افغان موج   

موضوع طبقات و مبارزۀ طبقاتی در جامعه یکی از بحث های پُرجدل علمی و سیاسی نه تنها در افغانستان، بلکه در هر کشور و به مقیاس جهان است که از طرف فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی در این مورد نظریات و تیوری های متفاوتی داده شده است. در شرایط کنونیِ کشورِ ما جدال بر سر تصنیف طبقاتی و پذیرش روش مبارزۀ طبقاتی یا عدم آن گرم است که به یکی از موانع عمدۀ وحدت و اتحاد نیروهای ترقی خواه، دموکرات، خلقی و عدالت پسند مبدل گشته است.

 

 

همانگونه که جامعۀ بشری با گذشت زمان در حال دگرگونی است، تیوری های اقتصادی و اجتماعی نیز انکشاف و تغییر می نمایند. بر مبنای تغیرات اجتماعی و در جریان دگرگونی موازنۀ نیروهای مختلف اجتماعی، تدوین و تعمیل روشهای مدرنِ مبارزات سیاسی، منجمله مبارزه به خاطر دستیابی و حفظ منافع گروهی و طبقاتی ضروری می باشد. در این مقاله در گام نخست با تیوریهای گوناگون در مورد تصنیف طبقاتی اجتماع  پرداخته شده و در اینده بحث های دیگری در این راستا به نشر خواهد رسید.

 

2.  سیر تاریخی اصطلاح طبقۀ اجتماعی:

هر اصطلاح سیاسی و علمی در مقطع معین زمانی نظر به ضرورت به وجود می آید که با گذشت زمان طی مراحل نموده و جایگاه خویش را در علوم و محافل سیاسی احراز می نماید. اصطلاح طبقۀ سیاسی نیز از این امر مثتثنی نیست که در اینجا بر سیر تاریخی و جایگاه آن در علوم و سیاست عملی مختصراً مرور می نماییم.

 در اوایل قرن چهارم قبل از میلاد (افلاطون) و (ارسطو)- فیلسوفان شهیر یونان از (طبقۀ اجتماعی) تذکر به عمل آورده اند. در امپراتوری روم از واژه (طبقات) classis برای تقسیم جمعیت به گروه های مالیاتی استفاده می کردند و در اواسط قرن 16 میلادی دانشمند و دیپلمات انگلیسی (توماس سمیت Sir Thomas Smith ) جامعۀ انگلیسی را به چهار طبقه تقسیم کرد.  در 1787-  1788 م. در ایالات متحده، در «مقالات فدرالیست»  (Federalist Papers)موضوع طبقات مورد بحث قرار گرفت. در اواخر قرن هجدهم، مؤرخان اسکاتلندی (آدم فرگوسن Adam Ferguson)  و جان میلر  John Millar  از اصطلاح (طبقه) برای تصنیف اجتماعی استفاده می کردند. (آدم سمیت Adam Smith ) اقتصاد دان مشهور انگلیس از طبقۀ فقیر و طبقه کارگر یاد آوری می نماید و دیوید ریکاردوDavid Ricardo، سن سیمون Saint-Simonund، چارلز فوریه  Charles Fourierو غیره در کنار طبقۀ کارگر، طبقۀ سرمایه دار را ذکر کرده و از طبقات  فقیر  و غنی نام می برند.  در آغاز قرن نزدهم دانشمندان فرانسوی- آگوستین تیری Augustin Thierry و فرانک گیزو François Guizot از طبقۀ پرولتاریا و بورژوازی و مبارزۀ طبقاتی بحث می  کنند.

کارل مارکس  Karl Marx- فیلسوف و اقتصاد دان آلمان در سال 1842 درباره طبقات و مبارزۀ طبقاتی نظریۀ مشهور خویش را طراحی کرد. بعداً دانشمندان دیگرآلمانی مانند لورنتس فان شتاین Lorenz von Stein، ماکس ویبر Max Weber، فردیناند تونیس Ferdinand Tönnies و غیره در این مورد تحقیقات کرده و نظریات خویش را ارائه نمودند. به همین منوال دانشمندعلوم اقتصادی امریکایی تورستین وبلن Thorstein Veblens و ولادیمیر الئیچ اولیانوف- سیاستمدار روسی در بارۀ طبقات و مبارزۀ طبقاتی تحلیل های خویش را ارائه نموده اند. به این طریق مقولۀ طبقۀ اجتماعی در کلتور و فعالیت تیوریکی وعملی سیاسی و علوم اجتماعی جاگزین شد.

فلاسفه، سیاسیون و دانشمندان بزرگ جهان در طول اعصار تاریخ نظریات گوناگون و تیوری های مختلف را در مورد طبقات و تضادهای طبقاتی پیشکش نموده که ما مختصرا آن را در ذیل مرور می نماییم.

 

3.  تعاریف، نظریات و تیورهای طبقاتی در مسیر زمان:

‌أ.        در عصر عتیقه (1200 ق م. – 600 م.):

 قسمیکه در بالا تذکار به عمل آمد، فلاسفۀ یونانی در قرن چهارم قبل از میلاد برای اولین بار از طبقات ذکر بعمل آورده اند. در همین زمان فورماسیون اجتماعی اقتصادی برده داری در بطن کمون اولیه نطفه گذاری شد و در بین جامعۀ بدوی یک طبقۀ مالکین اراضی یا اشراف عرض وجود نمود. اداره جامعۀ کمون اولیه و حکومت به مرور زمان و تدریجا از کلانهای خانواده و قبیله بدست اشرافیت برده دار انتقال یافت. در مقابل آن طبقۀ غلامان و یا برده ها نیز به حیث طبقۀ اصلی و انتاگونیستی (آشتی ناپذیر) نظام ظهور کرد.

 درنتیجۀ توسعه بحر پیمایی و حمل و نقل دریایی در پهلوی طبقات اساسی (طبقۀ اشراف و برده گان)، طبقۀ ثروتمند جدید از تجار تشکیل گردید که با مالکین به رقابت پرداخت. به نظر افلاطون که یکی از بزرگترین فیلسوفان عصر عتیقۀ یونان و طراح سوسیالیسم اوتوپی (خیالی) در همان زمان است، افراد طبقۀ حاکمه که دارای حقوق سیاسی اند، نباید به هیچ وجه بیشتر از آنچه برای تأمین زندگی آنان لازم است، ثروت داشته باشد. ملکیت اشتراکی و دارایی ها و ثروت باید قاعدۀ عمومی کشور باشد. وی پول و فضیلت را دو پلۀ ترازو می دانست که محال است که یک طرف بالا برود و دیگری نزول نکند.

در حالیکه ارسطو که یکی دیگر از فیلسوفان مشهور یونان ادوار عتیقه است، از فرماسیون اقتصادی اجتماعی غلامی دفاع نموده و تزسِ را بمیان آورد مبنی بر این که غلامان از طبیعت برای غلامی خلق شده، از آوان خلقت عقل کمتر دارند و سیستم غلامی و زنده گی یکجایی با باداران خوبی های زیادی را برای شان به بار می آورد. به نظر ارسطو شهروندان (اتباع) کشور صرف آنانی هستند که در پروسه ها و حوادث سیاسی سهم فعال می گیرند. مطابق حالات همان وقت زنها، اطفال، غلامان و مهاجرین را به حیث اتباع آتن نمی شناختند و آنها اجازۀ دخالت در سیاست را نداشتند.

در مدنیت روم قدیم هم برای جمع آوری مالیات، جامعه نظر به اندازۀ عاید افراد به چند دسته یا طبقه تقسیم شده بود و حین جمع آوری و کنترول مالیه دهندگان از طبقات سخن به عمل می آمد.

‌ب.  در قرون وسطی (600- 1500 م):

به مرور زمان در بطن جامعۀ برده داری نطفه های فورماسیون اقتصادی اجتماعی فیودالی به آهستگی انکشاف نمود که این نظام پس از قرن هشتم میلادی به تدریج بر نظام برده داری در بعضی از کشور های اروپایی غالب می شد. تسلط نظام اقتصادی فیودالی، استبداد خشن سیاسی و تسلط خرافات بر جامعۀ اروپایی مانع رشد خلاق تحقیقات علوم و فنون گردیده بود. 

 در قرون وسطی استبداد سیاسی و دگمهای مذهبی عیسویت بر اروپا حاکمیت داشت. رشد تحقیقات علمی، هنری و فنون تخنیکی، منجمله تیوری های اقتصادی بسیار به کندی پیش می رفت. تا قرن دهم میلادی به اقتصاد از دید اخلاقی می نگرستند و کلیسای عیسوی مادی گری را نفی می کرد.

 از قرن 12 به بعد در اثر پیدایش کارگاههای صنعتی و از قرن 13 به علت توسعۀ روابط خارجی اروپا با خاورمیانه از طریق مدیترانه یک دورۀ ترقی اقتصادی به وجود آمد و پول بعنوان وسیلۀ پرداخت رواج یافت.

در این دوران می توان توماس فان اکوین Thomas von Aquin (1225-1274) فیلسوف ایتالوی و دانشمند مشهور الهیات و علوم دینی را که از جملۀ 33 مربی مشهور کلیسای کاتولیکی به شمار میرود، به حیث نمایندۀ دانشمندان اقتصادی آن دوران یاد کرد. توماس فان اکوین تحت تاثیر نظریات ارسطو قرار گرفت که در این زمان سر از نو رواج یافته بود. وی در مورد تبادله و تقسیم اجتماعی کار عقیده مند بود و از طبقات مختلفیکه در نتیجه تقسیم اجتماعی کار بوجود آمده بود، سخن میراند. از شکل دولتداری مونارشی - (شاهی) حمایت میکرد. وی شاهی را بحیث بهترین و اما استبداد Tyranni   را خرابترین شکل حکومتی می شمرد. برای جلوگیری از استبداد بر محدودیت قدرت شاه تاکید می ورزید. پادشاه را به حیث نمایندۀ خدا در زمین یعنی مملکت میدانست و بمثابه روح و عقل برای وجودی می پنداشت که اعضای آن نفوس کشو است. ولی با آنهم پاپ را نسبت به شاه بلندتر می دانست. توماس فان اکوین طرفدار خود کفایی Autarkie اقتصادی می باشد. وی از طبقه ارستوکرات و نظام ارستوکراسی (اشرافیت) یاد آوری نموده و برخلاف حکومت کلکتیفی نخبه گانِ ارستوکرات نظر میدهد.

باید تذکر داد که در عصر قرون وسطی نمونۀ از تحلیل های اقتصادی نغز و پر اهمیتی در مورد صنف بندی طبقاتی اجتماع و شرح مبارزۀ طبقاتی بمیان نیامده است.

‌ج.   در عصر مدنیت ابتدایی (قرون 16-18 م):

در قرون 15 و 16م. با تسلط اروپا بر بحیرۀ مدیترانه و اختراع و کاربرد ماشین بخار در کشتی رانی، اختراع ماشین چاپ و همچنین دسترسی به هند و سایر سرزمینهایکه دارای معادن گران بها بودند، در نتیجۀ ایجاد دولتهای متمرکز ملی، سیستم فیودالی به کنار رفتن آغازید و در اثر ریفورم مذهبی در این قاره، اروپائیان به گردآوری ثروت علاقۀ بیشتری پیدا نمودند.

در عصر مدرنیتۀ اول  فورماسیون اقتصادی اجتماعی سرمایداری از بطن جامعۀ فیودالی سر برآورد و طبقۀ سرمایدار ظهور و قوت یافت. مرکانتیلیسم (Merkantilism) (مکتب سوداگری) به تیوری مسلط اقتصادی مبدل گشت که تمام آن طرحهای را در خود می گنجاند که با سیاست پولی، تیوری های پرداخت و بیلانس و همچنان اقتصاد پولی ارتباط می گیرد و مدعی آن بود که ثروت از تجارت به وجود آمده و ازدیاد می یابد. بعد از آن پیروان فزیوکراتیسم (Physiokratism) (مکتب طبیعیون) نیز به تحلیل طبقاتی جامعه پرداخت که عقیده داشت که تنها زراعت می تواند محصول مازاد را تولید و اشیای کارآمد را بدست دهد، فلهذا زراعت را یگانه منبع ارزش اضافی و مازاد محصولات می دانستند.  در این وقت علمای اقتصاد، جامعه را نظر به عواید و دارایی افراد و خانوار به چهار طبقۀ مختلف تقسیم کردند:

·        دهقانان و کارمندان زراعتی که زمین را اجاره می گیرند و بالای آن کار می کنند. این ها یگانه طبقۀ مؤلد (تولید کننده) را تشکیل میدهند.

·        طبقۀ دوم شامل کسانی اند که فاقد مالکیت اند و بنام طبقۀ غیر فعال (پاسیف) یاد می شوند.

·        طبقۀ سومی صاحبان صنایع دستی و تجاران است

·        و طبقۀ چهارم عبارت از صاحبان زمین می باشد.

‌د.       در عصر مدنیت جدید (قرون 19- 21 م):

در این زمان تیوریها و نظریات علمی با سرعت زیاد موازی با رشد نیروهای مؤلده و مناسابات تولیدی بورژوازی انکشاف نمود و در ساحۀ علوم اقتصادی نیز علمای کلاسیک ظهور نمودند. در این زمان آدم سمیت، اقتصاد دان مشهور انگلیس از (طبقۀ غریب) سخن بعمل آورد، داوید ریکاردو، سین سیمون، فوریه و سایرین در پهلوی طبقۀ نادار از طبقۀ دارا،  در جوار طبقۀ کارگر از طبقۀ سرمایدار (کپیتالیست) و همچنان از طبقات (پرولتاریا) و (بورژوازی) یاد آوری نمودند. ریکاردو جامعه را به سه طبقه تقسیم کرد که عبارت اند از مالکین زمین، سرمایداران (کپیتالیستان) و کارگران. دیده می شود که ریکاردو برای اولین بار مستقیما از طبقۀ کپیتالیست سخن گفته است. این تقسیمات طبقاتی جامعه بر اساس منابع عایداتی افراد و گروه های اجتماعی صورت گرفت که عاید اصلی زمینداران عبارت از اجاره زمین، از سرمایداران مفاد (ربح) سرمایه و از کارگران معاش در مقابل کار می باشد. در آستانۀ قرن 19م. اوگوستین تیری Augustin Thierry و فرانک گویز François Guizot در فرانسه تیوری مبارزۀ طبقاتی را طرح کرده و به فعالیت گسترده دست یازیدند.

در اواسط قرن 19 فیلسوف و دانشمند جرمنی (کارل مارکس Karl  Marx) به تیوری تحلیل طبقاتی اجتماع و مبارزه طبقاتی پرداخت. وی مبارزۀ طبقاتی را به حیث موتور و محرک اصلی تکامل جامعه در همه فرماسیون های اقتصادی-اجتماعیِ که دارای طبقات انتاگونیستی اند، قلمداد نمود. طبقات اجتماعی را مولود مالکیت خصوصی بروسایل تولید و کسب ارزش اضافی کار مؤلدین توسط طبقات حاکم و استثمارگر دانست. کارل مارکس هر گروه بزرگی از انسانها را که در جامعه موجود است، طبقه نمی نامد. گروه قومی، زبانی، مذهبی و همانند آن هر قدر که بزرگ هم باشد، از نظر تیوری طبقاتی مارکسیستی در جملۀ طبقات محسوب نمی شود. مارکسیست ها به این نظر اند که ظهور طبقات و علایم فارقۀ آن متعلق به رشد و تکامل تولید مادی است. ظهور طبقات مربوط به سطح رشد تقسیم اجتماعی کار و تولیدات مادی اند که بالنوبه منجر به پیدایش مالکیت خصوصی و تقسیم انسانها به گروه های مختلف اقتصادی می گردد.

از نظر تیوری مارکسیستی «طبقات گروه های بزرگی از مردم اند که از نظر مقام خود در سیستم تولید اجتماعی دوران تاریخیِ معین، از نگاه رابطۀ خود با وسایل تولید (که اکثراً در قوانین درج و تدوین می شود)، از جهت نقش خود در ساختمان اجتماعی کار و در نهایت از جهت شیوه های دریافت و اندازۀ آن سهمیکه از ثروتهای اجتماعی در اختیار دارند، از یکدیگر متمایز می شوند.» (ولادیمیر اولیانوف) 

در این تعریف چهار مشخصۀ عمده طبقات مطرح گردیده است. اول اینکه هر طبقه مربوط به نظام تولیدی و مناسبات تولیدی معین است. باید در نظر داشت که در هر فرماسیون اقتصادی- اجتماعی معین صرف دو طبقۀ عمدۀ انتاگونیستی وجود میداشته باشد. چنانچه در دوران برده گی طبقات برده و برده دار، در نظام فیودالی طبقات دهقان و فیودال و در نظام سرمایداری طبقات کارگر و سرمایدار طبقات اصلی و انتاگونیستی (آشتی ناپذیر) ادوار مذکور به حساب می آید. دوم اینکه طبقات بر اساس رابطۀ مالکیت افراد با وسایل تولید از یکدیگر تفکیک میگردد. سوم اینکه طبقات در رابطه با سازماندهی و تقیسم اجتماعی کار یکی از دیگر مختلف و بالآخره مشخصۀ چهارم اینکه طبقات بر اساس شیوه و اندازۀ سهمیکه از ثروت اجتماعی و عاید ملی بدست می آورند، از همدیگر فرق می شوند.

مارکس می نویسد که طبقات و مبارزۀ طبقاتی کشف وی نمی باشد، بلکه تاریخ نویسان بورژوازی قبل از وی تکامل تاریخی طبقات و مبارزۀ طبقاتی را در اقتصاد سیاسی و اناتومی اقتصادی بورژوازی شرح کرده اند. آن چه وی تازه در این مورد طرح نموده است عبارت از این است که پیدایش طبقات با تولید اجتماعی رابطه مستقیم دارد...

مارکس می نویسد که دینامیسم تحولات تاریخی- اجتماعی از تضاد بین نیروهای تولیدی و مناسبات تولیدی نشئت کرده و از شدت همین تضاد سرعت می گیرد. مالکیت و یا عدم مالکیت بر وسایل تولید مشخصۀ عمدۀ عضویت افراد دریک و یا طبقۀ دیگر می باشد. 

باید خاطر نشان نمود که در هر فرماسیون مسلط اقتصادی - اجتماعی بر علاوۀ دو طبقۀ اساسی انتاگونیستی، بقایای طبقات فرماسیون ماقبل نیز می تواند وجود داشته باشد و در بطن رژیم مسلط اقتصادی- اجتماعی طبقات فورماسیون اقتصادی اجتماعی  مابعد هم رشد می نماید. چنین طبقات غیر انتاگونیستی و «درجه دوم» بنام طبقات فرعی در همان فرماسیون معیینه یاد می گردد.

طرفداران تیوری مارکس به این نظر اند که در هر جامعه علاوه بر طبقات، اقشار مختلف اجتماعی نیز وجود دارد. قشر اجتماعی مجموعۀ ازافراد است که در تقسیم اجتماعی کار علایق مشابه دارند و برمبنای ضرورتِ طرز تولید تشکیل می شود. اعضای یک قشر اجتماعی میتواند از یک طبقه و یا از طبقات مختلف تشکیل گردند، اما در هر صورت یک قشر نمیتواند حامل طرز تولید معین اجتماعی باشد. (مثلا قشر روشنفکران)

تیوری طبقات و مبارزۀ طبقاتی مارکس از تحلیل نظام سرمایداری رقابتی منشأ گرفته است. پیروان   پرنسیپهای اساسی تیوری مارکس تألیفات وی را دگم نمی پذیرند که گویا یکبار بمیان آمده و برای ابد به حال خودش باقی بماند، بلکه طرحهای خلاقانۀ می پندارند که می توانند با پیشرفت جوامع تکمیل و در شرایط مشخص در آن تعدیلات رخ دهد. از همین خاطر است که مارکسیستهای جدید در سالهای 80 و 90 قرن بیستم عیسوی در شرایط سرمایداری انحصاری به تحلیل وضعیت طبقاتی جامعۀ کپیتالیستی بر اصول و معیارهای مارکسیستی پرداختند. منجمله یواخیم بیشوف  Joachim Bischoff در سالهای 70 قرن بیستم به پروژۀ تحلیل طبقاتی جامعۀ آلمان بر اساس مشخصات مارکسیستی مشغول شد و در جامعۀ سرمایداری آلمان در سال 1985م. از موجودیت طبقات ذیل نام برد:

1.    طبقه سرمایدار که در حدود یک و نیم فیصد (1،5%) افراد مستعد به کارِ جامعه را در بر دارد.

2.    بورژوازی کوچک 8،3%

3.    طبقۀ معاش بگیر متوسط 24،8%

4.    طبقۀ کارگر 65،4%

به این ترتیب دیده می شود که تحلیل طبقاتی مارکس در دوران کپیتالیسم رقابتی با تحلیل های شرایط کپیتالیسم انحصاری تفاوت معینی دارد.

همچنان ماکس ویبر (Max Weber) یکی دیگر از دانشمندان شهیر آلمان است که در مورد تقسیم طبقاتی جامعه نظر پردازی کرده و تیوری خودش را پیشکش نموده است. بر اساس تیوری ماکس ویبر توزیع نابرابر قدرت اقتصادی موجب توزیع نابرابر چانسهای زندگی می شود و بنابراین، فکتور اساسی تقسیم جامعه بر طبقات می باشد. به نظر ماکس ویبر طبقۀ مالک آنهای را تشکیل می دهد که تمام معیشت زندگی و یا بخش عمدۀ عاید خویش را از کرایۀ منازل، اجارۀ زمین و یا ربح اسهام بدست می آورد.

به عقیدۀ وی در شروع قرن بیستم در جامعۀ آلمان سه طبقۀ ذیل وجود داشت:

1.    طبقۀ مالکین ثروتمند و تحصیل یافته گان ممتاز

2.    بورژوازِی کوچک، روشنفکران بی ملکیت، تخنیکران، مامورین و غیره

3.    و کارگران

ماکس ویبر در مورد گروه های اجتماعی صنف بندی های دیگر را هم بکار برده است که ما برای جلوگیری از تطویل این مقاله از توضیح  آن در این جا صرف نظر می کنیم.

سوسیولوگ مشهور قرن بیستم فرانسه پیری بوردیو Pierre Bourdieus (1930-2002 م) در مرحلۀ متکامل نظام بورژوازی بر خلاف نظر مارکس و عدۀ دیگر، تیوری طبقات اجتماعی خویش را بر اساس نوع سرمایه بنیان گذاری نموده است. وی سرمایه را به سرمایۀ اقتصادی، سرمایۀ کلتوری، سرمایۀ اجتماعی و سرمایۀ نمادین تقسیم می نماید. وی دارایی مادی را سرمایۀ اقتصادی نامیده، تعلیم و تحصیل، کتابها و تابلوهای نقاشی و رتب تحصیلی و القاب علمی را در جملۀ سرمایۀ کلتوری شمرده و ارتباطات خوب اجتماعی و شبکۀ روابط را بنام سرمایۀ اجتماعی یاد نموده است. تاثیر و انعکاس یکجایی هر سه نوع سرمایه های متذکره را در جامعه  سرمایۀ نمادین (شکلی) خوانده است که شهرت خوب، نام نیکو، پرستیژ، احترام  و محبوبیت اجتماعی و غیره را در بر می گیرد.

قابل یاد آوری است که بسیاری از دانشمندان سوسیولوگ غربی به این نظر هستند که در شرایط نظامهای سرمایداری پیشرفتۀ کنونی اروپای غربی، سرحدات طبقاتی، فلهذا تضاد های انتاگونیستی قبلی از بین رفته است. آنها جوامع پیشرفتۀ غربی را به عوض طبقات انتاگونیستی، به اقشار و محیط های اجتماعی (Milieus) مختلف و دارای علایق متفاوت از همدیگر، تقسیم می نمایند. به نظر آنها، دیگر وقت آن گذشته، که دانشمندان علوم جامعه شناسی جوامع پیشرفتۀ اروپای غربی را از دید کلاسیک طبقاتی تحلیل نمایند. در این جوامع طبقات مختلف چنان باهم مزج و منحل گردیده است که در مجموع و در سطح کشور یک قشر میانه (یا طبقۀ متوسط) را تشکیل نموده است که اعضای آن دارای مشابهت های زیاد بوده و به مودل هیرارشی معینه انتظام یافته است. همه اعضای این قشر صاحب آزادی فردی و اجتماعی و پیرو قوانین دولتی و نورم های عمدۀ اجتماعی اند. در امور سیاسی آزادانه سهم می گیرند، بیمه های اجتماعی و صحی و تضمین های اقتصادی برای معیشت زندگی را دارا می باشند. در چنین جوامع تضاد ها و کشمکش های داخلی به تفاوتهای شقوق داخلی یک طبقۀ متوسط و یا قشر واحد همانند است.

 (پایان)

نور محمد غفوری

25.01.19