سحـر در بـزم رنگین شـفـق مسـتانه می رقصد
به گرد اشک شمع سوختکان پروانه می رقصد
طبیعـت کار خـود را می کند با صبـر و آرامی
در آن خردوکلان وصخره و دردانه می رقصد
تـمـــدن در دل تــاریـــخ رویـای کـهـــــن دارد
حـقـیـقـت در طلسم قـصـه و افسـانه می رقصد
دهـد محبوبـه نـیــروی امـیــد و حـال شـیـدایی
دلـیــری در دل وابـســتـۀ دیــوانــه می رقصد
نــدارد حـســرت دیـروز جــز انــده درد آلــود
نه فردا، بلکه این دم در دل فرزانه می رقصد
به خود باور زگپ پشت سر هرگز نمی ترسد
بـه دسـت پـرتـوان دل کلـیـد خـانـه می رقصد
شجاعت ترس مردن راکند ازعمق دل بیرون
فـقـیر زنـده دل در زندگی شـاهـانه می رقصد
اگر خـود را کنی پیدا در ایـن دنیای پـرغـوغا
جهانی گردزلف وکاکلت چون شانه می رقصد
شناخت خویشتن را حکمت و فـرزانگی انگار
که درک خودشناسی با سروسامانه می رقصد
اگر از خـود گـریـزی هیچگه پیدا نمی گـردی
اگر بـا خـود بمـانی دل درون لانـه می رقصد
اگر عـشق و مـراد و مهـربانی نـور دل گردد
شب تاریک در بزم طرب روزانه می رقصد
دل نــرم شــکـیــبــایی کـمـــال ســادگـی دارد
ز صبر دختر رز بـاده در پـیـمانه می رقصد
خموش از گـوهـر انـدیـشۀ عالی سخـن گـوید
سر پرگوی بی مغزان چون پغانه می رقصد
کلـیـد گـنج دانـش را بـه دسـت تجـربـه دادنـد
به گـرد محور دهـقـان آب و دانـه می رقصد
ز یک گام نخـسـتین راه طـولانی شـود آغـاز
کی میداند چه بازیهایی در پایانه می رقصد
سـکـوت بـزم تـنـهـایی نـوای دلـنـشـیـن دارد
قـلم بـر دفـتر و دنیایی در رایانـه می رقصد
رسول پویان
23/11/2022