سی سال سیه
جای خلوت
وطن گفتم که گردم همــزبانت
در آویــزم به شعر گیسوانت
کنون جایی برای خلوتی نیست
سـرا پا در گرفتــــــه آشیانت
موزیک سیاهی
دلم از بس که لبریز تباهی است
بسوی جادۀ ی فریاد راهی است
قدمهــــای در و دیوار این شهر
ترنم بخش موزیک سیاهی است
بوی دود
قشنگی قد آ یینه خـــــم خـو رد
گلی نا ز ی میان کوچه بم خو رد
ز دست بوی دود نا جـــوا نی
دلم از دیدن آتش بهم خـورد
اعصاب دل
رگ اعصاب دل خونی ندارد
تپش را فکر مضمونی ندارد
غزلهای بلنــــد همـــزبانی
یکی مصراع موزونی ندارد
دریشی پوش
هـــــوس پرورده اغیار گشتیم
بجان مــردم خود ما ر گشتیم
دریشی پوش شهـــر دیگرانیم
به شهر خویش بی شلوار گشتیم
دروازه دل
دلی بی صاحبم آنسان شده تنگ
که حتی با خودش دارد سرجنگ
گذشت عمـری ز یاران قدیمی
کسی دروازه ی دل را نزد زنگ
سوال بی جواب
میان هر چه مردم ناجوانیم
ره و رسم جوانی را ندانیم
زجوی خون این گلشن شنیدم
که آب اســــیاب دیگرانیم
ماهیگیر پیر
تپشهای اسارت را سفیریم
زرنگ زندگانی سیر سیریم
میان تور ذلت گیر کردیم
شکار چنگ ماهیگیر پیریم
.سی سال سیه
فرار حرف مفت هشت و هفتیم
به آن راهی که می باید نرفتیم
به سی سال سیه بویی نبردیم
که قربانی جنگ گاز ونفتیم
قدفکر
صدای شعر مـــن بالابلند است
جدا از رنگ وبارچون وچند است
تماشا کن که قــــد ناز فکــــــــرم
میان باغ دل عاشــق پسنداست
خط دل
به هر جاخط دل را بر مخــــوانید
کهن بیگانه را یاور مخــــــوانید
میان محفــــــلِ اینان همان به
که یاسین را به گوشِ کرمخوانید
نورالله وثوق
http://norollahwosuq.blogfa.com/