افغان موج   

محمد عالم افتخار

                (بحثی مبرم در مناظره با عزیزان)

 

                               برو؛ قوی شو؛ اگر راحت جهان طلبی؛     

                               که در نظام طبیعت؛ ضعیف پامال است!

چنانکه در عرایض یک هفته پیش خاطر نشان ساختم؛ شماری از عزیزان؛ دست کم از طریق یکی از علاقمندان گرامی اندیشه های این کمترین؛ مراجعاتی داشته و نقطه نظر ها و پرسش های زیادی در پهنه تفکر یک حزب سیاسی مطروحه در گفتار «اشکی به عزای ملی و فکری به نجات و رهایی» عنوان فرموده بودند که بالترتیب با چنین پرسش و تئوری ادامه می یافت:

 

-  تصریح و تشریح ناکامی تپ و تلاش کادر ها و فعالین  ح.د.خ. ا. و حزب وطن در جزایر عدیده، از سالهای 1990 که تاکنون هم ادامه دارد. وقتی به اصطلاح روشنفکران چپی نتوانند در یک حزب کنار هم آیند، تشکیل یک حزب سراسری ایکه شما در مورد آن اشاره کرده اید، میسر خواهد بود؟
 -  از نظر شما شکست ایدیولوژی چپ، و تجارب و اندوخته های نوین در عرصه ی جهانی طی چند دهه اخیر چه یاد داشتنی های موثر را بر ما القاء می کند؟...

- آیا چنین حزبی که اهداف آن در مقاله تشریح شده است، بیشتر فانتازی و آرمانی به نظر نمی رسد؟

- امروز بیشتر از تشکیل یک حزب سراسری، که ایجاد و تشکیل آن سخت دشوار است، نیاز به ایتلاف ها که کار آن سهلتر است، دیده نمی شود؟...»

و پیوست به اینها؛ فراخوان کاملاً تازه جناب دکتور آرین با فرنام «ضرورت تدویر کنفرانس سراسری نیروهای چپ، مترقی، ملی و دموکرات افغانستان»؛ در سایت وزین وطندار منتشر گردیده است، که اندیشه های همراستا با جبهه و ائتلاف را قسم عاجل مطرح میدارد.(1)

به نظر میرسد که دوستان ارجمند فوق الذکر؛ گفتار تحلیلی ـ تئوریک اینجانب پیرامون حزب فراقومی و فرا مذهبی مردم معاصر افغانستان را که اساساً یک دهه پیش و آنهم به مثابه مؤخره و نتیجه گیری از مباحث کتاب «جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!» تدوین و نگارش یافته است؛ همسان با یاد داشت روز جناب دکتور آرین گرفته اند.

بیشتر هم طرز نگارش و ارائه مطالب در گفتار متذکره مؤلد اینگونه برداشت ها شده و میشود و آن اینکه حزب مطرح در تئوری؛ چنان پردازش یافته است که انگار هم اکنون موجودیت دارد و به نقش و وظایف آرمانی خویش می پردازد و یا لااقل در فواصل کوتاه زمانی در چنان مقامی عرض اندام خواهد کرد و در سراسر شهرها و دهات کشور به جوش و خروش خواهد پرداخت.

اینکه چنین طرز ارائهء تا حدی رومانتیک و فانتاستیکِ مطلوب؛ بهتر بوده است یا اینکه نگارش خشک مفهومی و نظریاتی؛ صورت میگرفت و همه چیز در کادر فرمول ها و معادله ها می آمد؛ خوبتر بود؛ زیاد مورد بحث و جدل ندارد. بسیاری حتی مرجح می یابند که مطلوبه های ایده آلی و آرمانی و به سخنی؛ استراتیژیک؛ اگر هرقدر تصویری و تجسمی تر عرضه شده بتواند؛ منجمله تا به حد نمایش و سریال و فیلم؛ جذابیت و دامنهء اثر و رسوخ بیشتر داشته؛ کار ساز تر واقع میگردد.

البته؛ این به معنی رد و نفی مطلق دقت های ریاضیاتی و منطقی و محاسباتی نمی باشد و متناسب با اینکه اندیشه ها هرچه به جهت عملیاتی شدن و مشخص شدن و تاکتیکی شدن میلان نماید؛ ضرورت ترکیز و تمرکز بر این بُعد بیشتر میگردد. انتخاب فراخوان روز جناب دکتور آرین؛ البته بدون اینکه لزوما به معنای تائید باشد؛ جهت بررسی و مقایسه بُعد ارائه های تاکتیکی و عملیاتی با بُعد ایده آلی و استرایيژیک مطلوبه هاست.

به وضوح قابل نگرانی است که آیا در تحلیل و ارائه جناب دکتور آرین به حد لزوم دقت های ریاضیاتی و محاسبات منطقی و مستدل و مستند؛ صورت گرفته است و آیا مثلاً در آن ادعای «انقلاب ترامپ» تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است و میتوان و باید بر روی آن حساب باز کرد؟

نباید اشتباه برداشت گردد که این ابراز نگرانی مشخص و محدود و مشروط؛ به آن معنی هم نیست که متعصبانه و کور کورانه بر تمامی جریانات در امریکا دست رد بکشیم و از بهره گیری های تاکتیکی فرصت ها و شانس های واقعاً حادث شده که تضاد ها و تناقضات ساختاری نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن به وجود می آورد؛ روی برتابیم!

منتها اینجا بیشتر و بیشتر دقت های هندسی و ریاضیاتی مبرمیت دارد و تقریبا جایی برای ترفند ها و خلاقیت های تصویری و تجسمی با نیروی تخیل؛ باقی نمی ماند! 

*************

 

                          (بخش نخست)

          

             میراث بیچاره گان؛ بیچاره گی ست!

 

نباید این حقیقت مسلم و مسجل را دست کم بگیریم که پس از این؛ مردم غرق در تفرقه و تشتت و گرفتار باور های برده کننده و سنت ها و عنعنات دست و پایگیر و بیچاره ساز و دارای افق دید و بینش دره ای و قصبه ای و خرده قومی و خرده مذهبی و همانند ها مسلماً در جهل و ذلت می پوسند و به حکم قانون بیولوژیک «بقای اصلح»؛ به سوی زوال و انقراض رهسپار می شوند.

در عصر جوشان و خروشان کنونی؛ تنها راه قوی شدن و اصلح شدن و پیروز گشتن در عرصه تنازع بقا؛ آتحاد آگاهانه و رهبری شده مردم در وجود حزب سیاسی بزرگ و بزرگترین؛ ایده آل است. از آنجا که گردهم آیی های مردمی میتواند به علت ها و دلایل متعدد، کم از کم در اوایل در بیش از یک حزب صورت گیرد؛ در مواقع گذار به اهداف و برنامه های جامعتر و بزرگتر و حاد تر ضرورت اتحادیه های احزاب همسو و نیرو ها و ذوات مستقل به وجود می آید که بایستی بتوان به آن خردمندانه و پیروزمندانه لبیک گفت.

با موجودیت احزاب رقیب و اتحادیه های رقابت کننده چندین حزبی؛ منظره دموکراسی سیاسی ـ اجتماعی رنگین تر و چه بسا زیبا تر میشود و در چنین حالات؛ شانس پاگیری استبداد و مطلق العنانی نیز بیشتر و بهتر فرو کش می نماید.

تنها با تجهیز به جهانبینی معاصر و سازمانیابی در تشکلات حزبی و جبهه ای و سندیکایی و کوپراتیفی... و ورود بی تردید و تذبذب به عرصه فعالیت های جمعی و ملی و میهنی است که مردمان افغانستان؛ میتوانند مردمان معاصر شوند، مردمان قوی شوند، مردمان اصلح شوند و عضو محترم و مکرم جامعه جهانی بشری گردند.

اینجا رسالت روشنگری بس عظیمی وجود دارد که مسلماً از عهده یکی دو سه فرد نابغه هم بر نمی آید؛ باید نهضت سیستماتیک روشنگری سرتاسر کشور را فرا گیرد.

 

طرح مسأله:

 

فرض میگیریم؛ قرار بر این است که با بیدار ساختن استعداد ها و بسیج کردن توانایی های بالقوه عظیم مردمان افغانستان و تثبیت و تسجیل استحقاق های مسلمِ شان (وایضاً مکلفیت های متقابل شان) به سطح کشور ها و مردمان با شعور و آزاد جهان امروز؛ این بخش مشخص بشریت؛ از: بلیات «خود گم گرده گی، وطن گم کرده گی، هموطن گم کرده گی، حقیقت گم کرده گی و راه گم کرده گی» در جهان کنونی بدر آید؛ بند های گِران طاغوتی و بهیمی را از دست و پا و روح و تن خویش بگسلد و هویت و واقعیت شائیستهء شأن و زمان و مکان خود؛ در دنیای کنونی بیابد.

در راه نیل به این مدعای کبیر و خطیر؛ «باید» های مبرم و حاد و اکید؛ زیاد اند ولی ناچاریم در گام نخست مهمترین و تعیین کننده ترین آنها را بشناسیم و پیش از همه و بیش از همه؛ مطمع نظر و عمل قرار دهیم!

گفتیم: این بخش مشخص بشریت!

آیا مردمان و جغرافیای افغانستان؛ به درستی بخش مشخص بشریت بوده است، میباشد و خواهد بود؟

شاید در ظاهر؛ این پرسش خیلی خیلی احمقانه به نظر آید و اصلاً و ابداً کسی را نیابیم که در مورد بدیهیت «بخش مشخص بشریت» بودن افغانستان و مردم آن؛ تردید و شک و وسواس به خویش راه دهد!

ولی زمانیکه این پرسش را با عبارتی دیگر؛ مطرح سازیم یعنی مراد از «بخش مشخص بشریت» را «عضوی از اعضای ارگانیسم جامعه جهانی بشری» بگیریم؛ تبعات زیست شناسانه و تاریخی و حقوقی و اخلاقی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و دپلوماتیک وغیره فراوانی از آن ساطع میشود. آیا ما به ادراک و اقرار و ایفا و داد و گرفت آنها؛ آگاهی و دانایی و توانایی و آماده گی بالقوه و بالفعل داشته ایم، داریم و میتوانیم داشته باشیم؟؟؟

اینجاست که سنگینی ابهام و ایهام مسئاله بالا می آید.

یک واقعیت مسلم این است که ما کسان و افراد امروزین که مردمان کنونی ی افغانستان نامیده میشویم؛ آدم های یک روزه و یکساله و ده ساله و بیست ساله و پنجاه ساله یا صدساله استیم؛ اما مردمان افغانستان صد ها و هزاران سال پیش هم وجود داشته اند و می بایستی پس از اینهم تا روزگاران مدید و بیحسابی موجودیت داشته باشند.

ناموس فطرت در تمامی جوامع انسانی همین بوده و هست که انسانها نسل به دنبال نسل تداوم یافته اند و تداوم می یابند یعنی که تنها همه دار و ندار انسانها منوط به بودن و تپیدن و کار و تجربه و گرم و سرد دیده گی یک نسل منحصر به فرد نیست و ابداً هم نمیتواند چنین باشد.

گوشت و خون و پوست و استخوان و حواس و اعصاب و دماغ هرکدام ما و اندرونی های مادی و معنوی آنها از جهتی؛ میراث نسل های فقید و مرحوم ماست و در جهتی به مثابه میراث ما؛ طور قطع و ناگزیر به آیندگان مان تعلق می گیرد؛ یعنی که نه گذشته گان مان در انتقال میراث هایشان به ما میتوانسته اند عمل گزینشی چندان داشته باشند و نه ما اینچنین قدرت و امکان زیادی داریم.

تا اینجا باز احتمالاً اعتراض خواهد شد؛ اینکه بدیهیات اظهر من الشمس است و چرا پیرامون آنها ابلهانه حرافی کنیم؟!

ولی این «ابلهانه حرافی کردن» درست برابر است با معاینات بیوشیمی خون و اسکن ها و عکس برداری ها و بیوپسی ها و تجزیه و تحلیل های گوناگون جزئیات اندام ها و اندامک ها و موجودات ذره بینی ی مهاجم بر آنها برای تشخیص و سپس درمان بیماری ها در درمانگاه ها.

البته، غیر از نوع بشر یا انسان؛ مجموع نسل های جانوری گذشته و اکنونی روی زمین هم؛ حاصل میراث نسل های رفته استند و آینده گان خود را توأم با میراث های خود به دنیا آورده اند و به دنیا می آورند.

اما مواریث بشری؛ افزون بر بخش بیولوژیک؛ دارای انبوه عظیمی از بخش های سوسیولوژیک (اجتماعی) و سایکولوژیک (روحی ـ روانی) می باشد.

 بشری که حسب قوانین حیات؛ در تکاپوی تنازع بقاست؛ به ویژه در روزگار کنونی که عصر علوم تجربی و اکتشافات و اختراعات است؛ به مانند رفته گان معذور و مجبور خود؛ و به ویژه به مانند دیگر جانوران؛ محکوم به اسارت جبر های آمده از میراث های نیاکان نیست ـ بخصوص که میراث بیچارگان؛ همانا بیچاره گی است.

انسان کنونی با نیروی قابل اکتساب علم و آگاهی؛ می تواند به تجزیه و تحلیل و شناخت میراث ها مبادرت نموده حسن و قبح و خیر و شر و ضروری و زاید را در آنها تمیز و تفکیک نماید و قباحات و شرور و زواید قابل دفع و طرد آنها را به دور اندازد.

در میراث ژنتیکی ی گذشته گان انسانی؛ هنوز شانس های تحلیل و شناخت نسبتاً آسان و عام خیلی خیلی کم میباشد؛ ولی همان کم نیز در مقایسه با عالمِ تمام و کمال محکوم جانوری؛ خیلی بزرگ و ارجمند و حیات بخش است؛ چنانکه بسی بیماری ها و بدهنجاری ها تا حد سرطان های مختلفه که ریشه ها و عوامل ارثی (ژنتیکی) دارند؛ در آدمیان؛ قابلیت شناخت و درمان و رفع و رجوع روز افزون یافته است؛ حتی برخورداری از این نعمت به وسیله عامل انسانی؛ میتواند شامل حال جانوران دیگر نیز گردد و عملاً هم میگردد.

قبض و بسط بیشتر این گستره؛ در حوصله بحث کنونی نمی باشد.

اما تحلیل و شناخت میراث سوسیولوژیک و سایکولوژیک بشری که عمدتاً گونه های خاندانی، قبیلوی، قومی، دینی، مذهبی، نژادی، قاره ای، تمدنی و ملی و بین المللی دارد؛ پیش شرط همه انواع تغییرات و اصلاحات و پیشرفت ها و بهداشت های کتلوی و اجتماعی است. به ویژه در حالیکه سخن از حزب و جبهه سیاسی و رهبری اجتماعی و دولتداری در میان باشد؛ ضرورت اینگونه تحلیل ها و شناخت ها منتها درجه الزامی و حاد میگردد.

البته در سطح بحث کنونی؛ بسی ها نابهنگام است که ادعا شود؛ رخوت و در جامانده گی و سردرگمی و حتی بیهوده گی برخی تشکل های سیاسی و جبهات نامنهاد و حتی دولت و اداره در افغانستان، تا کجا ها به دسایس دشمنان متحارب و تا کجا ها به بی توجهی و بی اراده گی و ناتوانی و ناکامی در گسترهء علمی و تحقیقاتی و کشفیاتی و شناختی در ارتباط میباشد؟

                                         قبــای زنـده گــانی چـاک؛ تـا کـی؟

                                         چو موران زیستن در خاک؛ تا کی؟

                                         به پرواز آی؛ و شاهینی بیامـوز!

                                         تـلاش دانـه در خاشـاک؛ تـا کی؟

                                   ****************

 

 

یک نمونه و سمبول بزرگ و عام فهم:

 

به روال آنچه گفته آمدیم مردمان طبقات و لایه های حاکمه و کنشگر بریتانیایی در جمع کشور های استعمارگر قدیم و جدید دنیا؛ نه تنها در پهنه شناخت و نقد و تقطیر مواریث گذشته گان بلافصل خودشان؛ قابلیت های کلان و تجارب بسیار دارند بلکه سخت کوشی در شناختن و توانایی ی یاد گرفتن از تجارب و قوهء دراکه بالایی در کشفیات «پاشنهء آشیل» مردمان دیگر و طراحی تاکتیک ها و استراتیژی های دراز مدتِ به دست آوردن اهداف خود  در حداقل نیمهء جهان را دارا بودند و هستند که نتیجه آن در عمل همین شده که برای سالیان زیادی تسلط بریتانیا بر مردمان اقصای جهان مسلم شود تا بدانجا که ضرب المثل گردد که «آفتاب در متصرفات بریتانیا غروب نمی کند!».

وقتی در نظر گیریم که از لحاظ  فکرِ جهانخواری و جهانتازی؛ بریتانیا طبقات حاکمه و مجاری سیاست و ملیتاریزم ایالات متحدهء امریکا را حدوداً رهبری میکند؛ و سرزمین های بزرگ کانادا و استرلیا آحاد امپراتوری آن شناخته میشوند؛ میتوان گفت که امروز هم  در قلمرو سلطنتِ بریتانیا «آفتاب غروب نمی کند!» 

این درست است که یهودیان بنا بر برتری مالی و اقتصادی و علمی بر امریکا مسلط میباشند و فکر یهودی؛ فکر توانایی است. معهذا در مسایل کلیدی چون طراحی صیهونیزم؛ ایجاد کشور اسرائیل و تأمین منابع اساسی تغذیه اندیشه ای در استقامت های گوناگون؛ بازهم بریتانیا بر یهود نقش استادی و رهبری داشته است و دارد.

خلاصه همانطور که دکتور جان کولمن در کتاب عمیق و لرزانندهء «کمیتهء 300» نشان میدهد؛ حاکمان بریتانیایی منجمله از طریق کاخ جادویی ی ملکه الیزابت؛ کماکان مقام ریاست و رهبری حکومت پنهان جهانی ـ حکومت حقیقی ی دنیای امروزـ را به دست دارند؛ و کمترین شک میتوان داشت که رمز دکمه های ریموت کنترول زراد خانه های اتومی و هسته وی ایالات متحدهء امریکا و خاص الخاص اسرائیل و پاکستان را در اختیار نداشته باشند!

طرح و رهبری و به ثمر رسانیدن «پروژهء پاکستان» موازی و هم هدف و هم مضمون با «پروژهء اسرائیل» در اخیر نیمهء اول قرن بیستم؛ فقط  مظهر یک نبوغ استعماری کمنظیر دیگر حکومت گران بریتانیا میباشد.

«پروژهء پاکستان» بر این بنیاد طراحی و به منصهء اجرا گذاشته شد که استعمارگران بریتانیایی از مطالعات علمی شرق شناسانه و اسلام شناسانه و به ویژه تجارب تاریخی «لارنس عربستان» و گماشته گان همانند او میان ملل نامنهاد مسلمان؛ دریافتند که «اسلام تقریری» متعصبانه و متحجرانه؛ عجب امکاناتی برای تداوم استعمار و استراتیژی های آن در سرزمین های دارای سرشار ترین ذخایر طبیعی؛ کثیر ترین نیروی بشری، پهناور ترین بازار های فروش محصولات صنعتی وغیره؛ فراهم می آورد.

لذا می توان با بخش ناچیز پول و مصارفات لشکرکشی های مستقیم؛ با استفاده از جهل دینی ی مردمان مسلمان؛ اهداف را به سرعت و سهولت مافوق تصور به دست آورد.

جهل دینی ی مردمان مسلمان که از قبل؛ طبقات و محافل حاکم سنتی در جهان اسلام ـ از پیغمبر کشان اموی و ابوصفیانی گرفته تا فرقه های گمراه و ضاله «72 ملتی» بعدی ـ ذخیره کرده اند و از آن به شدت هم مواظبت میکنند!  

بدینگونه کشف «اسلام» ضد اسلام محمدی؛ کشف عظیمتر از کشف امریکا و کشف منابع عظیم طبیعی در افریقا و امریکای لاتین و اورآسیا بود. اگر استعمارگران انگلیسی طئ دو قرن لشکرکشی های پُرهزینه و پر تلفات در شمال و جنوب کرهء زمین هیچ چیز دیگر به دست نیاورده بودند؛ همین اکتشاف برایشان کافی بود که در ثروت خیز ترین منطقهء عالم؛ توهمات و باور های سخت جانی هست که به محض تکیه بر آن همه چیز را میتوان صاحب شد؛ در حالیکه نه تنها توده های انبوه مالکان این ثروت ها و سرزمین ها؛ بر ضدت نمی شورند که برایت حمد و ثنا و عبادات خود را هم توجیه مینمایند.

 اهمیت این کشف را؛ اکتشاف حقایق در مورد ادیان دیگر اهم از یهودیت و مسیحیت و مذاهب جنوب شرق آسیا و امریکای لاتین؛ هنوز برجسته تر میکرد. زیرا در تمامی این مناطق عالم؛ به ویژه روشنفکران؛ نخبه گان سیاست و کیاست و اهالی اکادمیک؛ چون و چند و چرای اسطوره و دین را مبرهن ساخته و به بایگانی ساختن قسمت بزرگ اساطیر مربوط  به انسان اولیه و انسان قرون وسطی مبادرت ورزیده بودند.

درین میان تنها؛ اسلام رسمی منحیث ایدئولوژی حکومت و دولت؛ فرق فاحشی داشت؛ تودهء نامنهاد مسلمان چنان بار آورده شده و در این حالت جادویی نگهداشته می شدند که مانند قرون وسطای عیسوی؛ حاضر بودند به محض بلند شدن نام اسلام و الله؛ گرامی ترین گوهر ناموس خود را هم به دینبازان و دین جلابان عرضه دارند و در مقابل داعیهء گنگ و ناشناختهء دینی؛ نه برایشان وطن معنی داشته باشد نه خطوط ممیزهء فرهنگی و نه چیز هایی مانند خواهرـ برادری ، پدرـ فرزندی و مادرـ فرزندی ...

انگلیس ها به دقت کشف کردند که پس از سرزمین بدوی و 1000 فیصد قبیلوی و قبیلوی نگهداشته شدهء عربستان؛ تیپیک ترین منطقهء اسلام تقریری و توهمی که با احلام و خرافات ماورا عربستانی هم غنی و سرشار گردیده نوار قبایلی دو طرفهء دیورند لاین و نوار به اصطلاح مسلمان نشین جنوبی و شرقی هند... است.

اینجا چیزهایی به نام «اسلام» و«کُران»(قرآن) و «خدای» و «څښتن»؛ با شیر مادر مخلوط  به «بُنیادم»(بنی آدم) داده میشود که نه تنها «خدا و جبرئیل و مصطفی را» به حیرت انداخته است بلکه حیوانات نسبتاً با هوش جنگل ها را هم روده بُر میکند.

 تازه منطقه؛ از لحاظ  سوق الجیشی و جغرافیای کوهی ـ جنگلی موقعیت بی مانندی دارد. غیرت جاهلانه و وحشیانه درآن به حدی است که از اینجا؛ تا ابد هم میتوان وفادار ترین و سربه راه ترین عساکر اجیر ارزان و حتی رایگان برای امپراتوری بریتانیا استخدام و استحصال کرد.

این امتیازات در قیاس با کشور های اروپایی و غربی؛ اصلاً بی نظیر و در قیاس با سایر مناطق آسیا و افریقا کمنظیر بود.

در نتیجه؛ استراتیژیست های بریتیش ـ امپریالیزم و از جمله شیطان همطراز شیطان قرآنی یعنی «انتلیجنت سرویس» با سپاسگذاری عظیم از حاکمان و دین پردازان چندین قرن گذشتهء این سرزمین ها و مردمان؛ که سخت با نبوغ  و خلاقیت!؛ ملیون ها خلق خدا را از کله و مغز فارغ ساخته و فرماندهی همه اندام های حرکی ایشان را به شکم و زیر شکم متصل کرده بودند؛ زمام و افسار حاکم و محکوم درین مناطق را به کف با کفایت خویش گرفتند که فقط در کمتر از مدت یک حامله گی؛ به زایمان خونین عجیب الخلقه ترین موجود روی زمین ـ پاکستان ـ انجامید؛ موجودی که نیم تنه و بدنش دراین سر دنیا بود و نیم دیگرش در آن سر دنیا!!!

رویداد ها و حوادث ناشی از پیدایش اسرائیل در شرق میانهء عربی؛ و پاکستان در آسیای جنوب شرقی شباهت های زاید الوصفی دارد که البته دراز گوش های راست کمر به فهم آن قادر نیستند چرا که جریانات مؤثره ومتأثره وقایع یعنی سیر تاریخ را دریافته نمی توانند.

ولی بدبختی ما در این است که فهم و نه فهمی  دراز گوشان راست کمر؛ برای ما بی تفاوت نیست چرا که ما همه را یکجا با هم؛ احصاء کرده اند و مقدور نیست ما از این کتله چه بسا زورگوی و پُر توحش؛ حساب خود را جدا نمائیم.

 پاکستان طئ هفتاد سال عمر و به صطلاح تاریخش؛ سه جنگ بزرگ و ده ها جنگ کوچک و هزاران حمله تروریستی علیه هندوستان داشته و چند برابر لازم انتقام جسارت هندیان را بابت نه گفتن شان در برابر خدایی بریتانیا گرفته است.

ولی غالباً اصل رسالت پاکستان صیانت «دیورند خدا»ی انگلیسی؛ قلمروی پیشینهء آن (دوطرفهء دیورند لاین یا همان «سنگر جهل» مورد نظر اندیشمندان معاصر ما چون میر اکبر خیبر) و توسعهء آن تا دامنه های هندوکش و حتی تا سواحل آمو دریا و حتی حتی حتی تا وادی فرغانه، کوه های قفقاز، چیچینیا و روسیه است.

بدینجهت بریتانیا و «کمیتهء 300» پاکستان را؛ کتابی بخشوده و آن را «کُران جهاد» نامیده است.

لذا طالبانیزم و پیشینه های جهادی ی آن مندرج در«تلک خرس» و «خاموش مجاهد» و روند های موازی ی آن چون القاعده و داعش اساساً همان «ایدئولوژی پاکستان» است و بر کتاب دینی ی پاکستان که از عرش ملکه الیزابت برایش نازل گردیده است؛ مبتنی  میباشد.

 

           (خواننده گرامی؛ تا دیدار دیگر به سلامت باشد!)