر های سواتی و موقف ناکامی شان این را ثابت ساخت که قوای تعقیب کنندهی یوسفزی پاداش بزرگی را در اشغال یا به دستگرفتن درهی سرسبز سوات نصیب میشوند.
یوسفزی ها در محل از ۳۵ تا ۴۰ سال به عنوان مهاجرین و مزدوران زندهکی میکردند و به دارایی ها زیبایی های سوات آشنا بودند. این، جایی بود که آنان بیشتر برای بوریا فروشی آنجا میرفتند. آنان در شکست دادن اویس آخرین سلطان سوات زمان زیادی را سپری نه کردند، سلطان پایتخت خود را رها کرد و به درهی نهاکِ دیر فرار کرده و در میان مردمان “ کافر “ پناه گرفت. سواتیان به طور کامل و بدون آمادهگی غافل شده بودند. به این ترتیب با سقوط سلطنت های کهنهی اسلامی ترک، تاجیک، غوری، - خلجی/ غلجی- افغان ، در هند و نظام های مشترک سوات و کشمیر و سلطنت دهلی سرپرست شان، نظام به تیموریان ( مغل ) انتقال یافت. غرب دریا ( در افغانستان )، نظام تیموریان در سال ۱۷۴۷ توسط سیستم افشاری - ابدالی تبدیل شد. در حالی تا رسیدن انگلیس به قدرت در هند برای ۱۱۰ سال دیگر به طور ضعیف و روز افزونی مشکلات باقی ماند.
این مقاله برای بسیاری ها حیران کننده خواهد بود، چون در میان مردم محل هیچ یادی از صوبهی ګیبر یا پخلی سرکار، یا نفوس تاجیک هیچ یاد هایی نه میشود.این به طور کلی بحث قابل اندیشه است. و از دید تاریخ هم این یک دورهی بسیار کهنه نیست. ولی نه بود یادکر کامل آن در نوشته های رسمی و تاریخی کشور ما سخن حیرانکننده است، از آمدن اسلام برای هرکس به طور خاص و پیهم پا فشاری یادها میکردند، که اسلام چهگونه به هند رفت و پاکستان چهگونه بر بنیاد دید اسلامی ساخته شد. در این بخش به گونهی متواتر از غوری ها یاد میشود. مگر هیچ کس حتا در مورد سلطنت تاجیک باجگذار هم نه میداند، جایی تمام بخش های شمالی پاکستان و همینگونه یک بخش مهم شمالشرق افغانستان شامل آن بود، چند معیار سمبولیک «نمادین» و تاریخی در متون از سلطنت ګیبری و سلاطین آن و مسلمانان قرون اولیه و وسطی یاد شده است. در این کتاب ها:
طبقات ناصری، تیمور.
تیمور توزک.
بابرنامه.
آیین اکبری
جهانگیر نامه.
شاهجهان نامه.
عالمگیر نامه.
سیر المتأخرین و دگران شامل اند.
از سوی نویسندهگان نامدار دوران سلاطین جهانگیری و استعمار انگلیس مانند سرگرد HG راورتی به گونه بسیار مفصل گفته شده. ولی وضعیت در مورد سایر استادان آکادمیک بسیار بد است.
گاهی این گونه نمایان میشود که برای از میان برداشتن و قبضه کردن این میراث از قرن ها به این سو یک « توطئهی پنهان » موجود بوده. بهترین نمونه این خواهد بود که پیرامون این موضوع به
کارو سر اولف اشاره کنیم. او یعنی آخرین والی بلندپایه، بیروکرات و استرتژیست و برنامه ساز استعماری انگلیس در صوبه سرحد ( خیبر پشتونخواه حالینه )بود. کتاب او به نام پنهان هنوز هم میان قوم پشتون و تاریخ شان یک اثر خاص و پذیرفته شدهی جهانی شمرده میشود. به هر حال یک استاد هوشیار و عالم که ظاهراً برای ثابت ساختن توانایی خود در ساحهی علم تلاش داشت، در اثر مشهور و شاهکار خود سه بار آن هم به گونهی اتفاقی از سلاطین گییری سواتی یادهایی کرده، این به
معنای آن است که استاد کارو به یک مقدار ( ارزش ) بسیار شناسایی شده اشاره کرده که به دیگر توضیحات یا رودرواسی علمی احتیاج نه دارد. ولی حقیقت آن است که این عمل به جای یک گناه فکری، یک تفکر مکارانه بوده. همزمان جلب توجه به یک مسئلهی مهم تاریخی از اهمیت آن کاستن یک راه مکارانه! ولی این سخن هاج و واج نیست، چون در بررسی کتاب پتهان این به گونهی گسترده آشکار میشود که این همدری برای صاحبان صلاحیت استعماری او و آن بنیادی که وی برای آن کار میکرد کجا قرار دارد. ما به روشنی میبینیم که استاد کارو سرآغاز کتاب پتهان خود را به یوسفزی ها ورستاد میکند. و به همینسان آرزوی او که به نام “ یوسفزی اعزازی “ یاد شود. یوسفزی آن قبیلهیی است که مانند تمام پشتون های سرابانی در تیاتر پشتون ها حامی ستعمار انگلیسی بود. از سویی شخصیت های نامداری علمی مانند مرحوم دکتر HH ډانی_ با آن که خودش در مناطق شمالی وابستهگی دارد_ از یادکرد نام سلطنت سوات پرهیز کرده است. تنها نقل قول چند جمله که از یک نویسندهی انگلیسی نموده است. او به طور کوتاه سلاطین (گیبری) را یادهایی کرده، ولی چهگونهگی پسمنظر تاریخی آنان و رابطهی شان با سوات یادی نه میکند، آگاهی تاریخی او در میان دهکده های محلی به طور غیر رسمی و گفت و گو های شفاهی در آن زیستگاه بیسواد افسانهپرداز به گونهی یادداشت موجود است. یا این آگاهی تاریخی به عنوان دانش پنهان گذاشته شد که میان اشراف محلی دهکدهیی منتشر شده و به گونهی محتاط بحث میشود. این رویداد ها به طور گسترده در تاریخ ها و رسم و رواج های یوسفزی ها هم ثبت شده است.چنانی که در تاریخ حافظ رحمتخانی و در کتاب های تذکرةالابرار و الاشرار آخوند درویزه، روحانی معاصر. ولی آنطور که این حساب ها بسیار مهم اند، پنهان و از جریان اصلی دور اند. و در داخل کشور ما به دسترس همسخنان هم نیست، همسخن های جهانی را خو بگذار. بدون پنهانکاری تاریخی، این تاریخ، کلتور و فرهنگ و عوامل دیگر با دیدگاه نو هویدا شده و در پی آن اسرار و راز های تحول تاریخی قوم پشتون، فرهنگ شان و تعریف دقیق و علمی آن که -یک موضوع بسیار نادر و ناتمام است حل خواهد شد. فرمانروایی نظام ها پی هم دگرگون شده و نظام های اجتماعی میروند و میآیند. تاریخ اصلاً در مورد این هاست. اما الماری ها در کمترین حالت میراث هایی از اسکلیت های پنهان دارند.- ولی نه با طیف گسترده و دراز مدت. با وجود شباهت های زیاد در حملهی ۱۰۶۶ نارمن و هممانندی هایی با گرفتن برتانیهو جریان سرنگونی سلطنت سوات از سوی بازیکران محلی و سرپرستان مغل و سپس برتانوی شان پنهان شده است. شاید ما گمان کنیم که بازنده ها نه تنها از ترس ونکه از شرم هم چپ شده اند. افزون بر این هممانندی وضعیت نورمن بریتانیا با وضعیت حالینهی ما بستهگی نه دارد. چون انگلیس ۵۰ سال پسا فتح نورمنان و در سال ۱۵۵۶ در راه چیره شدن بر جهان روان شد. در حالی که در سزمین های باشندهگان مناطق ګیبری پیشرفتی برای شان دیده نه میشود. ساقط ساختن پادشاهی سوات یا سرکاری پخلی و ناسازگاری با تهاجم نارمن بریتانیا به دست تیموریان سربانی، یک عمل بسیار ناروا و بدکنشی بود._ برخی پایانه های آن حالا هم پس از قرنی آشکار میشوند. یکی از سازه های که قابل یاد آوری است- و آن چه در افشای این اسرار کمک کرده_ انقلابیست در ۱۵ سال اخیرِ ژنتیکی و ژنیالوژی جوان ساینس که پیشرفت های غیرِقابلِ باور چنان روشنایی بیاورد تا پنهان کاری برای هیچ فرایندی ایستادهگی نه کند و کرده نه میتواند.موجودیت تاجیکان اصلی و “ پشتون شده ها “به پیشاور و سوات از روی نسب شان آشکار شده است. جایی که بر بودن آنان کمتر چشمداشت بود. همینسان حقایق عجیبی هم در مورد گذشتهی صلاحیتداران سرابانی قوم پشتون و نژاد اصلی شان آشکار شده است که ۵۰۰ سال پیش باشندهگان اصلی تاجیک را پامال کردند. و سپس به افغانان همنژاد شان حاکم شدند. مطالعات ژنتیکی نه تنها این بلکه تاجیکان غوری، بیټنی ( غلجی ) _ را بزرگترین قوم کنفدراسیون افغانستان_ به عنوان منبع عنعنوی تایید کرده است. که در حقیقت حالا بزرگترین گروه پشتون هاست و از لحاظ تاریخی هم از همه مؤفق هم است. ولی این یک سخن دیگر است…
آخندزاده عارف حسن خان یک نویسنده، فعال، و پژوهشگر مسایل تاریخی است. و بستهگی او با ضلع شبقدر چارسدهی خیبر پشتونخواه است.
نويسنده: عارف حسن آخندزاده.
برگردان کننده به زبان پشتو: دکتر امیر انصاری.
برگردان کننده به زبان فارسی: محمد عثمان نجیب
سپاس از رزاق مأمون دوست گرامی و دانشمند من برای فرستادن این متن غرض برگردانی به زبان فارسی.
د پاکستان ورک شوي تاجک.docx