افغان موج   
"سفرنامه" از شمار بهترین و با شُکوه‌ترین آثار ابو مُعین حمیدالدین ناصر خُسرو قبادیانی بلخی است؛ بهترین از بهر آن گفتم که هیچ سفرنامه‌ای در زمینه‌ی زبانِ پارسی به‌پیمانه‌ی آن نیست و با شُکوه هم از آن‌ست که نثرش مجذوب کننده و خالی از پیچیده‌گی‌های لفظی و معنوی است.
چند صد سال پس از ایجاد این اثر هنگامی که آن را می‌خوانی، بی‌هیچ ابهامی خودت را در چهارراه‌ها، گذرها و محله‌های بلخ، بصره، خراسان و مصر می‌یابی و رَسته‌ها، چهارسُوق‌ها، بازارها، گرمابه‌ها، آهنگران، نخاس‌ها، امیران، وزیران و شاعران را می‌بینی که سرگرمِ زنده‌گی کردن اند.
آدم‌های خوب و بد، رنجِ راهِ سفر و دشواری‌های آن، شهرها، حُکم‌رانان، دلالان، خرابه‌ها و آبادی‌ها را گذر می‌کنی و چیزهایی می‌بینی بر روی زمین که هوش از سرت می‌پرَد.
صداقتِ حکیم در بیانِ روی‌دادها مسحور‌کننده‌است. شیوایی خامه‌اش در نگارش شگفتی‌آور است؛ چونان می‌نویسد که گویی مرواریدی از واژه‌ها را در رشته‌ای از زبان در می‌کشد و آن‌را به‌ما پیش‌کش می‌کند:
"در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمائه (۴٣٧) که امیر خراسان ابوسلیمان جغری بیک داود بن میکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم به شغل دیوانی، و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم، که در آن روز قران رأس و مشتری بود، گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند. به گوشه‌ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تبارک و تعالی مرا توانگری حقیقی دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم، یکی از ایشان شعری پارسی می‌خواند. مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند، بر کاغذی نوشتم تا به وی دهم که این شعر برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد. پس از آنجا به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید که «قولوا الحق و لو علی انفسکم». شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرَد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی بهتر.» من جواب گفتم که «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند.» جواب داد که «در بی‌خودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرَد و هوش را بیفزاید.» گفتم که «من این از کجا آرم؟» گفت: «جوینده یابنده باشد»؛ و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود. بر من کار کرد، با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار شوم. اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدَل نکنم، فرَج نیابم." (ناصر خُسرو، سفرنامه، بخش دوم، خوابِ ناصر خسرو)
با استناد بر روایتِ حکیم، او در چهل‌ساله‌گی از خوابِ غفلت بیدار می‌شود؛ خوابی که حالِ او را دگرگون می‌سازد و از ابومُعین؛ ناصرِ خُسرو، پادشاهِ نُصرت‌یافته بر قلم‌روِ حکمت می‌سازد.
خواندن علوم معقول و منقول، جانِ تشنه‌ی او را سیراب نمی‌سازد؛ از این شهر به آن شهر می‌رود و از یک وادی به‌وادی دیگر تا به بلادِ مصر می‌رسد.
مصر در اوجِ شُکوه و آرامشی که خلفای فاطمی بانی و سازمان‌ده آن بوده‌اند، به‌سر می‌برَد. دربار خلیفه‌ی فاطمی المستنصر بالله پُر است از دانش‌مندان و حکیمان.
ناصر خسرو در آن‌جا به‌پژوهش می‌پردازد و سپس به‌پرسش‌های دشوار فلسفی و حِکمی‌اش پاسخ می‌یابد و به‌حیثِ"حجتِ خراسان" مامور پخش فلسفه، حکمت و کلام اسماعیلی می‌شود و آن‌گاه است که حس می‌کند جان‌ِ شیفته‌اش لب‌ریزِ گفتن است؛ گفتنِ آن‌چه شنیدنش برای سنت‌پرستانِ متحجر سخت است.
همان‌ست که در خراسان با واکنش‌های تُندِ قشری‌گری روبه‌رو شده و تهدید به‌مرگ می‌شود. مالش را به‌بهانه‌ی قرمطی و مُلحد بودن تاراج می‌کنند، خانه‌ و کتاب‌خانه‌اش را آتش می‌زنند و او را از سرزمین و کاشانه‌اش بلخ تبعید می‌کنند؛ اما او هیچ‌گاهی از دعوت به‌حق دست نمی‌کشد و هی می‌نویسد و پیاده از این روستا به آن روستا می‌رود و "حجتش" را کامل می‌کند.
ناصر خسرو در شعرِ پارسی چهره‌ی هم‌رنگِ خود است. شعر را در حد توانش‌های مغازله‌ای و ترّنمِ صِرف نمی‌پذیرد؛ بل آن را ظرفی می‌داند برای ریختن محتوای حِکمی، پندآمیز و جدال‌های کلامی.
حکمت و کلامِ ناصرِ خسرو سرشار از نگره‌های باطنی است؛ یعنی تاویل قرآن، دین و علوم مبتنی بر آن‌ها. باطِنی‌‌ها باورمند اند که دین دارای دو لایه‌است؛ یکی لایه‌ی ظاهری که تقریبن آشکار است و یکی هم لایه‌ی باطنی که از ظاهرِ آن ژرف‌تر و مهم‌تر است. باطنی‌‌ها آیات قرآن را تأویل کرده و می‌کوشند به‌معنای باطنی‌ آن‌ها دست یابند.*
جدال ناصر خُسرو هم، از باب جدل‌های یک‌سویه، قشری و با عصبیت نیست؛ بل در واقع نقد در کسوت جدَل است و راهی‌ست برای گذر از خرافه‌گرایی در حوزه‌‌های کلام، فلسفه، منطق و دین.
پی‌نوشت:
*در بین جریان‌ها، فرقه‌ها و مذاهب اسلامی، بیش از همه عارفان، متصوفان و اسماعیلیه به گرایشِ باطنی‌گری شهرت دارند و شاید به‌دلیل همین گرایش و نیز برای ترس از حُکمِ الحاد و ارتداد بوده‌است که بسیاری از اندیش‌مندانِ باطنی، نگره‌های شان را در جامه‌ی تصوف پیچانیده و آن را از چشم عوام‌ پنهان داشته‌اند که حالا همان نگره‌ها جزئی از آثار بزرگِ عرفانِ اسلامی پنداشته می‌شوند.
 
جاوید فرهاد